🌷شهید نظرزاده 🌷
آدم ها دو دسته اند : #غـیرتی #قیمتی غیرتی ها با خـُدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خُـدا ...
3⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 خدا کار #برونسی رو راه میندازه
✅مسئولین سیاسی ما، مدیران ما ،مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند.
🔺چون #شهید_برونسی وقتی که رفت برای #خانومش که داشت وضع حمل میکرد #قابله بیاره،
اونقدر درگیر کار شد یادش رفت!
دیگه آدم خانومش رو پای زا فراموش میکنه؟
بعد فرداش یادش اومد، برگشت خونه گفت: ببخشید من #درگیر شدم.
🔻دید همه #خوشحالن! بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلیم خوب بود،
دیروز تا تو رفتی یه #خانومی اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده!
اومد هیچیم از ما نگرفت، خیلیم خوب #وظایفشو انجام داد
✔️خدا کار برونسی رو راه میندازه...
✍ #استادپناهیان
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌺
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
8⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پرواز با پا
🔰برای توجیه #عملیات_کربلای1 به همراه همه فرماندهان گردان رفتیم ابتدای ارتفاعات #قلاویزان. از ماشين🚙 پیاده شدیم سر غروب بود 🌥و هوا گرگ و ميش شده بود. يكى از بچه هاى اطلاعات شروع به #توجیه منطقه کرد، در جواب یک سئوال که الان موقیعت ما دقیقاً کجاست کم مى آورد؛ او رفت.
🔰سر شب🌝 شد. قرار بود آنجا بمانیم تا #فرمانده_گردان و چندتاى دیگه نیروها رو بيارن. ⚡️ناگهان متوجه شدیم #عراقیها به صورت دشتبانی در ۵۰ مترى ما هستند و سلاح ها را پشت سر #قايم کرده بودند تا ما رو فريب داده، خوب نزدیک بشن، و بعد به رگبار💥 ببندنمون. بعضی مى گفتن؛ #خودین! اما نزدیكتر شدن، شروع کردن.
🔰ما ضربتی موضع گرفته، #درگیر شديم. اونا مجبور به عقب نشینی شدن و ما ٢٠ نفر بيشتر نبوديم. باید تا #سحر که نیروها برای پیشروی مى آمدند؛ آنجا مى مانديم و از خودمون و منطقه مراقبت مى كرديم👌. من و #شهيدعلى_راهداری در شيارى کوچک استراحت مى كرديم که عراقیها شروع کردن به آتش💥 ریختن.
🔰خمپارهای ٨١ و ١٢٠ #هرلحظه بيشتر مى شد تا اینکه صوت خمپاره ۱۲۰ كه زوزه کشان پایئن مى آمد را روى سرمون احساس کردیم من و على #روبروی_هم تکیه داده بودیم و ته پوتین هامون بهم چسبیده بود خمپاره دقیقا👌 #وسط پاهای علی فرود آمد و ما به زمين چسبیده و دو دست را روی سرگذاشتیم🙆♂ که از خوردن #ترکش به سرمان جلوگیری بشه ⚡️اما....
🔰اما بعد از فرود خمپاره💥 #علی سه بار تكبير گفت. بنده که متوجه شدم ترکشی به من اصابت نکرده دو_سه بار على رو صدا زدم🗣 جواب نداد🔇! کنارش نشستم؛ دیدم آرام به #خواب رفته. آثار تركش بر سر و صورت نبود. پائينتر رو نگاه کردم دیدم #جفت_پاها از بالاى زانو قطع شده بود.
#او_مظلومانه_شهيد_شد....
راوى: #رزمنده_حسین_کلبعلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یکی از دوستان او خواب #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عمل
مادرانه های #مادرشهید:
هر سال که نزدیک ماه #محرم می شدیم.
مصطفی حسابی سرش شلوغ بود.باید تدارک #هیئتش را می دید.
هر وقت خونمون می آمد.آروم و قرار نداشت. از بس که فکرش #درگیر کارهایش بود.دوست داشت به #بهترین شکل ممکن، برنامه هایش انجام شود و برای اربابش چیزی کم نگذارد🚫
دورت بگردم دیدی اون همه #خلوص و صداقت در کارها و رفتارت چه #پاداشی داشت؟
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
.|یا لطیف|. انگشتر اهدایی رهبر معظم انقلاب به پدر شهید حسین ولایتی فر #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_
3⃣8⃣7⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که هنوزهم حلال مشکلات است
⚜یکی از دوستان #شهید به خاطرهای بعد از شهادت🌷 او و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت میکند: سر #مزارحسین بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست⁉️ چند وقتی است ندیدیماش.» داستان برادرم را برایش تعریف کردم.
⚜گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان⛓ است.» جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن #کیش بود. آنجا به دختری علاقمند شد❤️ و از طریق خانوادهاش پیگیری کرد. آنها هم ابتدا به صورت #مشروط میپذیرند.
⚜شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده# اثبات کند. برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند👌. از خریدن #جهیزیه برای دختر مورد علاقهاش تا خرجهای کذایی😔. برادرم که فکر میکرد💭 با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است💞، به آنها اعلام کرد به همراه خانواده ام میخواهم بیایم #خواستگاری.
⚜اما آنها درخواستش را رد میکنند❌. حتی آن دختر میگوید: «من اصلا به تو #علاقهای ندارم🚫.» برادرم وقتی میفهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی😡 شده و با خانواده #درگیر میشود. در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود میزند. بخاری روی زمین میافتد و آتش🔥 در خانه شعلهور میشود.
⚜همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت🏚. حالا آن خانواده از برادرم #شکایت کردهاند. در دادگاه هم برادرم را به پرداخت 85 میلیون تومان💰 جریمه محکوم کردهاند.
⚜او هم که این پول را نداشت❌، مجبور میشود به #زندان برود. این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمیشد🚫. قبول نمیکردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم😔.» وقتی این ماجرا را تعریف میکردم، بغض گلویم را گرفته بود😢.
⚜هم #شهادت رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود💔. بیشتر از یک سال🗓 از زندان رفتن برادرم میگذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمیآمد. آن شب تا دم سحر🌓 با رفیق شهیدم #دردودل کردم.
⚜وقتی رفتم خانه🏡 اذان صبح بود. #نمازم را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای #مادرم از خواب بیدار شدم. با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده😃. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت دادهاند.» صدای مادرم هنوز در گوشم میپیچد👂.
⚜ #خوشحالیش وصف شدنی نبود. من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را #حسین نرم کرده بود. با خودم گفتم رفیقمان👥 هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن #مشکلات ماست✅...
#شهید_حسین_ولایتی_فر
📚منبع:خبرگزاری تسنیــم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh