فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجتالاسلام مؤمنی
🔸روحیهی انتظار...
👌کوتاه و شنیدنی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
#بند9
💐📝بند 9 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌹اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَيْلِي فِي التَّأَنِّي لِإِتْيَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَيْكَ بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ
بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم، ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را درون خود پنهان کرده بودم. ای پروردگار عالمیان! پس بر محمد و خاندانش درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌹
💐🌹💐🌹💐🌹💐🌹💐
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠 شهیدی که در زمان جنگ دشمن برای سرش جایزه ای بیشتر از فرمانده اش تعیین کرده بود!
💠 در لحظه شهادت قرآن را بوسید و زیر لب امام زمان (عج) را صدا میزد.
💠 در عملیات حصر آبادان توانست با اسلحهٔ خالی چند عراقی را اسیر کند.
💠 قبل از انقلاب، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورد و به جایش عکس الاغ گذاشت!
💠 حاج قاسم درمورد ایشان گفتند: حاج مهدی کازرونی کلید لشکر بود و قسم میخورم در وجودش ذره ای ترس وجود نداشت!
#سردارشهید_محمدمهدی_کازرونی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میخواهم شهید شوم
تا خونم نهال کوچکی از
جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند
#شهید_سردار_حاج_یدالله_کلهر
#جانشین_لشکر۱۰سیدالشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔺هیچ وقت درجه نظامیاش را نمیگفت، همیشه میگفت بیلزن امام زمانم
👈🏻همسر شهید مدافع حرم اکبر شهریاری در مستند #ملازمان_حرم از خاطرات زندگی مشترکشان میگوید، اینکه اکبر هیچ وقت نمیگفت درجه نظامیاش چیست، همیشه میگفت یک کارگر، بیلزن امام زمان(عج)
#شهید_اکبر_شهریاری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_چهاردهم🦋
ادموند دیگر حرفی نزد و ساکت ماند. شاید حق با پدر فیلیپ بود و او برخورد مناسبی با ملیکا نداشت. باید کمی با خودش تنها میماند تا میتوانست ذهن خستهاش را دوباره بازسازی کند.
از طرفی ملیکا با ذهنی بههمریخته از برخورد غیرمنتظره ادموند و تا حدودی دلخور از رفتار او، پیش پدرش برگشت. وقتی سوار ماشین شد سلام کرد و ساکت ماند. مصطفی پرسید: چه خبر ملیکا جان؟! اتفاقی افتاده؟ آقای پارکر رو ندیدی؟
- چرا بابا جون، دیدمش ولی...
- ولی چی دخترم؟ این چه قیافه گرفته ایه عزیزم؟
- خب راستش آقای پارکر، خیلی عصبانی بود اون قدر عصبانی که اصلاً به من اجازه نداد در مورد غیبتم حرفی بزنم. فقط با ناراحتی و دلخوری از من گله کرد و بعدم دیگه هیچ صحبتی نکرد و حتی به حرفام گوش نداد.
- یعنی اینقدر عصبانی بود؟
- بله خیلی. ظاهراً انتظار بی دلیل براش خیلی کشنده بوده که تا این حد بههم ریخته!
- خب دخترم. غربیها با انتظار کشیدن بیگانهاند. معنی و مفهوم انتظار براشون تعریفنشده، فکر می کنند هر چیزی رو در لحظه باید داشته باشند، محرم و نامحرم معنی نداره. باید تا حدی بهش حق بدی و از دستش ناراحت نباشی. قرار نبود بین دیدار و تبادل اطلاعاتتون این همه فاصله بندازی، وقتی چیزی بیدلیل طولانی بشه معلومه که اون فردی که منتظره از کوره در میره و نسبت بهطرف مقابل خشمگین میشه. اما اگر همون آدم بدونه انتظار چی رو میکشه، این انتظار براش قشنگ هم میشه.
آرتور با عصبانیت از پشت میز بلند شد و بهطرف ادموند آمد، بازویش را محکم گرفت و او را از روی صندلی بلند کرد، ادموند هم بهناچار دنبال دوستش رفت. در مسیر رستوران آرتور با زیرکی خاصی و از آنجاییکه ادموند هم دوست داشت با یک نفر درد دل کند، او را وادار کرد همهچیز را برایش تعریف کند.
- اِد! پسر، تو واقعاً این کار رو کردی یا داری شوخی میکنی؟ من هیچوقت ندیدم که رفتارت از ادب و منطق خارج شده باشه حتی درباره الیزا!
- نه شوخی نمیکنم آرتور. متأسفانه این عمل احمقانه از من سر زد!
آرتور نگاهی به او انداخت و صندلیاش را باعجله به او نزدیک کرد و گفت: اِد، اول به من بگو تو اون کله پوکت چی میگذشت که پیشنهاد کار با یه دختر مسلمون رو قبول کردی و حالا هم اینجوری ترمز بریده اون قدر بهش علاقهمند شدی؟!گرچه خودم یه حدسهایی زده بودم ولی فکر نمی کردم که تا این حد جلو بری!
- موضوع خیلی پیچیده است، خواهش میکنم سرزنشم نکن، من واقعاً این چند روز ظرفیتم تکمیلشده. الآن وقتش نیست که من همه ماجراهای قبل از آشنایی با ملیکا رو برات تعریف کنم،تازه اگه تعریف هم کنم تو آدمی نیستی که باور کنی تا همینجا هم که میدونی پس بهتره یا ساکت بشی یا اینکه یه راه درست جلوی پام بذاری.
- من چه راهی جلوی پات بذارم آخه؟! اگه بگم ارتباطت رو با این دختر قطع کن، وگرنه کل زندگیات به خطر میفته، قبول میکنی؟
- نه! من نمیتونم ارتباطم رو قطع کنم چون مطمئنم خواست خداست که ملیکا تو زندگی من وارد بشه.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_ادموند
#پارت_پانزدهم🌹
ادموند خیلی سریع یک تاکسی برای ملیکا گرفت و او را راهی خانه کرد. مصطفی امروز نتوانسته بود دخترش را همراهی کند، بیماری تنفسیاش به دلیل سردی بیشازحد هوا تشدید شده بود و به سفارش پزشک تا چند روز آینده باید در خانه میماند و استراحت میکرد. ادموند هم پیش آرتور بازگشت که همچنان منتظر او بود. در طول مسیر تمامی وقایع را برای دوستش تعریف کرد؛
- ادموند، تو مطمئنی که به این دختر علاقهمندی؟ یعنی مطمئنی هوس نیست؟! نکنه چون این دختر با بقیه فرق داره، پس تو هم عقل و منطقت رو کنار گذاشتی و فقط میخوای اون رو به دست بیاری؟
ادموند نگاهی به آرتور انداخت اما پاسخ سؤالش را نداد. باید فکر میکرد و با خودش کنار میآمد. رابطه دوستی این دو نفر هر روز قویتر از روز قبل میشد. آرتور کمکم ضعفهای اخلاقیاش به نقاط قوتی تبدیل میشد که ادموند این تغییر را در دوستش بهوضوح حس میکرد و در دل بسیار خوشحال بود اما از طرفی آرتور بسیار نگران ادموند و کارهای او بود بخصوص بعد از مسائلی که امروز از آنها آگاه شده و بیشترین نگرانی او هم از بابت پیگیری پرونده ویک فیلد بود. چارهای نداشت جز اینکه به انتخاب او احترام بگذارد. آرتور او را تا آپارتمانش رساند، اینقدر خسته و کلافه بود که دعوت او را برای شام نپذیرفت و ترجیح داد به خانه برود و کمی بیشتر روی موضوعی که ادموند برایش تعریف کرده بود تمرکز کند.
بعد از گذشت یک ماه و نیم از آغاز همکاری و آشنایی ادموند و ملیکا، در پروژه مشترکشان پیشرفتهای زیادی حاصل شده و تمام مدارک و مستندات بینقص آماده شده بود اما هر دوی آنها قصد نداشتند بی محابا و بدون برنامه ریزی دقیق آنها را بر ملا کنند. سعی میکردند همچنان احتیاطهای لازم را انجام دهند تا حساسیتی در اطرافشان برانگیخته نشود.
در این مدت هر چه از آشنایی آنها بیشتر میگذشت، ادموند کمتر آرام و قرار داشت. محبت بیسابقهای را در دل نسبت به ملیکا احساس میکرد که امکان نداشت بتواند نسبت به آن بی تفاوت باشد. روزها و شبهای زیادی را به فکر کردن در این باره مشغول بود، آیا میتوانست با یک دختر مسلمان ازدواج کند؟
اگر پیشنهادی از طرف او مطرح میشد، واکنش اطرافیانش نسبت به این قضیه و از همه مهمتر واکنش خود ملیکا به آن چگونه بود؟! اگر به قول آرتور، نظر ملیکا نسبت به این عشق منفی بود آیا میتوانست این شکست را بپذیرد؟ چند وقتی بود که همه فکر و ذکرش اسلام و قدم نهادن در این راه بود، ملیکا بهانه و انگیزه خوبی بود تا با اتکای به نیروی عشق بتواند عزمش را برای وارد شدن به این راه قویتر کند اما اگر ملیکا قلب او را پس میزد، ادموند با این حس شکست باز هم تمایلی به مسلمان شدن داشت؟
آخرین پنجشنبه ماه فوریه سال 2013، روزی آفتابی و زیبا، جایی در نزدیکی بنای یادبود آتشسوزی بزرگ لندن در خیابان فیش هیل ساعت 3 بعدازظهر با قرار گذاشته بودند تا آخرین هماهنگیهای لازم درباره جمعبندی و نتیجهگیری مطالعاتشان را با هم انجام دهند.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣️امام رضا جان!
✨️میشود دست ما را هم به دامان بابایمان برسانی؟!
🌸ولادت با سعادت امام جواد علیه السلام بر امام زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارک باد 🎉
#امام_زمان
#امام_جواد
#یاوران_مهدی_عج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
متأهل ها...! میخواین روابطتون با همسرتون بهتر بشه؟ 🤨
مجرد ها...! میخواین برای انتخاب همسر آگاهی لازم کسب کنید ؟!
در کانالمون مطالبی درمورد....
🖇 خودسازی 💪
🖇 مبازره با نفس✊
🖇 مجردا_متأهلا 🧍♂~🧍♀
🖇 آقایون_خانوما 🙆♂🙆♀
🖇 گفتگو آنلاین با خانواده شهدا 🕊
و خیلی مطالب مفید دیگه که میتونی تو زندگی استفاده کنی 🙃
خوشحال میشیم یه سر به کانالمون بزنی..
══⊱✿𝗝𝗢𝗜𝗡✿⊰══
˹◉@dokhtaran_hajghasem_313 ♡"!
﷽❣#سلام_امام_زمانم❣﷽
از اشک مسیر گونه ها فرسوده ست
انـگـار دعـاهـای هـمــه بـیـهـوده ست
یکـبـار تـو را نـدیـده ایـم از بـس کـه
در شـهــر تمـام چشـم هـا آلـوده ست
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 21 - نکوهش ترس و کم رویی
وَ قَالَ عليهالسلام قُرِنَتِ اَلْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ وَ اَلْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ🌼
و درود خدا بر او، فرمود: ترس با نااميدى، و شرم با محروميّت همراه است
وَ اَلْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ اَلسَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ اَلْخَيْرِ🌼
و فرصتها چون ابرها مىگذرند، پس فرصتهاى نيك را غنيمت شماريد
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
بر شادے پیغمبر و زهرا صلواٺ
بر آینہ ی علے اعلے صلواٺ
هم مولد اصغر اسٺ و هم روز جواد
بر ڪرب و بلا و طوس یڪجا صلواٺ
#میلاد_امام_جواد(ع)💫🌺
#میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)🌺
#بر_همگان_مبارکباد💫🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اگـر مـی خـواهیـد نـذری کنید فقـط گناه نکنید مثلاََ نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان (عـج)
«شهید مجید سلمانیان🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
جای خالی فائزه، خیلی ناراحتم اما برای خودش خوشحالم که با شهادت رفت. فائزه، اخلاقهایی داشت که حالا هرچه بیشتر به آن ویژگیها فکر میکنم، بیشتر به این نتیجه میرسم که فائزه واقعاً لایق شهادت بود. مثلاً ما یک گروه در فضای مجازی داریم که اعضای فعال پویشمان که بیشتر از همه در اجراها شرکت میکنند و زحمت میکشند، در آن عضو هستند. باور میکنید فائزه با اینکه در اکثر اجراها حضور داشت، در آن گروه عضو نبود؟!
یعنی آن دختر فعال با وجود تعهد و دغدغهمندیاش نسبت به پویش، خودش را آنقدر بزرگ و مهم نمیدانست که بخواهد در جمع اعضای فعال پویش قرار بگیرد! بس که این دختر، تمام کارهایش مخلصانه بود و دلش نمیخواست خودش را نشان بدهد. آن کاری که احساس میکرد وظیفهاش است را انجام میداد، بدون اینکه تلاش کند دیگران آن را ببینند. درست همان که حاج قاسم میگفت؛ «تلاش نکنید دیده شوید. کسی که باید ببیند، میبیند...»
#رفیق_شهیدم
#شهیده_فائزه_رحیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کاظمین با مشهد مو نمیزنه ...
🔰 #امیر_کرمانشاهی ویژه #میلاد_امام_جواد علیهالسلام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 مادر شهید:
بچههایم همگی قانع بودند و درخواستهای زیادی از پدرشان نمیکردند. هیچوقت ندیدم که یکیشان از پدرشان یا از من چیزی بخواهد که در توانمان نباشد. خودم هم همینطور بودم. حاجی همیشه میگفت: خانوم، شما خودت قانعی. برای همین، بچهها هم به شما نگاه کردن و اینطور قناعت میکنن.
#خاطرات شهدا 🕊️
#شهید_محمد_مسرور🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷 #شهید_محمود_شهبازی
در جلسات قرآنی که داخل سپاه برگزار می شد می گفت: شما به صرف تلاوت قرآن اکتفا نکنید. در آخر هر جلسه تعدادی از آیات را برای ما معنا می کرد. بعد آن ها را با احادیث صحیح معصومان تطبیق می داد. بعد هم از کتب تفسیر، مختصری هم از تفسیر آیات برای حضار می گفت. طوری که پیچیدگی های ظاهری کلام وحی شفاف شود. و بعد دیگران را به انجام این روش توصیه می کرد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh