°°°
جوانے عکس خودش را
نزد #امام_خمینی (ره) فرستاد
و گفت: آقاجان ؛
یک نصیحتے برای دنیا وآخرت
به من کنید تا برایم کافی باشد،
حضرت امام(ره) نوشت :
« اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون »
ما مال خدائیم
آدم مالِ کسے را
صرف دیگری نمی کند ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#حاجقاسم
-بنویسید در ڪتابها
ما در خواب ناز بودیم
ڪه او رفت...!
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید محمد جلال ملک محمدی 🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
@shahidNazarzadeh.attheme
131.9K
• #شهید_محمدجلال_ملک_محمدی
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهادت
شھادت دَرد دآرد
درد ڪشتن لذت...🍃
دردگذشتن ازدلبستگےها
قبل از اینڪه با دشمن بجنگے
باید با نفست بجنگے||
°•شهآدت را به اَهلِ درد میدهند•°🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خدا
«يَا خَيْرَ النَّاصِرِينَ»
وقتی همه دستم را رها کردند
تنها تو بودی که یاریام کردی..🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت دوازدهم 🍃
"شکستن نفس"
راوی: جمعی از دوستان شهيد
💠باران شــديدی در تهران باريده بود. خيابان ۱۷ شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد میخواستند به سمت ديگر خيابان بروند، مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچهی شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها،
آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام میداد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصاً زمانی که خيلی بين بچه ها مطرح بود!
🍃همراه ابراهيم راه میرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوی يک کوچه. بچهها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پســر بچهای محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به
صورت ابراهيم خورد. به طوری که ابراهيم لحظهای روی زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلی عصبانی شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشســته بود، دست کرد توی ساک خودش. پلاستيک گردو را برداشت. داد زد:
بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيکش را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.
توی راه با تعجب گفتم: داداش ابراهیم، اين چه کاری بود!؟
گفــت: بندههای خدا ترســيده بودند. از قصد که نزدنــد. بعد به بحث قبلی برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من میدانســتم انســانهای بزرگ در زندگیشان اينگونه عمل میکنند.
📿در باشگاه كشتی بوديم. آماده میشديم برای تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکی ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابراهیم جون، تيپ و هيکلت خيلی جالب شده! تو
راه كه میاومدی دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف میزدند!
بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــیک كه پوشيدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی. کاملا مشخصه ورزشکاری!
به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفی را نداشت.
جلسهی بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خندهام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی، لباسها را داخل کيسه پلاستيكی ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه میآمد! بچهها میگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمی هستی؟!
ما باشگاه میايیم تا هيکل ورزشکاری پيدا کنيم، بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو فُرم، آخه اين چه لباسهایيه که ميپوشی؟!
ابراهيم به حرفهای آنها اهميت نمیداد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلنوشته ی دختر شـــــهید با پدر قهرمانش....
روز خداحافظی با تـو عهد بستم ڪه چنان باشم ڪه بگویند..
🌷شهید #الیاس_چگینی🌷
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh