🌟🌷🌟🌷🌟🌷
🌺یادمان باشد
در همین کوچه ی ما🏘
#مادری هست که #عشقش را داد
تا #تو عاشــ💖ـق بشوی
🍁نگذاریم♨️ که تنها بشود.!!
کاش کاری بکنیم
که دلش #خون_نشود💔
✍پی نوشت:
عکس متعلق است به #مادر_شهیدی در شهرفسا
او زیر درختی🌳 که پسرش 30 سال پیش در حیاط خانه کاشته #زندگی میکند.
#مادران_شهدای_گمنام 🌷
#هنوز_منتظرند
سی و چند سال #انتظار
مگه مادر از بچه ش سیر میشه⁉️
شادی روح شهدا و تسلای دل مادران شهدا #صلوات
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5773843970463368685.mp3
3.59M
🎙واعظ: حاج آقا #پناهیان
🔖 من حیف نشدم؟ 🔖
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
دل نوشته خواهرِ #شهید_طلبه_مدافع_حرم🕊❤️ #شهید_محمدامین_کریمیان🌷 بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
زاده شدیم برای #رفتن، نه برای ماندن.
و چه نیک رفتنیست، #غلتیده در خون.
و بدا بحال ما #جاماندگان...
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
#نخبه_حوزه_و_دانشگاه
#سالروز_شهادت
🔻کلام شهید:
خدایا میگویند بزرگ ترین شڪست از دست دادن ایمان است؛ #بصیرتے بہ من عنایت ڪن ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار #شرمنده ی_شهدا_نشوم...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زاده شدیم برای #رفتن، نه برای ماندن. و چه نیک رفتنیست، #غلتیده در خون. و بدا بحال ما #جاماندگان...
9⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠خوابی که با شهادتش تعبیر شد
🌷محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار #میدانست قرار است #شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به #مزارشهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد.
🌷این اولین بار نبود که محمدامین به سوریه می رفت، چند بار دیگر هم رفته بود و این بار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: بمان؛ اما او گفت: حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با #همین_حرفها امام حسین (ع) را #تنها گذاشتند.
🌷ميگفت مامان 30 سال پيش سفره #شهادت پهن شده بود الآن اين سفره دوباره پهن شده و ما بايد از آن استفاده كنيم. محمدامین با گفتن این حرفها مرا #قانع کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه میگذشت 27 خردادماه سال 95 که عموی فرزندم بهاتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: از محمدامین خبری داری؟
🌷من در جوابش گفتم: بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت میکردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید. داشتم به سخنانم ادامه میدادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به #اشک ریختن؛ از او پرسیدم: چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟ دیدم حاج قدرت با بغض و گریه میگوید: بله محمدامین شهید شد.
🌷وقتی این خبر را شنیدم #نمیتوانستم گریه کنم، نمیدانستم چگونه جای خالی محمدامین را پرکنم، چون او پسری بسیار #مهربان و #دوستداشتنی بود، نمیتوانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من #التماس میکرد: مامان! دعا کن من #شهید_شوم. از اینکه میدیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد.
🌷پسرم به همرزمانش گفته بود «الآن #خواب ديدم امشب عملياتي در پيش است و من و فرمانده شهيد ميشويم پ جنازهمان را هم نميآورند.» بعد از آن #غسل_شهادت ميگيرد و آماده شهادت ميشود. بعد از شروع عمليات سربازان سوري در جناحين آنها بودند. از شدت آتش دشمن زمینگیر ميشوند و فرماندهشان مجروح ميشود، اما محمدامین برميخيزد و #رجزخواني ميكند و ميگويد «مگر ما شيعه علي بن ابيطالب نيستيم. شيعه علي ترسو نيست به پا خيزيد و برويد. من هستم.»
🌷بعد به سمت دشمن تيراندازي ميكند و با شجاعتش 160 نفر از آن مهلكه جان سالم به درمیبرند. منتها خود محمدامین كنار #فرماندهاش كه به شهادت رسيده بود ميماند و دو تير يكي بهزانو و ديگري به پشتش ميخورد. همرزمانش ميگفتند اول فكر كرديم كه تير به كتفش خورده و ميتواند بيايد. بنابراين برخي از رزمندگان در كانال #منتظر_پسرم ميمانند؛ اما ساعت از 9 شب گذشت جبهه النصره عكس شهيد محمدامین را در شبكه اورينت ميگذارد و همه متوجه ميشوند كه خواب او با شهادتش تعبير شده است...
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#شهید_دهه_هفتادی
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 وصیت نامه تکان دهنده شهید #مدافع_حرم
#شهید_محمدامین_کریمیان
#ویژگی_های_شهید
👈از زبان ذاکر اهل بیت جواد مقدم
🔻 خواب عجیب خواهر شهید رو میتونید اینجا بخونید 👇👇
eitaa.com/ShahidNazarzadeh/1579
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ❤️ 🍂 #هرشب در منـزل 🏡محفل شبی با قرآن داشتیم از ۱۰ صفحه تا یک جز میخواندیم 😊 🍂 ودر آ
📝شعر و درد و دل #پدرانه
برای #پسر_شهید و جاویدالاثرش
#حسن_رجایی_فر
🎗گل همیشه بهارمـ🌸 تو با بهار #بیا
❣ببر ز دیده ی ما رنج #انتظار بیا
🎗کنون که مژده دیدار یار💫می آید
❣ #تو هم به پیش من زاردل فغان بیا
🎗ز پا فکنده مرا انتظار دیدارت 😔
❣برای دیدن دلهای بی قرار💓 بیا
🎗حدیث #عشق مرابیگمان تومیدانی
❣تو ای ستاره درخشـ🌟ـان روزگاربیا
🎗توراچومردمک چشمـ👁عزیزمیدارم
❣تو را قسم به دیار این #شهیدان بیا
🎗کبوتران🕊 وطن جملگی رها شده
❣تو ای کبوتر دربند انتظار #بیا
🎗بیاکه جان وتنم در #غم_تو میسوزد
❣برای مرهم دلهای داغدار💔 بیا
🎗تو نور✨ چشمان بی فروغ منی
❣تو ای #چراغ فروزان شام تار بیا
🎗گرفته دشت بوی #نرگس و ریحان
❣تو ای بنفشه شاداب جویبارها🏝بیا
🎗 #دعای خیر من و هم #مادر را
❣به گوش جان بشنو و شادکام بیا
#شهید_حسن_رجایی_فر
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📖بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش 🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگینامۀ #شهید #رسول_خلیلی را
🔸کمتر پیش میآمد که روحالله #بیکار باشد. همیشه مشغول بود با برنامه ریزی📝 دقیق و خاص خودش👌 تمام کارهایش را به #ترتیب انجام میداد.
🔹گاهی بین کارهایش، زمانهای کوتاهی⌛️ پیش میآمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمانهای #کوتاه هم برنامهریزی داشت✅
🔸یک #قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود در زمانهای خالی اش مشغول قرآن خواندن📖 میشد.️ کتاب زبان انگلیسی🔠 و #عربی را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند. روحالله برای تک تک #ثانیههای زندگیاش برنامه داشت... .
#شهید_روح_الله_قربانی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید علی الهادی نوجوان ۱۷ ساله مدافع حرم از حزب الله لبنان 💗 #رویای_صادقه دوستم شهید #علی_الهادی
مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم
چشم های تو مرا
بی خبر از چشمم کرد ...
#شهید_علی_الهادی🌷
#شهید_17ساله_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠خواب مادر شهید 🌷درد #فراق و دوری احمد برایم رنجآور شده بود😔 و گاهی #سخنان اطرافیان بر دردم میافز
💠دوست داشتنی
🌷بچه #اول بود، خیلی هم شیرین و دوست داشتنی نمی دانم خدا در وجود این فرزند چه چیزی قرار داده بود که من را این قدر به خودش #وابسته کرده بود، دوست نداشتم حتی لحظه ای از او دور باشم
🌷حتی وقتی برای #نماز جماعت به مسجد می رفتم سریع خودم را به منزل می رساندم تا این فراغ و #دوری از احمد زیاد طول نکشد. عجله کردن برای بازگشت به خانه به قدری ظاهر و مبین بود که اهل مسجد با شوخی و خنده می گفتند کجا با این عجله؟ دوباره میخوای احمد روببینی؟
🌷یادم می آید دو روز از تولد احمد می گذشت که من برای شرکت در کلاس وارد حوزه شدم. در حوزه مسول حضور و غیاب بودم و #آخرین کسی که باید از کلاس خارج می شد من بودم
🌷بیشتر وقت ها تا مغرب توی مدرسه می ماندم ولی آن روز به محض اینکه استاد گفت: والسلام علیکم و رحمه الله #سریع از جا بلند شدم و آمدم خانه اصلا یادم رفته بود که باید حضور و غیاب کنم.
🌷فردای آن روز معلم مچم را گرفت و گفت: دیروز کجا بودی؟ چرا اینقدر با عجله رفتی؟ گفتم: کار داشتم.
با خنده گفت کار داشتی یا می خواستی بری بچه تو ببینی؟
راوی:
پدر شهید
حجت الاسلام و المسلمین
مجید مکیان
#شهید_احمد_مکیان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh