🌷شهید نظرزاده 🌷
#لبیک_یا_زینب راوی: #همسر_شهید 🌷روز خواستگاری درمورد #درسم پرسید و اینڪه دوستدارم چه رشته
🎊امروز روز توست
روز #میلادت
دنیا تبسم کرده است، امروز با یادت😍
🎉امروز بی شک #آسمان آبی ترین آبیست چرخ و فلک همچون دلمـ♥️ درگیر بی تابیست
🌸🎂رضا جان تولدت مبارک🎂🌸
#تولد شهید مدافع حرم🍰🎈 #شهید_رضا_حاجی_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
04 - Nega.mp3
4.03M
💔 نگار من کجایی
👈 تقدیم به امام زمان عج
🎤 محسن چاوشی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 157 #ولایت 16 #استاد_پناهیان🔻 💫✨ امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: از رسول خدا (ص) شنی
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 158
#ولایت 17
#استاد_پناهیان🔻
🔷 یکی از باورهای بسیار مهم در اعتقادات دینی ما، باور به دوزخ و جهنم هست.
⭕️ سخته آدم باور بکنه که خدا توی جهنم شکنجه های مفصلی رو برای یه عده از انسان ها طراحی کرده . آدم باور نمیکنه....
🔶 انگار خدا هم حق میده به انسان که باور نکنه.
🌹 برای همین توی قرآن به پیامبرش میفرماید:
به خدا قسم بخور که هست....
بله این شکنجه ها هست...
این "عذاب جاودانه" هست...🔥🔥✔️
🔹 خیلی عجیبه! ‼️
💢 حتی فکر کردن در موردش هم سخته.....
🔰بله فکر نکرده میشه پذیرفت اما وقتی که آدم فکر کنه که
👈"'برای همیشه و تا ابد و بی نهایت'"👉
یه عده ای #عذاب میشن، باورش سخته.....
📍یعنی طرف چقدر آدم پست و کثیفی بوده....
🌷👌 این یه نمونۀ کمیاب هست که خدا می فرماید: «ای پیامبرم برای اینکه اینا معتقد بشن ، قسم بخور».
🔸 اتفاقاً یه جای دیگۀ قرآن هم که خدا همچین قسمی خورده،
👈 اونجایی هست که میفرماید به خدا قسم اینا ایمان ندارند.....
✅ ما باید اینا رو باور کنیم.....
✔️ ما باید باور کنیم که بعضی ها خیلی رذل و #پلید هستند.....
و "عذاب همیشگیِ الهی" شامل اینا میشه
و اصلاً هم اشکالی نداره. 🔥🔥🔥
⭕️ مخصوصا برای #بچه_مثبتها باور این موضوع خیلی سخته.... 😒
🚫 معمولا آدم خوبا باورشون نمیشه که بعضیا ممکنه خیلی کثیف باشن....
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهیـد ✍ مبارزه سخت افزاری کار ماست☝️ و نرم افزاری با #شما 👈کار فرهنگی کنید و #شیعه_واقعی ر
🔻همسر شهید
🔸حاج حمید واقعا تک بود👌 هم توی خانواده من و هم #همسرم، حتی در بین دوستانش. این چیزی نیست که من الان بعد از #شهادتش بگویم. همیشه میگفتم. حاج حمید کارهایی را در زمان حیاتش انجام میداد که از هیچ کس سراغ ندارم❌
🔹به عنوان نمونه همین مداومت حاج حمید بر #روزه. حاج حمید از سال ۶۲ یعنی زمان #شهادت پدرشان🌷 تا سال ۹۳، یعنی ۳۱ سال تمام هر روز #روزه بود.
🔸البته غیراز روزهای حرام مثل روز #عاشورا. اوایل زندگیمان اگر مسافرت بودند روزه نمیگرفتند🚫اما این اواخر حتی در سفرها هم روزه بودند. چون #کثیرالسفر حساب میشدند.
🔹از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان #نماز_شبشان بود. یاد ندارم که شبی #نماز_شب ایشان ترک شده باشد.
🗓 شهادت ۶ دی ماه ۹۳
#شهید_حمید_تقوی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣3⃣ #قسمت_سی_وهشتم 📖حتی
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣3⃣ #قسمت_سی_ونهم
📖دوباره ایوب بستری شد🛌 برای پیدا کردن قرص و دوایش باید بچه ها را تنها میگذاشتم. سفارش هدی و محمدحسن را به محمدحسین کردمو غذای🍛 روی گاز را بهشان نشان دادم و رفتم. وقتی برگشتم همه قایم شده بودند.
📖صدای هق هق #محمدحسین از پشت دیوار مرا ترساند. با توپ زده بودند به قاب عکس عموحسن و شیشه اش را خرد کرده بودند. محمدحسین اشک هایش😢 را با پشت دست پاک کرد " #بابا ایوب عصبانی میشود؟"
📖روی سرش دست کشیدم
_این چه حرفی است⁉️ تازه الان بابا ایوب #بیمارستان است میتوانیم با هم شیشه ها را جمع کنیم. ببینم که فردا هم که باز من نیستم چه کار میکنی؟
📖_مواظب همه چیز باش، دلم نمیخواهد همسایه ها بفهمند که نه بابا خانه است و نه مامان و شما #تنها هستید. سرش را تکان داد "چشم"
فردا عصر که رسیدم خانه بوی غذا می امد😋 در را باز کردم. هر سه امدند جلو، بوسیدمشان؛ مو و لباسشان مرتب بود🙂 گفتم: کسی، اینجا بوده؟
📖محمدحسین سرش را به دو طرف تکان داد
-نه مامان محمدحسن خودش را کثیف کرده بود، عوضش کردم. هدی را هم حمام بردم، ناهار هم #استامبولی پلو درست کردم. در قابلمه را باز کردم
بخار غذا🍲 خورد توی صورتم. بوی خوبی داشت
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
0⃣4⃣ #قسمت_چهلم
📖محمدحسین پشت سر هم حرف میزد
_میدانی چرا همیشه برنج های تو به هم میچسبند⁉️ چون #روغن کم میریزی.
سر تا پای #محمدحسین را نگاه کردم. اشک توی چشم هایم جمع شد. قدش به زحمت به گاز میرسید.
📖پسر کوچولوی هفت ساله ی من😢 مردی شده بود. ایوب وقتی برگشت و قاب را دید، محمدحسین را توی بغلش فشار داد
+هیچ چیز انقدر ارزش ندارد❌ که ادم به خاطرش از بچه اش برنجد
📖توی فامیل پیچیده بود که ربابه خانم و تیمور خان، دختر شوهر نداده اند. انگار خودشان #شوهر کرده اند، بس که با ایوب مهربان بودند💖 و مراعات حالش را میکردند.
📖اوایل که بیمارستان ها پر از مجروح بود و اتاق #ریکاوری نداشت ایوب را نیمه بیهوش و با لباس بیمارستان تحویلمان میدادند. تاکسی🚗 اقاجون میشد اتاق ریکاوری، لباس ایوب را عوض میکردم و منتظر حالت های بعد از بی هوشیش مینشستم تا برسیم خانه.
📖گاهی #نیمه_هشیار دستگیره ماشین را میکشید وسط خیابان پیاده میشد. اقاجون میدوید دنبالش😔
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh