بینالطلوعین ظهور.mp3
10.9M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۷۵
🎤 استاد #محمد #شجاعی
🔸«بین الطلوعین»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊هر روز با یاد و خاطره ی یک شهید🥀
#سیره عملی شهدا
نان سنگک گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه. چند تا سنگ به نان ها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت نانوایی.
می گفت «...بچه بودم، یه بار نون سنگک خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم. بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم گفت برو بده به شاطر. نونواها بابت اینا پول می دن.»
يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن ، ص 26
بـ وقتـ شهـدا
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
کپی با ذکر یک صلوات بر امام زمان (عجل الله) آزاد است.🕊🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #شرح_در_تصویر | #عاشقان_شهادت
🔻 شهیدی که بدنش مطهرش را در دیگ آب جوش انداختند ...
حضور در کردستان ایمانیقوی و دلی چون
شیر را می طلبید ، در اردیبهشت سال ۱۳۵۹
و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج
بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط
کومله (ضد انقلاب) به اسـارت گرفته شـد.
هـمان لباس با آرمِ سپاهی که پوشیده بود ،
کفایت میکرد تا خونخواران کومله تا لحظهٔ
شهـادت بلاهایی بر سرش بیـاورند که بـاور
این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است
#شهید_احمد_وکیلی_ناطق🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 #عکس_روز | #محرم
🔻 نوشت: ما که رفتیم
با دلی سوخته
وچشم داغدار کربلا ندیده...
تو اما ای برادر! مسافر #کربلا اگر شدی
جای من
به مولا سلامی برسان...
ای شهید!
توخود زائر حسینی
سلام مارا هم به ارباب برسان...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_یکم
_با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ....
خانم محمدے؟
بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد
نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ ، گفت گوش دادید بہ حرفام!؟
خجالت زده گفتم راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما...
لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید!؟
_باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم:
داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم
پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد:
بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم.
_خانم محمدے؟
ایـݧ شهید شماست دیگہ؟
ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر؟
سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم
با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش
اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد.
_هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید
خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم
_البتہ اگہ شما هم قبول کنید ...
خیلے داشت تند میرفت
خندم گرفت و گفتم:
اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست
جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید؟"
اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت:
معذرت میخوام اسماء خانم
اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد
یجورے شدم.
انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم
لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا,,,
_متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده؟
خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده
_دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده,و گفت:
خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید
سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد...
کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود
گوشے هنوز دست سجادے بود
گوشے و گرفت طرفم
گوشے و ازش گرفتم جواب دادم
_ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم
الو؟
اسماء؟
معلوم هست کجایے؟چرا جواب نمیدے؟نمیگے،نگراݧ میشم؟چرا انقد تو بی فکرے
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید...
بلند شدم رفتم اونور تر
سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم
مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے؟
بهشت زهرا.
چے بهشت زهرا چیکار میکنے؟!برداشتت بردتت اونجا چیکار
اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد
#نویسنده✍
#خانوم. #علی_آبادی
ادامــه.دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلام_شهید | #شهادت
🔻 شهادت نوع #مرگ را عوض میکند
وقت مرگ را عوض نمیکند...
از مرگ نترسید؛
جوری در زندگی حرکت کنید که خداوند شهادت را نصیبتان کند و از دنیا ببرد.
#شهید_جواد_محمدی ❤️
📹 لحظه شهادت مصطفی صدر زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بیا موعود هنگام قیام است
✨جهان مجروح یک جو التیام است
زمان لبریز شوقو#انتظار است
✨#زمین بر رجعتت امّیدوار است
بیا امروز روز عشق❤️است ما را
✨علمدار😍 تو در صدر است ما را
#السلام_علیڪ_یا_بقیة_الله❣️✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جبهه!
گــردان!
و خاکـــریز!
#بهانه است...
ما با هم #رفیق شده ایم تا همدیگر را #بسازیم...
#شهید_حسن_باقری
#صبحتون_شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✨بسم ربّ الحسین(ع)...
🍃عاشق که باشی، دلت که بیقرار وصال باشد، لایق که باشی، معراجت میشود زادگاهت. فقط کافیست درست عمل کنی، آنوقت شهادت خودش کوچه پس کوچههای شهر را به دنبالت میآید. در امنترین جای جهان هم که باشی، تو را پیدا میکند و در آغوش میکشد.
🍃عشق عمیقش به تک دخترکش، نازگل، زبانزد خاص و عام بود. شاید به همین دلیل هم بود که بعد از رفتن #پدر، دختر را مدتی افسرده کرد. عاشقانه های یک دختر ۵ ساله چقدر شیرین میتواند باشد. مخصوصا آنهنگام که نام پدر را به زبان میآورَد.
🍃اما تا کی؟ تا کجا؟ تا چه حد؟
تا حدی که درخت این عشق، در برابر عشق #خدا قد علم نکند.
🍃به گفته همسرش یکسال پایانی عمرش دگرگون شده بود. #ایمان و یقین، در چشمهایش موج میزدند و صبر دلش را چون کوه استوار کرده بود. از رشادتهای همسران #شهدا به همسرش میگفت، گویا میدانست به زودی قطار زندگیاش به ایستگاه شهادت میرسد.
🍃مرداد سال ۹۸، همراه دوستش در تعقیب و گریز ضد انقلاب بودند که ماشینشان به درّهای سقوط کردو شهادت جواد دوستش را در آغوش گرفت🥀
✍نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_جواد_عبدی
📅تاریخ تولد : ۱۴ فروردین ۱٣۶۰
📅تاریخ شهادت : ٢٢ مرداد ۱٣٩٨
📅تاریخ انتشار : ٢۲ مرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : شهرستان سرو آباد، اورامان
🥀مزار شهید : کردستان، شهرستان قروه، روستای قزلجه کند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
↫همیشہ ڪہ شهادتــ♡ بہ "رفتݩ👣" نیستـــ ❌
↫گـاهے شهادتـــ در "ماندݩ" استـــ•••
↫گاهے شهادتـــ با زیر آتش🔥دشمن
"سوختن" میسر نمے شود•••
با هر روز " سوختن و ساختن"
در این دنیـ🌏ـا میسر مے شود•••
↫همیشه ڪہ شهادتـ♡ بہ "خونے"💔 شدن نیستـــ
↫گاهے شهادتـــ بہ ⇦"خاڪے"⇨ شدن استـــ•••🍂
↫و شهادتـــ بہ "آسماݧ☁️ رفتن نیستـــ"
ڪہ بہ "خود آمدن👤" استـــ•••
و براے شهید شدن نیازے بہ "باݪ"🕊 ندارے
↫بݪڪہ نیاز بہ "دݪ" ♥️دارے•••
و شهادتـــــ🍃 !
رحمتـــ خاص خداستـــــ✨
و بارانے🌧 استـ ڪہ بر هر ڪس نمی بارכ••ツ♡∞
#تلنگرانہ💯
#اَلـلّٰـهُـمَّالـرزٌقْـنٰـاشَـهٰـادَة📌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_863804632.mp3
9.33M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۷۶
🎤 استاد #رائفی_پور
استاد #محمد #شجاعی
🔸«بی قراری یعنی...»🔸
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃آقاجانم، فدای شال سیاهت که این روزها داغ جد غریبت را سنگین تر می کند. آنقدر غرق در روزمرگی ها شده ام که با دیدن پرچم و کتیبه ها فهمیدم #محرم از راه رسیده. هر شب به وقت عهد نوکری، دست ِحال خسته ام را میگیرم و می برم #هیئت.
🍃سوت و کور شدن مجلس، خودش روضه است تا اشک بریزم، هق هق کنم و زار بزنم برای غریبی #اباعبدالله که این روزها زمین و زمان هم دست به هم داده اند تا غریب تر شود.
🍃امام زمانم، غم بزرگی است تنها ماندن حسین و غم بزرگتر تنها ماندن شما میان شیعیان است. نمیدانم برای بی یار ماندن ارباب گریه کنم یا برای بی یار بودن شما که این روزها آتش به جانم می زند.
🍃نمیدانم برای بدن اربا اربا ارباب ناله کنم یا برای قلب شما که با تیر گناهان ما ،زخم خورده است و تکه تکه شده از جفای وفاداران. نمیدانم برای علم بدون #علمدار گریه کنم یا برای علم شما که هنوز ۳۱۳ یار نداری که به پا خیزند و علمداری کنند.
🍃آقاجانم، روضه ها امسال عجیب دست به کار شده اند و دلها را زیر و رو می کنند. دعا کن برایمان، شاید بیدار شدیم و برای حسین زمانمان کاری کردیم. نامه های بسیاری نوشته ایم ودر چاه #جمکران به امانت گذاشته ایم. از صدای شمشیرها و بی وفایی خودمان می ترسم...
🍃دلم #حر شدن برایت را آرزو دارد. #یوسف_زهرا تو را به جان مادرت برای حال مضطر این روزهایم دعاکن ...
✨اللهم عجل لولیک الفرج
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
✨#جمعه_های_انتظار
📅تاریخ انتشار : ٢٢ مرداد ۱۴۰۰
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید عبدالکریم پرهیزکار🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃سلام بر آنانی که رفتند تا برای همیشه در دلهایمان بمانند. رفتند تا همانند مولایشان #حسین سفیر عشق باشند، که چون اربابشان دلبستگی های این دنیا دست و پاگیرشان نبود. چرا که عقلشان عاشق شده بود و وقتی عقل #عاشق شود عشق #عاقل میشود و اینجاست که رسیدن به بلندی های آسمان معنا می یابد(پیدا میکند.)🙂
🍃امروز میخواهم از عقلی بگویم که عاشق شد و عیار ناچیز #دنیا دست و پایش را نبست، شاید هم از دلی که عاقل شد...!😌
🍃شهیدی که کوچه پس کوچه های #بوکمال تا دنیا دنیا هست نامش را به فراموشی نخواهد سپرد #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار، که تنهایی با چهل تن از نظامیان دشمن جنگیدند و سنگر های شهر بوکمال را حفظ کردند، که اگر نبودند معلوم نبود چه بر سر شهر می آمد.
🍃در طول زندگی خود شهیدانه زیستند. عاشق #شهادت بودند و برای رسیدن به شهادت این دو روز دنیا را سر می کردند، بار آخری که عازم سفر بودند انگار میدانستند که پایان خوشی در انتظارشان است❣
🍃به فرزندشان یاد داده بودند بخواند"کاروان داره میره، حسینیا جا نمونن" حسینی بود و همسفر قافله عشق شد و جانماند. ما ماندیم و دنیایی که رنگ بوی مردانی چون او را کم دار😔
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید_عبدالکریم_پرهیزکار
📅تاریخ تولد : ۲۲ مرداد ۱۳۶۵
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۶.سوریه
📅تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : روستای کراده بخش خفر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤ #عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_بیست_دوم
_اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد....
باخودم گفتم الانہ کہ ماماݧ نگراݧ بشہ
چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت
اخمام رفتہ بود تو هم
درتلاش بودم کہ سجادے اومد سمتم
_چیزے شده خانم محمدے؟
_فقط آنتـݧ رفت قطع شد، میترسم ماماݧ نگراݧ بشہ
گوشیشو داد بهم و گفت:
بفرمایید مـݧ آنتـݧ دارم زنگ بزنید کہ مادر از نگرانے در بیاݧ
تشکر کردم و گوشے و گرفتم
تصویر زمینہ ے گوشے عکس یہ سربازے بود کہ رو بازوش نوشتہ بود" مدافعـــــــــاݧ حــــــــــــرم"
خیلے برام جالب بود
_چند دیقہ داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم...
خندید و گفت:
چیشد؟زنگ نمیزنید؟
کلے خجالت کشیدم
شماره ے مامان و گرفتم سریع جواب داد:
بلہ بفرمایید؟
سلام ماماݧ اسماء ام آنتـݧ گوشیم رفت با گوشے آقاے سجادے زنگ زدم نگراݧ نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ
نزاشتم اصـݧ حرف بزنہ میترسیدم یہ چیزي بگہ سجادے بشنوه بد بشہ
_گوشے سجادے و دادم و ازش تشکر کردم
سجادے بلند شد و رفت سر هموݧ قبرے کہ بهم نشـوݧ داده بود نشست و گفت:
خانم محمدے فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتوݧ شد اجازه بدید مـݧ یہ فاتحہ اے بخونم و بریم
_نصف گل هایے رو کہ خریده بود و برداشتم با یہ بطرے آب و رفتم پیش سجادے
روے قبرو شستم،گلهارو گذاشتم روش و فاتحہ اے خوندم
سجادے تشکر کردو گفت:
نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم.
_بلند شدیم و رفتیم سمت ماشیـݧ
در ماشیـݧ رو برام باز کرد
سوار ماشیـݧ شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم
تو راه پلاک همش تکوو میخورد مـݧ کنجکاو تر میشدم کہ بفهم چہ پلاکیہ.
دلم میخواست از سجادے بپرسم اما روم نمیشد هنوز.
سجادے باز ضبط و روشـݧ کرد ولے ایندفعہ صداے ضبط زیاد نبود
مداحے قشنگے بود
"منو یکم ببیـݧ سینہ زنیمو هم ببیـݧ
ببیـݧ کہ خیس شدم عرق نوکریم ببین
دلم یہ جوریہ ولے پر از صبوریہ
چقد شهید دارݧ میارݧ از سوریہ"
اشک تو چشماے سجادے جمع شده بود محکم فرموݧ و گرفتہ بود داشت مستقیم بہ جاده میکرد
برام جالب بود
چند دیقہ بینموݧ با سکوت گذشت
تا اینکہ رسیدیم بہ داخل شهر
اذاݧ و داشتـݧ میگفتـݧ جلوے مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت:با اجازتوݧ مـݧ برم نماز بخونم زود میام
پیاده شد مـݧ هم پیاده شدم و گفتم مـݧ هم میام
_بعد از نماز از مسجد اومدم بیروݧ بہ ماشیـݧ تکیہ داده بود تا منو دید لبخند زدو گفت:قبول باشہ خانم محمدے
تشکر کردم و گفتم همچنیـݧ
سوار ماشیـݧ شدیم و حرکت کرد جلوے یہ رستوراݧ وایساد و گفت اگہ راضے باشید بریم ناهار بخوریم گشنم بود چیزی نگفتم و رفتیم داخل رستوراݧ و غذا خوردیم
_وقتے حرف میزد سعے میکرد بہ چشمام نگاه نکنہ و ایـݧ منو یکم کلافہ میکرد ولے خوشم میومد از حیایےکہ داشت.
_تو راه برگشت بہ خونہ بهش گفتم کہ هنوز خیلے از سوالاے مـݧ بے جواب مونده
حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلے حرف دارم واسہ گفتـݧ و اینکہ شما اصلا چیزے نگفتید میخوام حرفاے شما رو هم بشنوم
_اگہ خوانواده شما اجازه بدݧ یہ قرار دیگہ هم براے فردا بزاریم
با تعجب گفتم:
فردا؟زود نیست یکم
از نظر مـݧ البتہ ،نظر شما هر چے باشہ همونہ,,,
گفتم باشہ اجازه بدید با خوانواده هماهنگ کنم میگم ماماݧ اطلاع بدݧ
تشکر کرد
_رسیدیم جلوے در.میخواستم پیاده شم کہ دوباره چشمم افتاد بہ اوݧ پلاک حواسم بہ خودم نبود سجادے متوجہ حالت مـݧ شد و گفت:خانم محمدے ایشالا بہ موقعش میگم جریاݧ ایـݧ پلاک و بہ خودم اومد از خجالت داشتم آب میشدم بدوݧ اینکہ بابت امروز تشکر کنم خدافظے کردم و رفتم
کلید وانداختم درو باز کردم
ماماݧ تا متوجہ شد بلند شد و اومد سمتم
سلاااااااام ماماݧ جاݧ
دستش و گذاشتہ بود رو کمرش و در اوݧ حالت گفت:
_سلام علیکم خوش اومدے
گونشو بوسیدمو گفتم مرسے
اومدم برم کہ دستمو گرفت و گفت کجا؟ازدستت عصبانیم!
خودمو زدم بہ اوݧ راه ابروهامو بہ نشانہ ے تعجب دادم بالا و گفتم:عصبانے براے چی؟ماماݧِ اسماء و عصبانیت؟
شایعست باور نکـن.
ماماݧ جاݧ حرفایے میزنیا
نتونست جلوے خندشو بگیره
خبہ خبہ خودتو لوس نکـݧ بیا تعریف کـݧ چیشد اصـݧ چرا رفتہ بودید بهشت زهرا؟!
اومدم کہ جواب بوم تلفـݧ زنگ زد خالم بود.
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم....
#نویسنده✍
#خانوم #علی_آبادی
ادامــه.دارد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #ڪــلامشهـــید
⚫ ما ملت امام حسینیم
🔺سخنان حاج قاسم در مورد واقعه عاشورا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
کِی خزانم میشود مولا بهار؟
کِی کناره میرود گرد و غبار؟
یک سؤال از طعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان میرسد این انتظار؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh