🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #معرفی_کتاب 9⃣ 📗 بی آشیان 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖حاوی زندگینامه وخاطرات استاد #سطح_عالی_حوزه شهید🌹حجت الا
💠 #معرفی_کتاب 0⃣1⃣
📗 من می مانم تو برگرد
🌷☘🌷☘
🔰محتوا:
📖کتاب «من میمانم تو برگرد»
مجموعه #خاطرات فرماندۀ شهید مدافع حرم علیرضا قبادی توسط #انتشارات شهید کاظمی🌷 روانه بازار شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #معرفی_کتاب 0⃣1⃣ 📗 من می مانم تو برگرد 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖کتاب «من میمانم تو برگرد» مجموعه #خاطرات
📚برشی از کتاب به این شرح است:
📖درگیری شروع شد. باید حواسمان را جمع میکردیم که تلفات ندهیم. بعد از چند ساعت درگیری💥 و خالی کردن خشابها، وقت آن رسید که #محاصره را تنگ کنیم و برویم سراغشان تا کار یکسره شود.
📖جلوی ساختمان که رسیدیم، درگیری همچنان ادامه داشت. #علیرضا خم شد و رفت سمت ورودی ساختمان. هرچه مین و تله💣 گذاشته بودند که پایمان به پلهها باز نشود، #خنثی کرد و اشاره کرد برویم داخل. خودش قبل از همة ما حرکت کرد. نیمساعت بعد دیگر صدای شلیک به گوش نمیرسید❌
⭕️⭕️کتاب #من_می_مانم_تو_برگرد در پنج فصل و ۱۱۹ خاطره به قلم محمد حسن و صادق عباسی ولدی✍ به بازخوانی بخشی از زندگی فردی و جهادی #شهید_قبادی پرداخته که همزمان با ایام سی ودومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران، توسط انتشارات #شهید_کاظمی منتشر و عرضه گردید.
👈علاقهمندان جهت #تهیه کتاب از طریق سایت manvaketab.ir با تخفیف ویژه تهیه نمایند📚
#شهید_علیرضا_قبادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
May 11
🌷شهید نظرزاده 🌷
#آخرین_دیدار😔✋ 🌷معراج الشهدا🌷 شهادتت مبارک عزیزم😭 #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه💔 🌹🍃🌹🍃 @sha
حمید آقا بیشتر با دستش بعد از #نماز تسبیحات📿 میگفت و انگشتاش رو #فشار میداد وقتی ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟
میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام #گواهی بدن که با این دست #ذکر_خدا رو گفتم☺️
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۷۷ استاد پرهیزگار .MP3
1.14M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_هفتاد_وهفتم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
صدای #مشتاق دربی سیم📞 بلند شد من #مشتاقم .... تیـ💥ــرخوردم .... دارم حسینی می شوم😭 عبدالله، عبدالله
🌼گر دخترکی
🌸پیش #پدر ناز کند ...
🌼گره #کرببلای
🌸همه را باز کند ...
🌹اللهم ارزقنا کربلا
بحق دردانه #امام_حسین
#شهید_حسین_مشتاقی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_6041611863991517660.mp3
3.23M
⏯ #شور
🍂دلم سفر #کربلاته
🔸به این تنم آقا رخت عزاته🏴
🍂این #اربعین کاشکی میشد ببینم
🔹مرغ دلم روی گنبد طلاته
🎤با نوای آسمانی:
#شهید_حامد_بافنده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مطلب مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!🌹 استاد پناهیان: 🌟کار بچه مذهبی باید آنقدر خوب باشد که نیا
💠 دوری از #نامحرم
🔺از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود. اگر میخواست با #زنی نامحرم، حتی بستگانش👥 صحبت کند، به هیچ وجه🚫 سرش را بالا #نمیگرفت.
🔻به قول دوستانش، #ابراهیم به زن نامحرم #آلرژی داشت☺️
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidnazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنــوشتـــــــــه📝 💟دل نوشتهای تقدیم به #همسر_سبکبالم(۱/۲) ❣غروب #بی_تو بودن را در حالی بر روی
🔰رضا و نام نیایش
🔹رضا روی انتخاب اسم #دخترش حساس بود؛ چون معنی و مفهوم اسم برایش مهم بود👌
🔸بین اسامی سه تا اسم گلچین💐 شد و قرار شد بنویسیم و بگذاریم بین صفحات #قرآن و یکی و انتخاب کنیم.
🔹روز اول ماه #رمضان، رضا یکدفعه گفت «دخترمون قراره تو ماه رمضان، ماه نیایش و بندگی به دنیا بیاد؛ ن#یایش هم اسم قشنگی هست.»😍
🔸برای اسمهای دیگه چند وقت فکر کرده بودیم؛ اما این اسم ناخودآگاه🗯 به ذهن #رضا آمد. نوشت و وسط قرآن گذاشت. یکی از کاغذها را برداشتم و آن را باز کردم؛ رویش نوشته بود #نیایش♥️
🔹هنوز هم آن چند تا اسم که با #دستخط_رضا نوشته شده و وسط قرآن📖 هست، را دارم. نیایش، تنها یادگار رضا🌷 موقع #شهادت پدرش فقط 15 ماهش بود.
#شهید_رضا_دامرودی
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_16361916.mp3
5.84M
#پنجشنبه است یادی کنیم
از زندگانِ عشق، #شهدا
🎤 #سید_رضا_نریمانی
❣تا دلم یاد #شهیدا میکنه
⚜اشک چشمامـ😢 منو رسوا میکنه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 77 #استاد_پناهیان #مبارزه_با_راحت_طلبی 5 💢 تقریبا هر خصوصیت بد اخلاقی که انسان
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 78
#استاد_پناهیان
#مبارزه_با_راحت_طلبی 6
💢فراموشی رنج...
🚫 یکی از مهم ترین مشکلاتی که راحت طلبی برای ما ایجاد میکنه اینه که «باعث میشه انسان رنج های خودش رو فراموش کنه».😒
🚫 راحت طلبی باعث میشه که جوان ما، خیال کنه که دنیا میتونه بدون رنج باشه! همین باعث میشه که موضوع مهم رنج رو فراموش کنه.
⭕️ ما این همه در مورد اثرات و فواید توجه به #رنج گفتیم «اما راحت طلبی میاد و تمام این فواید ضروری و حیاتی رو از بین میبره».
راحت طلبی به ما اجازۀ حرکت و ارتباط با #دین رو نمیده.
حتی گاهی باعث میشه که «انسان از دین هم سوء استفاده کنه».😒
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_70102243.mp3
6.13M
🎧پادكست هاي صوتي6⃣
🌼امام مهدي عج در قرآن🌼
🎤 #استاد_اباذری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
May 11
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد 🔹حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به #شهادت میرس
#آرزو کردنت که محال نیست✘
امشبـ🌙 آرزوی داشتنت را
به آسمان
میفرستم💌
شاید #برآورده شود
#خدا_را_چه_دیدی؟
#شهید_محمدابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
إِلَهِی بِعِلْمِکَ بِی ارْفَقْ بِی... 💢با آگاهیات از حالِ من با من #مدارا کن... 💠خستگان😓 را ب
🔸سال ۸۹ که برای دومین بار مشرف شدیم به #کربلا، من چندبار به آقا محمد گفتم برای خودمون #کفن بخریم و ببریم حرم امام حسین🚩 برای طواف، ولی ایشون همش طفره میرفت میگفت: بالاخره یه کفن پیدا میشه که ما رو بذارن توش...😊
🔹بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد😔 و گفت دوتا کفن میخوای ببری پیش #بیکفن⁉️ اون روز خیلی #شرمنده شدم...
⭕️ولی #محمدجان نمیدونستم که قراره تو هم یه روز بی کفن تو #غربت، پیکرت جا بمونه...😭
🔸دلنوشته ای از همسر شهید مدافع حرم
محمد بلباسی🌹
#شهید_محمد_بلباسی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#پیاده_روی_اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_چهل_ودوم 2⃣4⃣ 🍂به خانه برگشتم با اینکه رفتار محمد مودبانه بود اما از
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_چهل_وسوم 3⃣4⃣
🍂مدتی صبر کردن بهار آمد سال نو آغاز شده و مجدداً با خانوادهام درباره #فاطمه حرف زدم. اما باز هم به شدت با مخالفت شان مواجه شدم اصرار من و مخالفت آنها فایده اینا نداشت. تغییری در نظر هیچ کداممان رخ نمیداد. تصمیم گرفتم بدون اینکه به پدر و مادرم بگویند تنها به #خواستگاری فاطمه♥️ بروم
🌿روز پنجم عید بود به محمد زنگ زدم☎️ و اجازه خواستم گفت: خبر میدهد فردایش زنگ زد بعد از اینکه قرار گذاشتیم تازه گفتم که بدون پدر و مادر می آیم. حس کردم می خواست قرار را به هم بزند اما توی رودربایستی ماند و چیزی نگفت.
🍂روز قرار رسید صبح به آرایشگاه رفتم و سر و رویم را مرتب کردم😌 پدر و مادرم مشغول دید و بازدید بودند و کسی خانه نبود با خیال راحت آماده شدم کت و شلوار رسمی ام را پوشیدم کمی استرس😥 داشتم حرکت کردم و رفتم سر کوچه پارک کردم بعد از اینکه قیافه ام را در آینه ماشین چک کردم پیاده شدم و گل💐 و شیرینی را از صندلی عقب برداشتم آرام آرام حرکت کردم تا به درشان رسیدم
🌿دل توی دلم نبود زنگ زدم #محمد در را باز کرد و با خوشرویی از من استقبال کرد موقع روبوسی خندید و درگوشم آهسته گفت:
+ماشاالله، خوشتیپ😉😉
مادرش روی ایوان به استقبالم آمده بود بعد از سلام و احوالپرسی گل و شیرینی را به محمد دادم و وارد شدم محمد و مادرش یک طرف نشستند👥 و من مقابلشان دو زانو نشستم مادرش سر حرف را باز کرد و گفت:
+اون روز خیلی زحمت دادیم پسرم مارو رسوندی تا ترمینال خدا خیرت بده.
_خواهش میکنم وظیفه بود
🍂+محمد خیلی ازت تعریف میکنه بارها ذکر خیر تو پیش ما گفته من فکر میکردم با خانواده تشریف میارین، البته محمد گفته بود شاید تنها بیاید
من و محمد زیر چشمی همدیگر را نگاه کردیم گفتم:
_حالا یکم درگیر بودند، حالا انشاالله بعد مزاحمتون میشیم.
+انشاالله که خیره
🌿بلند شد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد محمد هم به بهانه بردن جعبه شیرینی پشت سرش رفت و بعد از چند دقیقه با سینی چای☕️ وارد سالن شدند محمد با چای و شیرینی از من پذیرایی کرد. کمی از درس و دانشگاه حرف زدیم نیم ساعتی از ورودم می گذشت و خبری از فاطمه نبود🙁 وقتی که چایم را نوشیدم محمد استکان ها را جمع کرد و به آشپزخانه برد. سرم را پایین انداخته بودم اندکی گذشت نیم نگاهی به سمت آشپزخانه انداختم هنوز سرم را کامل بلند نکرده بودم که دیدم محمد میآید و #فاطمه هم پشت سرش😍 ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_چهل_وچهارم 4⃣4⃣
🍂بلند شدم و بدون اینکه نگاهش کنم سلام کردم سرم پایین بود و گلهای #چادرش را که روی زمین کشیده می شد دنبال می کردم بعد از این که کنار محمد و مادرش نشست من هم سر جایم نشستم. جو سنگینی بود محمد سکوت را شکست و گفت:
🌿*من تو این یکسالی که با رضا دوستم هیچ بدی ازش ندیدم⛔️ با اینکه میدونم از خیلی جهات تحت فشار بود ولی پای اصولی که فکر میکرد درسته ایستاد به نظرم این برای یک مرد از همه چیز مهمتره. ولی به خودش هم گفتم موانعی که سر راهش قرار دارند خیلی زیادن
🍂مادرش خطاب به من گفت:
+ببین پسرم محمد سربسته درباره شرایط زندگی و خانواده شما یک چیزایی بهم گفته. میدونم که خانوادت مخالف تصمیمت هستند و برای همین هم امروز نیومدن ولی وقتی هم که بهم گفت شاید امروز تنها بیایی، حدس می زدم که نتونستی پدر و مادر تو راضی کنی. اینکه آنقدر جرات به خرج دادی و تنهایی اومدی جلو برای من خیلی با ارزشه☺️ ولی شما که نمی تونی خانواده تو بزاری کنار. نه من و نه بچه هام دلمون نمیخواد چنین اتفاقی بیفته. این که خواستیم بیای اینجا برای این بود که دوست نداشتم با برخورد تند یا غیر منطقی برنجی گفتم بیایید بشینیم رک و پوست کنده حرف بزنیم
🌿عرق پیشانی همراه با دستمال کاغذی پاک کردم. سعی کردم محکم باشم گفتم:
_من برای خانوادم احترام زیادی قائلم اما از خیلی از جهات با اونا فرق دارم نه افکارمون و اعتقاداتمان مثل هم نیست میدونم هم خانواده خودم و هم شما و هم محمد مخالفین. ولی من با اجازه شما می خوام با دخترتون حرف بزنم و نظر خودشون رو بپرسم.
🍂مادرش نگاهی به فاطمه کرد و گفت:
+دخترم اگر خودت مایلی برین صحبت کنین.
محمد که انتظار شنیدن این حرفها را نداشت چشمهایش درست شد😳 اما چیزی نگفت. مشخص بود احترام زیادی برای حرف مادرش غائله. فاطمه بعد از چند ثانیه گفت:
🎀از نظر من موردی نیست
🌿بعد از آن همه مخالفت و ناامیدی شنید همین جمله کافی بود تا دوباره انرژی بگیرم از این که فهمیدم او هم دلش میخواهد با من صحبت کند خوشحال بودم😍 از محمد و مادرش اجازه گرفتم بلند شدم و پشت سر #فاطمه حرکت کردم ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh