🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
این عکس از کیست ؟
#شهیدی_آشنا
ولی #گمنام
یکی از #اسطوره_های کشورمان
#شهید_خرازی به او #گردان_تک_نفره لقب داده بود .
او و #شهید_خرازی رابطه ای بسیار دوستانه در حد #پدر و #فرزندی داشتند .
#شهید_خرازی بیان می کند که او با سلاح #اس_وی_دی هزاران نفر از دشمنان بعثی را به هلاکت رسانده و به تنهائی چندین #فرمانده دشمن را از پای در آورده .
دشمن به او می گفت
#صیاد_خمینی
و ....
و ....
و ....
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#عبدالرسول_زرین
دیروز یازدهم اسفند
🌹 #سالروز_شهادت🕊
این مرد دلاور است
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹۱۱ اسفند، سالگرد شهادت برترین تک تیرانداز تاریخ جهان است
♦️قهرمان شهید عبدالرسول زرین که بین بعثیها به "صیاد خمینی" معروف بود و شهید خرازی او را "گردان تکنفره" مینامید. این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام میکنند] برترین تکتیرانداز تاریخ شناخته میشود..
🕊شادی روح بلندش صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
✍ ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه می کردم.
انگار هیچ اراده ای از خودم نداشتم. هیچ کار و عملم قابل دفاع نبود. فقط نگاه می کردم.
در دنیا، انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع می کند و با گرفتن وکیل و..... خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه می کند.
اما اینجا... مگر می شود چیزی گفت؟! فقط نگاه می کردم. حتى و آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است، چه رسد به اعمال انسان. برای همین هیچ کس نمی تواند بی دلیل از خود دفاع کند.
در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته.
شخصی در مقابل من غیبت کرده یا تهمت زده و من هم در گناه او شریک شده بودم. چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت
و فقط سرافکندگی برایم ایجاد کرد.
خیلی سخت بود. خیلی. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت اما زمانی که بررسی اعمال من انجام می شد و نقایص کارهایم را میدیدم، گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد!
این حرارت تمام بدنم را می سوزاند، طوری که قابل تحمل نبود همه جای بدنم می سوخت، بجز صورت و سینه و کف دستهایم! برای من جای تعجب بود. چرا این سه قسمت بدنم نمی سوزد؟! جواب سؤالم را بلافاصله فهمیدم.
من از نوجوانی در هیئت و جلسات فرهنگی مسجد محل حضور داشتم. پدرم به من توصیه می کرد که وقتی برای آقا امام حسين عليه السلام و یا حضرت زهرا سلام الله علیها و اهل بیت (ع) اشک میریزی، قدر این اشک را بدان. اشک بر این بزرگان، قیمتی است و ارزش آن را در قیامت میفهمی.
📙برگرفته از کتاب سه دقیقه در قیامت
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش امیر هست🥰✋
*معروف ترین عکس از شهدای دفاع مقدس*🕊️
*شهید امیر حاج امینی*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۱۰ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۱۰ / ۱۲ / ۱۳۶۵
محل تولد: علیشار، زرند ساوه
محل شهادت: شلمچه
*🌹همرزم← بیسیم چی گردان از لشکر ۲۷ محمد رسول الله📞 خستگی نداشت میگفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم،🍃 هر کدوم خسته شدين، بعدی ادامه بده...🍂 اينقدر بدن آمادهای داشت که تو جبهه گذاشتنش بيسيم چی📞 عاشق گمنامی بود و میگفت خدا خودش عزیزت میکنه💫 خدا هم با عکس شهادتش اون رو خیلی معروف و عزیز کرد🌙همرزم← امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی💫 بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد🍃 چند دقیقه بعد یه خمپاره پشت خاکریز خورد💥گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛🥀همینکه گرد و غبار نشست🍂 دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره📸 رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم🥀 دو تا عکس ازش گرفتم🌙 یکی از تموم بدنش🥀یکی از صورتش (همین عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود🩸دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودشه🕊️ و داره زیر لب زمزمه ای میکنه🌙 رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم🥀همون موقع بود که دیگه شهید شد🕊️ او در عملیات کربلای 5 در تاریخ 10 اسفند 65 🍂 در جنوب کانال پرورش ماهی بر اثر اصابت خمپاره🥀💥 به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید امیر حاج امینی*
*شادی روحش صلوات*
به نام خدا
.
❤قسمت اول❤ .
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد
نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا
تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز#ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن
اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!
چطوری زنده است!
فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود
اورا از #جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای .وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها
هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند.. .
#ادامه_دارد
#داستان_واقعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤قسمت دوم❤ .
رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم
اگر می امد و روبرویم مینشست،انوقت نگاهمان ب هم می افتاد و این را دوست نداشتم
همیشه #خاستگار ک می امد،تا مینشست روبرویم ،چیزی ته دلم اطمینان میداداین مرد من نیست
ایوب امد جلوی در و سلام کرد
صورت قشنگی داشت
یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت،ولی چهار ستون بدنش سالم بود
وارد شد
کمی دورتر از من و کنارم نشست
بسم الله گفت و شروع کرد
دیوار روبرو را نگاه می کردیم
و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم
بحث را عوض کرد
_خانم غیاثوند ،حرف های امام برای من خیلی سند است +برای من هم
_اگر امام همین حالا فرمان بدهند ک همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم +اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم
_شاید روزی برسد ک بنیاد ب کار من جانباز رسیدگی نکند،حقوق ندهد دوا ندهد،اصلا مجبور بشویم در #چادر #زندگی کنیم +میدانید برادر بلندی ،من ب بدتر از این هم فکر کرده ام،به روزهایی ک خدای ناکرده انقلاب برگردد ،انقدر پای انقلاب می ایستم ک حتی بگیرند و اعداممان کنند...!
.
.
#ادامه_دارد
.🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعلی رقیه (سلام الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در #شفاعت شهدا، دست درازے دارند
#عڪسشان رابنگر، چهره نازے دارند
ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان به من و تو #چه_نیازی دارند
#رفیقآسمونـےمن♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚘﷽⚘
هر لذتی که ...
لذت دیدار تـ❤️ـو ؛
نمی شود
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ....
#سلام
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#شهید_حمید_سیاهکالی🌿
سلام
صبحتون شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☘ساعت شنیِ دلهره را گوشه ای می گذارم و گل نرگس را مقابلش. دفتر دل نوشته هایم را می گشایم و چشمانم با دیدن جمعه ای دیگر، برقِ ظهور می زند.
#السلام_علیک_یا_بقیة_الله_فی_ارضه...
.
☘بغض هایم سرباز می کند واشک ، گونه هایم را دلداری می دهد. داغ، صاحبخانه ی دلم شده است، داغِ مادر پهلو شکسته ، اشک های امام مظلوم و تنها ،داغ ارباب بی کفن و اسارت اهل خیام هرروز تازه می شود . #این_الطالب_بدم_المقتول_بکربلا...
.
☘سخت است ،چشم هایت به جاده انتظار باشد و امیدوار به آمدنش باشی اما از آن یار سفرکرده خبری نباشد.شاید هم چشم هایم را غبارِ گناه گرفته و از دیدن روی محبوب ، محرومم.
#متی_ترانا_و_نراک....
.
☘آقاجان، ما مصداق ظلمت نفسی هستیم اما به حرمت دست های حضرت مادر که روزهای آخر به زحمت بالا می آمد و #عجل_وفاتی_سریعا طلب می کرد; دعا کن برای غرق شدگان در دنیای ظلمت.از خدای بخشنده بخواه نور ظهورت را...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج...
.
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
.
#جمعه_های_انتظار
.
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🕊°بسمرَبّالشهدآوالصدیقین°🕊
#روحانی_شـــــهید_ 🎞
:) ✨🌷شهیـــــــــد علی تمام زاده
خلاصه زندگینامه روحانی شهید علی تمام زاده:) ✨
شهید علی تمام زاده متولد ۱۳۵۵ و در کرج به دنیا آمد، دوران ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولد گذراند و در تمام دوران نوجوانی و جوانی هیچ گاه از کار فرهنگی و زندگی بسیجی وار غافل نشد و همیشه در عرصه فرهنگ و سازندگی حضوری فعال داشت. شهید تمام زاده پس از اخذ مدرک دیپلم برای دامه تحصیل در «حوزه ایروانی» واقع در چهارراه مولوی تهران ثبت نام کرد و سپس برای گذراندن مدارج بالاتر «حوزه علیمیه کرج» را انتخاب نمود.
اعزام به سوریه برای شهید تمام زاده که یک روحانی بود و سوابق نظامی نداشت کار آسان و در دسترسی نبود و به همین جهت تصمیم گرفت با هویت ساختگی و در قالب تیپ فاطمیون راهی شام شود. اولین اعزام این شهید بزرگوار و آشنایی تیپ فاطمیون با ایشان به گونه ای بود که برای دومین اعزام تمام کارها و مقدمات اعزام به کمک ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون انجام شد.
روحانی شهید حجه الاسلام علی تمام زاده با نام جهادی ابوهادی در جبهه سوریه حاضر شد و در میان دوستان و همرزمان به نام شیخ شناخته میشد، حضور شیخ ابوهادی در خط مقدم نبرد برای همه نیروهای مقاومت نوعی دلگرمی بود و به قول شهید مرتضی عطایی گاها تاثیر روحیه بخش حضور روحانیون، بیشتر از حضور فرماندهان در خط مقدم جنگ بود.
علی تمام زاده علاوه بر تحصیل علوم حوزوی همواره دستی بر قلم داشت و چند نشریه علاوه بر دو وبلاگ از این شهید بزرگوار به جامانده است که وبلاگ « مدافعون » به نویسندگی شهید تمام زاده کماکان در دسترس است و اولین نشریه وی نیز درباره شهید مدافع حرم، علیرضا توسلی با نام جهادی ابوحامد به چاپ رسید.
علی تمام زاده در دومین اعزام خود به سوریه و در ۱۶ آبان سال ۱۳۹۴، در جریان عملیاتی در محدوده روستای قراصی از روستاهای جنوب غرب حلب و در میان آتش سنگین تکفیری ها مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که در اثر اثابت گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
شهید شیخ ابوهادی پس از تشییع با شکوهی که با حضور همشهریان قدر شناسش در کرج برگزار شد در کنار شهید عبدالرشید رشوند در مقبره الشهدا کرج به خاک سپرده شد. بنا به وصیت شهید و به خاطر علاقه ای که ایشان به شهید مهدی صابری داشت تصویر شهید صابری نیر بر سنگ مزار وی نقش بسته است.
..🍃..
•••━━━━━━━━━
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
آسیـدمرٺضےآوینےمۍفرمایندڪہ:
ڪارٺانرابـرا؎خــــــــداڪنید . . .'!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جاے شهید توسلے خالی ڪه😔
همیشه میگفت:
پیروی از اهل بیت فقط با پوشیدن لباس عزا و گریه نیست، بلکه در رفتار هم باید محب بود💔
#سردارشهیدعلیرضاتوسلی
#فرمانده_لشکرفاطمیون
#یادش_باصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔
با یاد شهیدی که
اسیر شهرت و نام دنیا نشد
پشت پا زد به پیشنهادهای سینمایی
فدای عمه سادات شدن را انتخاب کرد
و..
جاودانه شد🥀
#شهید_علاء_نجمه
#حزب_الله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج مجید هست🥰✋
*ایستاده در آتش...*🌙
*شهید عبدالمجید سپاسی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۷ / ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۱۲ / ۱۳۶۶
محل تولد: شیراز
محل شهادت: حلبچه
*🌹همرزم← آتش دشمن روی سرمان میبارید.💥گاهی آنقدر صدای خمپاره نزدیک بود که حس میکردم الان است که روی سنگر بیاید،💥 اما حاج مجید یک لحظه ننشست.🌙 گاهی پیراهنش را میگرفتم و محکم به سمت پائین میکشیدم و میگفتم تو رو خدا بشین،‼️ اما حتی خم نمیشد چه برسد به نشستن،🌙اصلا این حجم آتش برایش چیزی نبود که خم شود.🍂اولین برخورد کاریام با حاج مجید بود.🥀با خودم گفتم: خدایا این آدم کیه،🥀چرا از این انفجار ها و این ترکش و آتش نمیترسد و نمینشیند!🥀اصلاً جبهه با تمام وسعتش خانه مجید بود.🍃سنگرش خانه و جبهه، حیاط خانه او بود🍂 و مجید در این هشت سال جنگ کمتر شد که پا از حیاط خانه اش بیرون بگذارد.🍂گاه میشد تا 10 ماه جبهه میماند.💫اگر هم زمانی می شد که دل از جبهه بکند تنها و تنها به خاطر مادرش بود.🍃او در آخرین مسئولیت خود به عنوان معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر، در عملیات والفجر۱۰،💫به وسیله ترکش خمپاره💥که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد🥀در حالی که ذکر مقدس یا زهرا (س) بر لب داشت🌙در ماه رجب به فیض شهادت نائل شد*🕊️🕋
*شهید عبدالمجید سپاسی*
*شادی روحش صلوات*
❤️قسمت چهارم❤️ .
گفتم:
اما شما این جزئیات را درباره جانبازیتان به خانواده من نگویید من باید از وضعیت شما باخبر میشدم که شدم.
گفت:
خب حاج خانم نگفتید #مهریه تان چیست؟؟
چند لحظه فکر کردم و گفتم:
#قران
سریع گفت:
مشکلی نیست.
از صدایش معلوم بود ذوق کرده است.
گفتم:
ولی یک شرط و شروطی دارد!
ارام پرسید:
چه شرطی؟؟
+ نمیگویم یک جلد #قرآن!
میگویم "ب" بسم الله قرآن تا اخر زندگیمان حکم بین من و شما باشد. اگر اذیتم کنید ،به همان "ب " بسم الله شکایت میکنم.
اما اگر توی زندگی با من خوب باشید، شفاعتتان را به همان "ب" بسم الله میکنم.
ساکت بود از کنار چادرم نگاهش کردم.
سرش پایین بودو فکر میکرد.
صورتش سرخ شده بود.
ترسانده بودمش.
گفتم:
انگار قبول نکردید.
_ نه قبول میکنم ،فقط یک مساله می ماند!
چند لحظه مکث کرد.
شهلا؟
موهای تنم سیخ شد.
از صفورا شنیده بودم ک زود گرم میگیرد و صمیمی میشود.
ولی فکر نمیکردم تا این حد باشد.
نه به بار بود و نه به دار ،انوقت من را به اسم کوچکم صدا میزد.
#ادامه_دارد
#شهید_ایوب_بلندی
#داستان
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤قسمت سوم❤
این را به اقاجون هم گفته بودم وقتی داشت از مشکلات #زندگی با جانباز میگفت
اقاجون سکوت کرد
سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید،توی چشم هایم نگاه کرد و
گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم
بعد رو ب مامان کرد و گفت:
شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد از این ب بعد کسی ب شهلا کاری نداشته باشد
.
ایوب گفت:
من عصب دستم قطع شده و برای اینکه ب دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم
عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند
و از جاهای دیگر بدنم ب ان گوشت #پیوند زده اند
ظاهرش هیچ کدام انها را ک میگفت نشان نمیداد
نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
برادر بلندی اگر قسمت باشد ک شما نابینا بشوید
چشم های من میشوند چشم های شما
❤
کمی مکث کرد و ادامه داد:
موج انفجار من را گرفته است
گاهی به شدت عصبی میشوم،وقت هایی ک عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم
+اگر منظورتان عصبانیت است ک خب من هم عصبی ام
_عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
ا.ینها را میگفت ک بترساندم
حتما او هم شایعات را شنیده بود
ک بعضی از دختر ها برای گرفتن پناهندگی با #جانباز #ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند .
.
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh