eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
یھ برادر برایِ خودت‌ انتخاب‌ کن که هر وقت‌ کنارش‌ بود‌ی نتونی گناھ کنی . .❌ خجالت‌ بکشی و‌ به‌ حرمت‌ پاك‌بودن‌ کارهایِ‌🦋 رفیقت‌ دست‌ به‌ گناه‌ نزنی :)♥️ 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
یارَ‌فیقَ‌مَن‌لا‌رَفیقَ‌لَھ . . (: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت سیزدهم 🍃 "يدالله" راوی: سيد ابوالفضل كاظمی 💠ابراهيم در يکی از مغازه‌های بازار مشــغول کار بود. يک روز ابراهيم را در وضعيتی ديدم که خيلی تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشــش بود. جلوی يک مغازه، کارتن‌ها را روی زمين گذاشت. وقتی کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابراهیم، برای شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! نگاهی به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاری عيبه، اين کاری هم که من انجام ميدم برای خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچی نيستم، جلوی غرورم رو می‌گيره! گفتم: اگه کســی شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، شما ورزشكاری و... خيلی‌ها ميشناسنت. ابراهيــم خنديد و گفت: ای بابا، هميشــه كاری كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. 🍃به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت می‌كرديم. يكی از دوســتان كه ابراهيم را نمی‌شــناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ 📿با تعجب گفتم: خب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلا تو بازار سلطانی مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته، سر بازار می‌ايستاد. يه كوله‌ی باربری هم می‌انداخت روی دوشش و بار می‌بُرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ گفت: من رو يدالله صدا كنيد! گذشت... تا چند وقت بعد يكی از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد، با تعجب گفت: اين آقا رو می‌شناسی!؟ گفتم: نه، چطور مگه!؟ گفت: ايشــون قهرمان واليبال و كشــتيه، آدم خيلي با تقوایيه، برای شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلی بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبت‌های آن آقا خيلی من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلی برای من عجيب بود. اين‌طور مبارزه كردن با نفس اصلا با عقل جور در نمی‌آمد! ▪️مدتی بعد يكی از دوستان قديمی را ديدم. در مورد كارهای ابراهيم صحبت می‌كرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب، يك روز ظهر، آقا ابراهیم آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابی، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلی خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذایی نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلی عالی بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار باربری كردم. خوشمزگی اين غذا به خاطر زحمتيه كه برای پولش كشيدم!! 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 🕊 چـــــہ شود ڪہ نازنیـــــنا ، رُخ خـــــود بـــــہ مـــــن نمـــــائے بـــــہ تـــــبسّمے ، نگـــــاهے ، گـــِــرهے ز دل گـــــشائے 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ صبح است و‌ وصیت در راه : وصیـتـــــ من بہ تمام راهیان شهـادتـــــ، حفظ حرمتـــــ ولایتـــــ فقیہ و مبـارزه با مظاهر ڪفر تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خــــــــــدا امام زمان (عج) استـــــ... سلام صبحتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید علی جابری🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🍃میخواهم بیشتر بشناسمت. میخواهم بیشتر با تو و امثال تو بگیرم. آری،اتاق ذهن من میخواهد پر شود از نجواهای شب ، همان شبهایی که درخشش اعلا را به وجد می آورد🥺 🍃به اسم رب ، انگشت را به تایپ وامیدارم و نامت را در سرچ میکنم. دفاع مقدس🌹 🍃عجیب است !! گوگل تنها تو را کشته شده ای همچون حسین (ع) میشناسد و تمام تو را اینگونه وصف میکند: چون علی اصغری بر گلو نشسته...‌ همین کفایت است برای پر کشیده. از او که بگویی دلها را به سمت روانه سازد.گلوی بریده، عطش، عشق، 😭 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ آبان ۱۳۴۶ 📅تاریح شهادت : ۱۵ تیر ۱۳۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قطعه ۲۹ بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh