🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 143 #ولایت 2 #استاد_پناهیان 🔻 امتحان ولایت پذیری ✅ برای اینکه ببینی چقدر تونستی
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 144
#ولایت 3
#استاد_پناهیان 🔻
✅🌺 البته این ولایت که گفته میشه از ولایت #پیامبر اکرم روحی فداه شروع میشه
و در ولایت #اهل_بیت (ع) ادامه پیدا میکنه
و به #ولایت_فقیه
و در نهایت به ولایت #پدر_و_مادر
و برخی #مؤمنین ختم میشه.
👌 گوش کردن دستورات هر کدوم از این ولایت ها، سختی های خاص خودش رو داره.
🔷 و برای همین میبینیم بعضی ها پذیرش ولایت پیامبر (ص) براشون راحت بود
🚫 اما وقتی قرار شد ولایت امیرالمؤمنین (ع) رو بپذیرن دادشون در اومد و نتونستن تحمل کنن.
😒
💢 یه عده ای ولایت امیرالمؤمنین براشون آسون بود ولی پذیرفتن امامان بعدی براشون سخت بود.
🚸 همین باعث به وجود اومدن فرقه های ۴ امامی و ۶ امامی و ۷ امامی و .... شد که همه ی این فرقه ها "به خاطر نپذیرفتن ولایت" #گمراه شدند.....
⭕️ بعضی ها هم ولایت اهل بیت (ع) رو قبول دارن اما حاضر نیستن #ولایت_فقیه که "دستور مستقیم امام" هست رو بپذیرن.
💢 احساس سنگینی میکنن روی قلبشون
😒
✅ این که آدم دستور ولایت فقیه رو بخواد بپذیره لازمه که خیلی #خودسازی کنه.
🔸 چرا؟
⭕️👈 چون به میزانی که #آلودگی_روحی داشته باشیم نسبت به اولیای الهی #نفرت پیدا میکنیم....
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_55432516.mp3
5.07M
⏯پادكست
🎧با موضوع #سبک_زندگی_منتظران
1⃣
🎤استاد #ملایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یک روز به #خوابم آمد و گفت: من به خواسته ی خودم که #شهادت بود، رسیدم☺️🕊 وقتی برای دومین بار با خانم
✍ به وقت شهادت
💟✨قبل از عملیات کربلای 4 بود که شهید محمدعلی معصومیان به من گفت: «محمد، دیشب خواب دیدم با هم رفتیم کربلا و من سمت راست ضریح امام حسین(ع)، اما تو کنار درگاه ورودی ایستادی و داخل نیامدی!»
نگاهی به هم کردیم، عمیق و پر معنا!
💟✨گفتم: «محمدعلی جان، تعبیر آن خواب شهادت توست و مجروح شدن من، که همین هم شد.»
در عملیات کربلای 4 بود که محمدعلی معصومیان به شهادت رسید و من هم مجروح شدم.
💟✨حاج محمد شالیکار می گفت: «شاید انتظار 29 سالهی ما به پایان رسیده و از طریق «سوریه» آن «در» به روی ما باز شود که همین هم شد!!
💟✨«محمد شالیکار» از همرزمان سردار شهید حاج «حسین بصیر» و سردار «علی اصغر بصیر» در دوران دفاع مقدس بود؛ وی که از ناحیه سر در جنگ هشت ساله دچار جانبازی شده بود، بعنوان یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم به کشور سوریه سفر کرد که در نبرد با تروریستهای تکفیری مجروح شد.
💟✨وی که از ناحیه کتف و ریه دچار آسیب جدی شده بود، سرانجام پس از مجاهدتهای فراوان در بیستو سوم آذر سال 1394، به یاران شهیدش پیوست.
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣ #قسمت_هشتم 📖وقتی مهمان
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣ #قسمت_نهم
📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و #سلام کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود.
📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا #جانباز است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب #اقاجون را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا #خوابید.
📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم #عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود.
📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن #صفورا بود.
📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣1⃣ #قسمت_دهم
📖 مثل اینکه به هم حرف هایی زده اید که......من درست نمیدانم. دهانم باز مانده بود😦 در جلسه رسمی به هم #بله گفته بودیم. انوقت به همین راحتی منصرف شده بود؟مگر به هم چه گفته بودیم⁉️
📖خداحافظی کردم و امدم خانه
نشستم سر سجاده📿 ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم. امده بود خانه، شده بود #پسر گمشده مامان انوقت .... مامان پرسید کی بود پای تلفن ک ب هم ریختی؟؟
📖گفتم:صفورا بود گفت #اقای_بلندی منصرف شده است. قیافه ی هاج و واج مامان را که دیدم، همان چیزی که خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم "چمیدانم انگار ب خاطر حرف هایمان بوده..."
📖یاد کار صبحم ک می افتم شرمنده میشوم. میدانستم از عملش گذشته و میتواند حرف بزند. با مهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی📞 شماره بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست #مهناز، و گوشم را چسباندم به آن. خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم
📖مهناز سلام کرد. پرستار بخش گفت: با کی کار دارید؟؟ مهناز گفت: با اقای بلندی #ایوب_بلندی صبح عمل داشتند. پرستار با طعنه پرسید شمااا؟؟ خشکمان زد😧مهناز توی چشم هایم نگاه کرد شانه ام را بالا انداختم
📖من و من کرد و گفت: از فامیل هایشان هستیم. پرستار رفت. صدای لخ لخ دمپایی امد. بعد ایوب گوشی را برداشت. بله؟؟! گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش😰 رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند💗 میزد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_59083912.mp3
3.92M
🎵 #صوت_شهدایی
🍃این ساعت و این ثانیه
🍃دور حسین مهمانیه
🎤 #سیدرضا_نریمانی
👈 #ویژه_شب_جمعه👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#مهدی_جان
ای منجیِ دلهای خزان دیده، کجایی؟
کی میرسد آن جمعه موعود، بیایی🍃
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_12586158.mp3
9.61M
🎧🎧
#حتما بشنوید
🎤 #استاد_عالی
💎تشرف یک #مجتهد به محضر امام زمان و پرسش از امام زمان درباره👇👇
🔸راه #نزدیکی به ایشان؟؟
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh