#خاطرات
🔰گفتم: اصلا #چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم. پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه❌ اول اینا رو #تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم. هر چی باشه ما هم باید به #بابا کمک کنیم.
🔰محمود میگف: نکنه از این پسته ها بخوری🚫 اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی #سخته. اگر پسته ای از زیر چکش🔨 در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد؛ تا #پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها خاطرش جمع نمی شد☺️
🔰موقع حساب کتاب📝 که می شد، صاحب پسته ها پول #کمتری به ما می داد. محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت💔 ولی هر بار ازش #رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
#شهید_محمود_کاوه
🖌راوی:برادر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
♨️پیشگویی عجیب #شهید_سلیمانی از شروع جنگ سنگین بعد از جنگ با داعش
🔸یکی از مدافعان حرم میگوید در پایان جنگ با داعش حاج قاسم #سلیمانی به قرارگاه آمد. آمده بود به بچهها خدا قوّت بگوید✋ نشستم کنارش گفتم: حاجی جنگ دیگه #تموم شد با اجازتون من برگردم سر درس و زندگیم، بغضم را فرو بردم و گفتم سفره جنگ را جمع کردند ما #جاموندیم از قافلهی شهدا برای ما دعا کنید😔
🔹حاجی دستم را گرفت توی دستش و فشار داد و گفت: فلانی خیلی عجله نکن❌ به زودی یک #جنگ سنگینی خواهیم داشت که همه شهدای دفاع مقدس🌷 و شهدای مدافع حرم🌷 آرزو میکنند کاش بودند و در این جنگ کنار شما #میجنگیدند!
📙 کتاب سلیمانی عزیز، ص ۱۹۴
راوی حجت الاسلام محمد مهدی دیانی
#شهید_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh