eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها،تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طلوعیـ⛅️ دوباره است که تو را میخواند عقل و عشــ♥️ـق در رگهای جاریست عقل میگوید برو🚶‍♂ و عشق میخواند ... آنگاه ست که در آغوش معشوق💞 و معبودت جای میگیری سلام برشما شهیدان🌷 که عاشقتان شد و شما را آسمانی کرد. شهدا با نگاهتان ما را هم آسمانی کنید🙏 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃قسمتۍازوصیتنامہ‌اش‌نوشتہ‌بود: سخت‌است‌ڪہ‌من‌سنگ‌مزارداشتہ‌باشم‌ درصورتۍڪہ‌حضرت‌فاطمہ‌ بۍنشان‌باشد..🖐🏽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎉🎉 الحمدلله الذی خلق الحسین علیه‌السلام 🌺🌺🌺 میلاد با سعادت ارباب مبارک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•◇🎉🎈 مژده‌ای‌دل‌عالمی‌امشب‌چراغانی‌شده کهکشان‌تا‌کهکشان‌یکسر‌درخشانی‌شده کزفروغِ‌روی‌ثارالله،‌نورِ‌عالمین اززمین‌تا‌آسمان‌بزمِ‌گل‌افشانی‌شده! ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(علیه السلام)•• 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 ✍روایتگری یاد وخاطره شهدا فرهاد راوی جنگ دفاع مقدس بود،یک ماه مانده به اینکه سال کهنه جای خود را به سال نو دهد فرهاد راهی می شد و از رشادت های جوانان و نوجوانانی میگفت که شاید هیچ کدام از آن ها را ندیده بود... به من همیشه میگفت : من تو و محمد و همه زندگی ام رو از همین گرفتم و این تنها خدمتیه که من براشون انجام میدم،که با یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میدارم... شرط اولیه ازدواجمان هم همین بود که در این مسیر همراهش باشم ، نه اینکه مانع باشم و من در همه سفر ها همراهش بودم. 📚راوی:همسرشهید 🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 🌟او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود.مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد. 💠روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. 🔆وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. 🌷شهیدهادی ذوالفقاری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔰حجه الاسلام و المسلمین ماندگاری ⚜هوس های زندگی را قیچی کنید‼️ ‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢کشف بیرق سپاه در روز پاسدار 🔹امروز ۱۵ اسفند۱۴۰۰ شرق دجله در حین عملیات تفحص شهداء ✍️بیداری ملت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⭐️⭐️ جشن ولادت سرداران کربلا 🌷🌷 🗓دوشنبه ۱۶ اسفند ماه ⏰ ساعت ۱۹ 🚪حجاب ۲۱ بیت شهید نظرزاده با حضور خواهران و برادران هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(علیه السلام) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️⭐️ استوری موشن هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(علیه السلام) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مالک هست🥰✋ *استوار چون دماوند...*🕊️ *استوار دوم شهید مالک طاهر*🌹 تاریخ تولد: ۱۹ / ۳ / ۱۳۷۴ تاریخ شهادت: ۲۳ / ۸ / ۱۳۹۹ محل تولد: چات قیه سی،کلیبر محل شهادت: مرز ارومیه *🌹برادرش← مالک شغل حساس و سختی داشت.💫 همیشه از مأموریت که می‌آمد ۱۰ روزی پیش خانواده بود و دوباره می‌رفت و ۱۵ روز دیگر برمی‌گشت.🌙او مرزبان بود و کارش دفاع از مرز‌های کشور بود.🍃کاری که به آن افتخار می‌کردیم. کار ایشان در ارومیه در گروهان ترگوَر بود که در آنجا هم به شهادت رسید.🕊️برادرم نامزدی بود 🎊خیلی عاشق ولایت فقیه و خانواده و کشور بود.🌙به جرئت می‌توانم بگویم برادرم و امثال برادر و شهدا انسان‌هایی بودند که به امر ولی‌فقیه،🍃خود را سپر بلای انقلاب کردند و باعث شدند تا این شجره طیبه از میان حوادث مختلف تاریخی به سلامت عبور کند.🌙حوالی ساعت ۱ و ۵۰ دقیقه بعدازظهر آبان ماه ۱۳۹۹ عناصر مسلح ضدانقلاب در حوزه گروهان مرزی «تکور»💥 در پاسگاه مرزی با عوامل مرزبانی به صورت مسلحانه درگیر می‌شوند.💥مدافعان به شدت مقاومت می‌کنند و کمی بعد نیرو‌های کمکی می‌رسند🌙مالک تا آخرین لحظه با نشستن پشت دوشکا با تروریست‌ها جنگیده بود💥 و تا آخرین گلوله مقاومت کرد💥 اما آنقدر تیر به ایشان زدند که آثار تمامی آن در بدنش نمایان بود.🥀در این درگیری سه نفر از نیرو‌های مرزبانی به نام‌های استوار دوم «مسلم جهان‌آرا»،🌙استوار دوم «مالک طاهر» که برادر بنده باشد🌙و سرباز وظیفه «کامران کرامت»🌙به درجه رفیع شهادت نائل آمدند*🕊️🕋 *استوار دوم شهید مالک طاهر* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هفتم❤️ حرف ها شروع شد. ایوب خودش را معرفی کرد. کمی از آنچه برای من گفته بود به آقاجون هم گفت. گفت از هر راهی رفته است. بسیج، جهاد و . حالا هم توی کار می کند. صحبت های مردانه که تمام شد، آقاجون به مامان نگاه کرد و سرش را تکان داد که یعنی راضی است. تنها چیزی که مجروحیت ایوب را نشان می داد دست هایش بود. جانبازهایی که آقاجون و مامان دیده بودند، یا روی ویلچر بودند یا دست و پایشان قطع شده بود. از ظاهرشان میشد فهمید زندگی با آنها خیلی سخت است اما از ظاهر ایوب نه مامانم با لبخند من را نگاه کرد، او هم پسندیده بود. سرم را پایین انداختم.❤️ مادر بزرگم در گوشم گفت تو که نمیخواهی جواب رد بدهی؟؟خوشگل نیست که هست، جوان نیست که هست، آن انگشتش هم که توی راه جانتان این طور شده. توکه دوست داری. توی دهانش نمیگشت اسم امام را درست بگوید. هیچ کس نمیدانست من قبلا بله را گفته ام. سرم را آوردم بالا و به مامان نگاه کردم جوابم از چشم هایم معلوم بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هشتم❤️ . وقتی مهمانها رفتند. هنوز لباس های ایوب خیس بود. و او با همان لباس های راحتی گوشه ی اتاق نشسته بود. گفت: مامان! شما فکر کنید من آن پسرتان هستم که بیست و سه سال پیش گمش کرده بودید. حالا پیدا شدم. اجازه می دهید تا لباسهایم خشک بشود اینجا بمانم؟؟ لپ های مامان گل انداخت و خندید.😄 ته دلش غنج میرفت برای اینجور آدمها... آقا جون به من اخم کرد. ازچشم من می دید که ایوب نیامده شده عضوی از خانواده ی ما ! چند باری رفت و آ مد و به من چشم غره رفت. کتش را برداشت و در گوش مامان گفت: آخر خواستگار تا این موقع شب خانه مردم می ماند؟؟ در را به هم زد و رفت. صدای استارت ماشین که آمد دلمان آرام شد. می دانستیم چرخی می زند و اعصابش که ارام شد برمی گردد خانه. مامان لباس های ایوب را جلوی بخاری جا به جا کرد. اینها هنوز خشک نشده اند، شهلا بیا شام را پهن کنیم. بعد از شام ایوب پرسید: الان در خوابگاه جهاد بسته است ،من شب کجا بروم؟؟ مامان لبخندی زد و گفت؛خب همین جا بمان. پسرم،فردا صبح هم لباس هایت خشک شده اند، در جهاد هم باز شده است. یک دفعه صدای در آمد. اقا جون بود. 🌹 . با ما همراه باشید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مــــیان خانه ی حــــیدر پر از خورشــــید بود وقــــت آن شد تا بیاید بیــــنشان دیگر قــــمر... ولادت قمر منیر بنی هاشم، حضرت اباالفضل العباس(ع) و روز جانباز مبارک باد... (ع) ┄┅┅┅┅┄❅💛❅┄┅┅┅┅┄ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh