خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
خانه ی استثنایی
#قسمت_پنجاه_و_شش_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی
طبق معمول این طور ،وقت ها خندید گفت: «خودت رو ناراحت نکن به ات قول میدم که حتی یک گربه روی پشت بام خونه نیاد.»
صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر، گفت:« حالا دیوار حیاط خرابه که خراب ،باشه این که عیبی نداره»
دلم می خواست گریه کنم :«گفتم یعنی همین درسته که من تو این خونه ی بی در و پیکر باشم اونم با چند تا بچه ی قدونیم قد؟»
باز هم سعی کرد آرامم ،کند فایده نداشت دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد خنده از لبهایش رفت. قیافه اش جدی شد تو صداش ولی مهربانی موج می زد.
«نگاه کن، من از همون اول بچگی، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم نه از دیوار کسی بالا رفتم نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم.»
حرف های آخرش حواسم را جمع کرد هر چند که ناراحت بودم ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم.
الان هم میگم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای تو این خونه مزاحم شما نمی ،شه چون من مزاحم کسی نشدم هیچ ناراحت نباش...»
مطمئن و خاطر جمع حرف میزد به خودم که ،آمدم از این رو به آن رو شده بودم حرف هاش آب بود روی آتش وقتی ساکش را بست و راه افتاد انگار اندازه ی سر سوزن هم نگرانی نداشتم.
چند وقت بعد آمد. نگاهش مهربانی همیشه را داشت بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته
بود که رو کرد به من یک« خوب» کشیده و معنی داری گفت ،پرسید :«تو این چند وقته دزدی، چیزی اومد؟»
با خنده گفتم: «نه.»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
نذر في سبيل الله
#قسمت_پنجاه_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
خندید، ادامه دادم:« اثر اون حرفتون این قدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده دروغ گفتی.»..
خدا رحمتش کند هنوز که هنوز است اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده به قول خودش، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است "۱".
همسر شهید
همیشه از این نذر و نیازها داشتم آن دفعه هم یک گوسفند نذر کرده بودم نذر زنده برگشتن عبدالحسین.
وقتی از جبهه برگشت جریان را به اش گفتم خودش دنبال کار را گرفت؛ یک گوسفند زنده خرید و آورد تو حیاط
بست.
مادرم و چند تا از در و همسایه هم گوسفند را دیده بودند کنجکاو قضیه .شدند علتش را که می پرسیدند می گفتم «نذر داشتم.»
بالاخره گوسفند را کشتیم خودش نشست و با حوصله همه گوشت ها را تقسیم کرد. هر قسمت را تو یک پلاستیک می گذاشت حتی جگر و پوست و چیزهای دیگرش را هم ،جداجدا تو چند تا پلاستیک گذاشت. کارش که تمام شد دست ها را شست و گفت:« یه کیسه گونی بزرگ برام بیار»
«گونی می خواین چکار؟»
پاورقی
-۱- شهید برونسی کم کم به وضع آن خانه سر و سامان داد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...✋🥀
#پدر_مهربانم_سلام...
#عرض_ارادت_کم_ما_را_قبول_کن
سلام بر دستان کوچک زخم شده...
سلام بر پاهای نحیف تاول زده...
سلام بر
عشق بی مانند رقیه خاتون 🥀
سلام الله علیها...
سلام بر انتظار دلتنگ دلش...
و
سلام بر منتظران #منتقم...
#آجرک_الله_یاصاحـب_الـزمــان🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اشڪم چڪید و سنگ دلم را لطیف ڪرد
نام حسین شغل مرا هم شریف ڪرد
غفلٺ زده بہ ماه عزا آمدم ولے...
#زهرا رسید و ڪار مرا هم ردیف ڪرد
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله🕊🏴
صبحتون حسینی🕯
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 194 - زمان کنترل خشم
وَ كَانَ عليهالسلام يَقُولُ مَتَى أَشْفِي غَيْظِي إِذَا غَضِبْتُ أَ حِينَ أَعْجِزُ عَنِ اَلاِنْتِقَامِ فَيُقَالُ لِي لَوْ صَبَرْتَ أَمْ حِينَ أَقْدِرُ عَلَيْهِ فَيُقَالُ لِي لَوْ عَفَوْتَ
و درود خدا بر او، فرمود: چون خشم گيرم، كى آن را فرو نشانم؟ در آن زمان كه قدرت انتقام ندارم، كه به من بگويند. «اگر صبر كنى بهتر است» يا آنگاه كه قدرت انتقام دارم؟ كه به من بگويند: «اگر عفو كنى خوب است
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواستم ناز کنم دست کشی تا به سرم
دیدم این موی چنین سوخته نازی دارد؟!
#رقیه
#شهادت🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_درده_دوا_رقیه_اسفندیاری.mp3
8.07M
درده دوا رقیه
مشکل گشا رقیه
روحه صفا رقیه
شیرین لقا رقیه🥀🏴
#علیرضا_اسفندیاری
#ترکی
#بیبیرقیه🏴🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh