eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃تو به دنیا امدی و لبخند خدا زمین را نشانه گرفت! میبالید به خلقِ تو؛ میدانست می آید روزی که تو در نزد خودش « » میشوی! 🍃میشوی بهانه برای براورده شدن حاجات بیقراران؛ چتر نگاهت همه را در بر میگیرد و مادرت حظ میکند از بزرگیِ پسرِ فدا شده اش، فخر میورزد و دعایت میکند! تو نیز لبخند میزنی و میدانی دعای مادر، در همه جا این زندگی است! 🍃اصلا، تولد تو سراسر خیر بود برای ایران! برای کشوری که همیشه دغدغه ی امنیتش را داشتی و خود نیز برای امن نگاه داشتنش قدم به جهان گذاشتی! 🍃امروز اما سالروز تولدت است؛ خیره ایم به چهره تو و زیر لب زمزمه میکنیم : « تولدت مبارکمان باشد علی اکبرِ حسین(ع)»💞 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ تیر ۱٣٧٩ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ آبان ۱٣٩٨ 📅تاریخ انتشار : ٢۶ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : منطقه شوش تهران 🥀مزار شهید : قطعه ۵۰ بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🍂 آدم ها ٬ گاه صدا میشوند ٬ طنین انداز شده و لابه لای خاطره های ریز و درشت زندگی ات پخش میشوند! 🍂 گاه رنگ شده و میپاشند به در و دیوار دل تا ظلماتِ دنیا خانه ی قلبت را تاریک نکند... 🍂 هر چیزی مقدمه ای دارد ٬ برای صاحب دل شدن ٬ کردن و رسیدن به عشق خدای متعال باید اول دل خویش را ذوب نگاه پروردگار کرد. 🍂 نیز ٬ هوای نفس را سدی در برابر خود دید و با سلاح ایمان به جنگ شیطان رفت.📿 🍂 او پیروز میدان بود ٬ راه و روشش الگو برای ما و حضورش در جامعه باعث فخر محبان و عاقبت عاشقان چیزی نیست جز لقاءالله و مرگ برایشان چیزی نیست جز شیرینی وصل یار... 🍂محراب ....قبله گاه مولا امیرالمومنین و پس از ایشان٬ مامنی شده برای دلسوختگان دنیا الی اخرت که نصیب شد‌. 🍂چهارمین ، عالم دانا دعوت حق را لبیک گفت🕊 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۲۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۳ مهر ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : مسجد جامع 🥀مزار شهید : تخت فولاد اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃خیال می‌کنند هر چه بیشتر بنویسی، راحت تر کلمات را بر زبان جاری می‌کند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است. 🍃اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ ، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ می‌کنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر می‌شوی و شگفت زده، که خیال می‌کنی جوهر کافی برای وصف هایشان در جهان نیست. 🍃تازه! اگر مخاطبت شهید حجت الله اصغری شیبانی باشد که دیگر مات می‌مانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت می‌شوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی. 🍃باید بنویسی و بگویی که او مرید بود؛ در هیئات پایه ثابت دلدادگی و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان می‌کرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم ؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم شود و هم با این نامِ گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام می‌خرد. 🍃طاهای داستان! رسم دلبری را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا می‌رفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان شود. 🍃اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانی‌اش رفت. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٧ 📅تاریخ شهادت : ١ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٣٠ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : شهر ری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_هادی_شجاع #سالروز_ولادت🎊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
*بسم الله الرحمن الرحیم* 🍂چیزی درباره اش نمیدانستم، تنها گه گداری نامش راشنیده بودم میان جستجوهایم چشمم به نامِ کتابش خورد «وهب زمان»! 🍂دروغ چرا؟! ترسیدم! قلمم لرزید و تا آخَر ماجرا را خواندم. دیگر دست و دلم به نوشتن نمیرفت اما دلِ کنار گذاشتنش را نداشتم. حیف میشد اگر شناختن را از دیگران منع میکردم. 🍂کم کم کلمات را کنار هم جای دادم شروع به نوشتن کردم؛ از بچگی گفتم، همان وقتی که با دست هایی پر از تیله به خانه آمده بود و مردانه گفته بود میخواهد بچه مثبت شود😅 🍂از همان نه سالگی هم به دنبال بسیجی شدن بود ، به دنبال ادامه دادن راه ارباب بی کفن. مگر نه این که میگویند: «حسین! رفیق خوب زندگیمی بچگیمی...» 🍂کم کم هادی قد کشید و مادر سر و جان را فدای قامت جوانش میکرد! دانه های اسپند بر روی ذغال بالا و پایین میپریدند تا هر چه بدی هست از دور کنند؛ مبادا چشم و چراغ خانه چشم بخورد! 🍂مادر هم میان روزمره های زندگی اش دعا برای هادی را از یاد نمیبرد! آنقدر برای عاقبت بخیری اش دعا میکند که خدا اسباب را برای پسر رشیدش👱‍♂ جور میکند. 🍂هادی، تحت نظارت فرمانده اش و با رفاقت عجیب با عمه سادات عجین میشود و اینجاست که همه شان تلمیحی میشوند برای: «شهیدان را شهیدان میشناسند» 🍂دلم نمیخواهد داستانش را به آخر برسانم، طولش میدهم اما دلم جایی میان دامادی و پرسه میزند. پر میکشم به شب خواستگاری، فاطمه هنوز هم نمیدانست پسر همسایه که تا به حال یکبار هم اورا ندیده چگونه اینجا آمده است⁉️ 🍂اما خدا ها را خود برای حسین هایش انتخاب میکند، فاطمه رباب میشود برای ؛ و هادی همان وهب نصرانی که عشق به حرم🕌خیال داماد بودن را از سرش پرانده و راهی معرکه کرده بود. 🍂فاطمه، عروس چهار روزه هادی بود، این را زمانی فهمیدم که با افتخار و سربلند اما با بغض😢 در گلویش میگفت: «ما فقط چهار روز زندگی کردیم» 🍂حال او با کمری خم شده بر روی ویرانه ی آرزوهایش ایستاده! همچنان عاشق♥️ و مجنونِ ؛ چشم دوخته به گنبد طلایی (س) و سربلند است که خدا فدایی اش را پذیرفته است. 🍂مبادا از یاد ببریم دلیل استواری الآن ما است که هادی ها و فاطمه ها زیر پا گذاشته اند💔 ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۳ آبان ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت: ۲۸ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید: امامزاده عباس 🕊محل شهادت: سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh