#برشی_از_خاطرات 📜
از بدی دل بستن به مال دنیا میگفت. اما قبل از همه خودش به آن عمل می کرد میگفت: خداوند در قرآن فرموده: مومنین از آنچه خداوند روزی داده انفاق کنند. اینکه اضافه مال را بدهی می شود صدقه اما باید از آنچه به آن علاقه داری بگذری.
#شهید_علیرضا_مصطفوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برشی_از_خاطرات 📜
وقتی از خونه رفت بیرون به من گفت: باباجون، حلال کن دلم لرزید هیچ وقت موقع خداحافظی این طوری صحبت نمی کرد همیشه می گفت: منو دعا کنین گفتم: این چه حرفیه که میزنی؟ خندید و رفت به مادرش گفتم: نمی دونم چرا حسین این طوری حرف زد هنوز به سر کوچه نرسیده بود که برگشت و برای ما دست تکان داد با صدای بلند گفتم: حاج حسین، مواظب خودت باش ولی جوابی نداد او رفت و مرا برای همیشه از دیدن چهره ماهش محروم کرد.
#شهید_حسین_اسکندرلو🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برشی_از_خاطرات 📜
عاشق کتاب و مطالعه بود و با ارزش ترین هدایا را برای دوستانش می خرید. همیشه می گفت: اگه جنگ نبود حتمآ می رفتیم دانشگاه و تحصیلاتم رو ادامه می دادم. زمانی که دوستانش ازدواج می کردند و یا بچه دار می شدند یک دوره تفسیر المیزان که در سی جلد بود برای آنها می خرید. حاج حسین کتاب را وسیله تهذیب می دانست.
#شهید_حسین_اسکندرلو 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برشی_از_خاطرات 📜
هنگام حرف زدن با بچه ها، همکارانش آمدند و گفت که کاری پیش آمده، آقا روح الله قبل از خداحافظی گفت: ساعت ۱۱ شب زنگ می زنم ساعت ۱۲ شب شد اما آقا روح الله زنگ نزد خیلی اضطراب داشتم بالاخره آن شب گذشت اما چه بر من گذشت خدا میداند.صبح شد و یکی از همکارانش زنگ زد و گفت: حاج روح الله زخمی شده فهمیدم که آقا روح الله شهید شد. وقتی با پیکر آقا روح الله روبهرو شدم اولین حرفی که زدم این بود روح الله شهادتت مبارک،خوشا بهسعادتت
#شهید_روح_الله_سلطانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برشی_از_خاطرات 📜
بعد از شهادت علی شهید خرازی با وجودی که از شهادت او متاثر بود و باید ایشان را مورد دلجویی قرار می دادند گاهی به خانه ما می آمد و از ما دلجویی می کرد. من می دانستم که ایشان خیلی علاقه به علی داشتند ولی تاکنون از زبان خودشان نشنیده بودم تا دریکی از ملاقتها فرمودند:
حسین خرازی بدون قوچانی حسین خرازی نیست از وقتی علی شهید شده، ماندن برای من خیلی سخت است.
#شهید_علی_قوچانی🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برشی_از_خاطرات 📜
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود گاهی در پایگاه در میخواند و هنگامی که می خواست درس بخواند از پایگاه خارج میشد و در راهرو می رفت. در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما مینشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت: من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه ان از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برشی_از_خاطرات 📜
زیر باران گلوله به نماز ایستاد رکعت اول را با سرعت خواند، اما رکعت دوم را خیلی آهسته و با طمانینه. نماز که تمام شد، پرسیدم: چرا رکعت دوم نماز رو اینقدر اروم خوندی؟ جواب نداد اصرار که کردم، گفت: چنان گلوله می آمد که رکعت اول را با عجله خوندم، برای یک لحظه یادم اومد در حال صحبت کردن با خدا هستم، ولی از ترس تیر و ترکش فقط به جون خودم فکر میکنم به همین دلیل استغفار کردم و رکعت دوم رو عادی خوندم
#شهید_احمد_عبدالهی
#امام_زمان
#شهید_جمهور
#شهدا
#انتخابات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh