🌷رمضان در نگاه شهدا🌷
❣ #ربناي لحظه هاي افطار، از پايان يك روز روزه داري خبر مي داد؛ ربنايي كه تمام وجود رزمندگان مملو از حقانيت آن بود. بچه ها با اشتياق فراوان براي نماز مغرب و عشا وضو مي گرفتند، ماشين توزيع غذا به همه چادرها سر مي زد و #افطاري را توزيع مي كرد.
❣ #سادگي و صميميت در سفره افطارمان موج مي زد و ما خوش حال از اينكه خدا توفيق روزه گرفتن را به ما هديه داده بود. سر سفره مي نشستيم و بعد از خواندن دعا، با نان و خرما افطار مي كرديم. دعاي توسل و زيارت عاشورا هم در اين روزها حال و هواي ديگري داشت.
❣ «السلام عليك يا ابا عبدالله» زيارت عاشورا و «يا وجيها عندالله اشفع لنا عندالله» دعاي توسل، به سفره افطار و سحر ما #معنويتي مي بخشيد كه غير قابل توصيف است و همين توشه معنوي و #غفلت_زدايي ها، رزمندگان را از ديگران ممتاز مي كرد.
❣بركت دعا دركنار سنگرها، نماز روي زمين خاكي، سحري خوردن كنار آرپي جي و مسلسل، وضو گرفتن با آب سرد، قنوت در دل شب، قيام رو به روي آسمان بي هيچ حجابي كه تو را از ديدن محروم كند، گريه بسيجي هاي عاشق در ركوع و... همه چيز را براي #مهماني_خدا آماده كرده بود.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌺 #رمضــان عجب ماهی است...
✨خوابیدن مان #عبادت حساب می شود...
✨نفس کشیدن مان #تسبیح خداست...
✨یک آیه #ثواب یک ختم #قرآن دارد...
✨ #افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک #اسیر دارد...
✨و تمام گناهان را به عبادت و #توبه
تو می بخشند....
🌸 وقتی #خـــدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد...
#رمضان_را_قدر_بدانیم✨
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌿ابراهیم ارادت خاصی نسبت به #حضرت_زهرا(س) داشت و بیشتر خواسته هایش را از حضرت زهرا(س) می گرفت👌 🌿اب
🍂غروب ماه رمضان🌒 بود، #ابراهيم آمد در خانه ما🏡 و بعد از سلام و احوالپرسی يک #قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون #کله_پاچه برای افطاری! عجب حالي ميده😋
🌾گفت: راست ميگی، ولی برای #من نيست❌ يك دست کامل کله پاچه و چند تا نان🍞 سـنگک گرفت، وقتی بيرون آمد ايرج با موتور🏍 رسيد، #ابراهيم هم سوار شد و خداحافظی کرد.
🍂با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شدند👥 و با هم #افطاری ميخورند، از اينکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم🙁 فردای آن روز #ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد⁉️ گفت: پشت پارک چهل تن انتهای کوچه منزل کوچکی🏚 بود که در زديم و #کله_پاچه را به آنها داديم
🌾چند تا بچه و #پيرمردی که دم در آمدند خيلی تشکر کردند، #ابراهيم را کامل👌 ميشناختند، آنها خانوادهای بسيار #مستحق بودند، بعد هم ابراهيم را رساندم خانهشان🏘
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣شهر را گشتم 🍂که مانند #تو را پیدا کنم ❣هیچکس حتی #شبیهت نیست❌ 🍂 #فوقالعادهای 😍 #شهید_محمودرضا
9⃣8⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠افطــار
🔰سرهنگ محمدی جانشین تیپ امام زمان(عج) #سپاه_عاشورا خاطرهای از محمودرضا تعریف میکرد و میگفت: ماه #رمضان بود و ما در سوریه بودیم که یکی از افسرهای ارشد #سوری ما را به ضیافت افطار دعوت کرد.
🔰با تعدادی از دوستان از جمله #شهید_بیضائی به میهمانی رفتیم و خیلی هم #تشنه بودیم؛ دو سه دقیقه🕰بیشتر تا افطار نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم اما #محمودرضا منصرف شد
🔰و گفت: من #برمیگردم؛ رزمندگان لبنانی اصرار داشتند که با آنها به #افطاری برود و من نیز مصر بودم که دلیل‼️ برگشتنش را بدانم. #شهید بیضائی به من گفت: «شما ماشین🚘 را به من بده که برگردم و شما بروید و افطارتان را بخورید🍝، من هم بعد از افطار که برگشتید #دلیلش را برایتان میگویم.»
🔰بعد از افطار علت #انصرافش از میهمانی را پرسیدم و او در جوابم گفت: «اگر خاطرت باشد این #افسر قبلا نیز یکبار ما را به میهمانی ناهار🍲 دعوت کرده بود؛ آن روز بعد از ناهار دیدم که #ته_مانده غذای ما را به سربازانشان دادهاند و آنها نیز از فرط #گرسنگی با ولع غذای ته مانده را میخورند😋
🔰امروز که داشتم وارد سالن میشدم فکر کردم💬 اگر قرار است ته مانده غذای #افطاری مرا به این سربازها بدهند، من آن #افطار را نمیخورم❌
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌺 #رمضــان عجب ماهی است...
✨خوابیدن مان #عبادت حساب می شود...
✨نفس کشیدن مان #تسبیح خداست...
✨یک آیه #ثواب یک ختم #قرآن دارد...
✨ #افطاری دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک #اسیر دارد...
✨و تمام گناهان را به عبادت و #توبه
تو می بخشند....
🌸 وقتی #خـــدا میزبانِ مهمانی شود معلوم است سنگ تمام می گذارد...
#رمضان_را_قدر_بدانیم✨
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
غروب #ماه_رمضان بود.ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی قابلمه ای از من گرفت . .
و بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش رفتم و گفتم :
ابرام جون کله پاچه برای #افطاری عجب حالی میده!!
گفت : راست میگی ولی برای من نیست. یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت و وقتی بیرون آمد ، ایرج با موتور رسید ،ابراهیم هم سوارش شد و خداحافظی کرد.
با خودم گفتم حتما چند رفیق باهم جمع شده اند و افطاری میخورند. و از اینکه به من تعارف نکرده بود ناراحت شدم . .
فردای آن روز که ایرج را دیدم
پرسیدم : دیروز کجا رفتید؟
گفت : پشت پارک چهل تن انتهای کوچه منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آنها دادیم . .
آنها ابراهیم را شناختند و خیلی تشکر کردند
خانواده ای بسیار مستحق بودند. بعد هم ابراهیم را رساندم به خانه شان . .
#شهید_ابراهیم_هادی🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh