دشمن به حرم نرسد🚷
تا سینه ے ما #سپر است...
از #عطر_شهادتمان 🌷
عالم همه با خبر است...
ما را #مدافعان_حرم آفریده اند
#مشتاق_شهادت🕊🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
🌷شهید نظرزاده 🌷
💟میروم تا #انتقام_سیلی مادر بگیرم 💢این جمله را #حسین به همراه عکسی از خودش📸 زمانیکه در پرواز ایرا
🔸حسین ۲۷ سال👱♂ داشت و جمعاً "۲۵ بار" #کربلا رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت. در مناسبتهای مختلف به صورت #مستقل جدای از سازمان حج و زیارت به کربلا میرفت
🔹اغلب با ماشین🚗 دوستهایش میرفت. وقتی هم خانمش را #عقد کرد، او را به کربلا برد. #عاشق کربلا بود😍 حتی اگر چند روز مرخصی داشت، آن چند روز را به #کربلا میرفت.
🔸یک بار، یک کربلای #سه روزه رفت. میخواست "شب جمعه" را کربلا باشد. وقتی عراقیها گذرنامهاش📖 را دیده بودند، به او گفته بودند:❣أنتَ مجنون❣
#شهید_حسین_هریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان #نخل_سوخته 📚 📖قسمت 4⃣4⃣ 📚📖هفته های آخر آمادگی برای عملیات بود،یه روز ما دیدیم ماشینی اومد
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 5⃣4⃣
📚📖چند روزی مونده بود به عملیات اومد کنار اتاق بچه ها.با دوتا عصا زیر بغلش.بهش گفتم:حسین چطوری؟گفت:خوبم فقط این عصاها مزاحمن.گفتم:خب چاره چیه؟ باید تحملشون کنی.گفت:چاره اینه که بندازمشون کنار.
✅و بدون معطلی عصاها رو به گوشه ای انداخت و شروع کرد به راه رفتن ، مشخص بود خیلی درد می کشه چون به سختی راه می رفت.گفتم:حسین آقا می خوری زمین مجبور میشی دوباره برگردی عقب.
💠سرش رو برگردوند و گفت:حسین جان!دیگه به رفتن ما چیزی نمونده،این عصاهارو هم دیگه نمی خوام.اگه به اینا وابسته باشم حالا حالاها موندگارم.دیگه تا آخرین لحظات هم عصا بدست نگرفت.همونطور راه می رفت و تمرین می کرد.
✅او حتی با تن مجروح در آخرین مانور لشکر شرکت کرد. یکی دوروز مونده به عملیات قرار شد غواصان خط شکن به همراه بچههای اطلاعات،روی رودخونه بهمن شیر مانوری انجام بدن تا آمادگی لازم برای مأموریت اصلی پیدا کنن.
✳️اون روز حسین روی شن های کنار بهمن شیر مانند غزال تیز پا می دوید شور و شعف خاصی داشت.چشماش برق می زد.وقتی دیدم با اون تن مجروح می دود صداش کردم و گفتم:حسین در چه حالی؟
✳️همونطور که می دوید گفت: خوب!، خوب!
حالتش طوری بود که فهمیدم حسین رفتنیه.یه شب که بچهها خواب بودن باهم مشغول صحبت شدیم. دوستای شهیدش رو یاد کرد و بحالشون غبطه می خورد.بچههای واحد رو نشون میداد و می گفت:اینا رو نگاه کن ضمیرشون پاکه پاکه و مستعدرشد و تعالی.
🕊از راه می رسند و دوماه نشده پر میکشن و میرن ولی ما همینطور موندیم.وقتی این حرفارو میزد اشک تو چشاش بود و بغض تو گلوش.قفس دنیا براش تنگ شده بود،دیگه نمی تونست بمونه،این دفعه اومده بود که بره.
✳️شب عملیات فرا رسید.بچهها همه تقسیم شدن و هرکس به یگانی مأمور شد.چون انتقال وهدایت نیروهای رزمی به سمت دشمن به عهده ی بچههای اطلاعات بود،همهی بچه هایی که بارها کارهای شناسایی رو انجام داده بودن می بایست جلودار و راهنمای یگان های خط شکن می شدن.
✔️راویان:۱-حسین ایرانمنش ۲-مجید آنتیکی
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 6⃣4⃣
📚📖حسین قرار بود لب رودخونه بمونه و بچهها رو وارد آب کنه بعد خودش روبه سنگر ما که فاصله چندانی با رود نداشت برسونه.بین سنگر ما و نقطه حرکت بچهها با تلفن صحرایی رابطه داشتیم.
‼️هنوز بچهها حرکت نکرده بودن که حسین تماس گرفت و گفت:حاجی خیلی وضع خرابه.-گفتم:چرا مگه چی شده؟-گفت:آب شدیدا موج داره.بعید میدونم کسی بتونه خودش رو به اون طرف برسونه.
⭕️-گفتم:چاره ای نیست.به هر حال باید بچهها رو بفرستم.تو حسن یزدانی رو توجیه کن و بگو به امیدخدا و بدون تردید حرکت کنه به سمت دشمن.
🔴نیروها وارد آب شدن ،حسین خودش رو به من رسوند وقتی دیدمش بی قرار بود و تا اون موقع و در اون شرایط سخت اتفاق نیفتاده بود اشک چشمش رو ببینم.-گفتم:چطوری حسین؟با حالت گریه گفت:بعید میدونم کسی سالم به ساحل برسه،مگه اینکه حضرت زهرا واقعا کمکمون کنه.
❌در همین موقع سجادی-یکی از نیروهایی که وارد آب شده بودن-پیش من اومد و با ناراحتی گفت:همه ی مارو آب برگردوند.حسین بلند شد و گفت:من رفتم لب آب.می خواست ببینه صدای بچه ها رو می شنوه یانه.آب خیلی متلاطم بود و صدای بچه ها نه به ما می رسید نه به عراقی ها و این معجزهای الهی بود.
🚫تا بچهها بتونن با نهایت اختفا به دشمن نزدیک بشن.هنوز چهل دقیقه از رفتن بچهها نگذشته بود که حاج احمد رسید به همون نقطه ای که ما باورمون نمی شد.وقتی تماس گرفت و موقعیت خودش رو اعلام کرد گل از گل حسین شکفت.بلافاصله تماس گرفت و گفت:وضع خوبه.
✳️هیچ چیز دیگه ای اون شب نمی تونست حسین رو آروم کنه بی تابی او فقط با موفقیت بچهها رفع می شد.و اکنون چنین شده بود.حضرت زهرا واقعا کمکمون کرده بود.
✔️به روایت از سردار حاج قاسم سلیمانی
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
4_6003727941748393323.mp3
6.47M
#شور احساسے
🍃حسین آقام ...
🍃همه میرن تو میمونی برام
🎤 #سید_رضا_نریمانی
سیدرضا براے #خادم_هیئتش خونده☝️
آهاے #رفیق تو نوڪرے رو یادمون یادے
با گریههات تو میدون اومدےو خون دادے💔
تو خوب بودے ندیدم از تو حتی یک بدے
تو سوختیو دل رفیقاتو آتیش زدی
سفر بخیر گمونم از مدینه اومدے💔
#به_یاد_شهیدامیداڪبری🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_زاهدان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
#بــابـــا
⇜حالا که رفته ای👤
★ #شب_بیداری هایم زیاد شده😔
💔شبـ بیداری هایی از بارانـ🌧 تر
★شبـ بیداری هایِ #بُغضهایِ😭
💔سنگین و گلوگیر
★واشک هایی که #تورا فریاد میزنند
⇜حالا که رفـتهای
#هرشب آسمانم بی تو💕
بارانیست😭
فرزند
#شهید_امید_اکبری🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_زاهدان
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
۱۰ اسفند ۱۳۹۸
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
شاید آن روز که سهراب نوشت:
تا #شقایق هست زندگی باید کرد،
خبری از دل پر درد💔
#گل_یاس نداشت
✍باید این طور نوشت:
چه شقایق باشد
چه گل پیچک🌱 و #یاس
جای یک گــــ🌸ــــل خالیست
تا نیاید #مهـــــــــدی
زندگی دشوار است😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
#مرگ را حقير میکنند عاشقـ♥️ـان
زندگی را #بی_نهايت
بی آنکه سخنی گفته باشند✘
جز "چشمهايشان"
در اوج☝️ می مانند
همپای #معراج فرشتگان
بی آنکه از پای افتاده باشند
از زخمهايشان 💔
#شهید_عبدالله_باقری
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
مداحی آنلاین - مرگ - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
1.32M
♨️هنگام مرگ چه چیزهایی از جلوی چشم ما رد می شود
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎙 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠دلیل اینکه قلب های مردم💔 در #فراق شهید حاج قاسم سلیمانی میسوزد چیست؟ ✍یکی از علما فرمودند: دلیل ای
#درد بی درمان شنیدی⁉️
حال من یعنی همین!
#بی_تو بودن
درد💔 دارد
میزند من را زمین😔
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
۱۱ اسفند ۱۳۹۸