eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀ نباید مدیونش بشیم! 🍂همیشه یک تسبیح گِلی📿 دستش بود. بهش گفتم: آقا محسن، هی با این #تسبیح چی میگی ل
◀خواستن 🌷می خواست که به اینجا برسد. هدف گذاری کرده بود و برنامه هایش را مدیریت کرده بود. خیلی جاها سر رفتن به سوریه باهاش مخالفت کرده بودند، اما محکم و‌قوی هدفش را دنبال می کرد. 🌷در اردوی تخصصی که در شیراز داشتیم، به محسن گفتم: "پسر بیا با این تیپ و لباس، یه عکس با ژست فرمانده ازت بگیرم." خندید و گفت: " رفیق! من نمی خوام فرمانده بشم، می خوام شهید بشم! " 📚برشی از کتاب #سرمشق #شهید_محسن_حججی 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خیرخواه 💢توی #عذرخواهی کردن پیش قدم بود. میگفت: نذاریم❌ چیز های کوچیک باعث بشه از هم #فاصله بگیریم
💠 #دوست_شهید_دارید؟! ◀دوست شهید 🌷در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک شهید دوست❤باشیم. 🌷دوست من شهید نور محمدی بود و دوست محسن، عمویش.😊 قبر این دوشهید نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم.😅 🌷عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود.😇 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر حاجت روا شد.😔💔 📚برشی از کتاب #سرمشق #شهید_محسن_حججی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀خواستن 🌷می خواست که به اینجا برسد. هدف گذاری کرده بود و برنامه هایش را مدیریت کرده بود. خیلی جاها
◀شوخ طبعی 🌷شوخی زیاد می کرد 😄 و پایه ی خنده ی دوستان بود. آمد در مغازه. پرسیدم: " وامت جور شد؟ " گفت: 🌷" مگه خبر نداری؟! "😕 بعد از جیبش چند تا ده هزار تومانی درآورد 🌷و گفت: " این وام من، اومدم باهاش پوشک بخرم، بچمم توش خراب کاری کنه! "😅 برشی از کتاب صفحه ی ۷۴ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠وقفِ جوانی ⚜خدایا! ایام #شهادت_مادرم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نزدیک است. از همان اوایل #جوانی ا
💠پـیــش قــدم همیشه در اردوهایی که می رفتیم، برای انجام کارهایی مثل نظافتِ چادر، چادر زدن🏕و حتی اموری که وظیفه‌اش نبود، پیش قدم می شد.😊 بعد از پایان اردو هم همیشه آخرین نفری بود که به خانه بر می گشت. می گفت: " اگه می خوایم ثواب جمع کنیم، از همین کارهای کوچیک که دیده نمیشه، باید انجام بدیم.😇 " 📚برشی از کتاب 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎵صوتی کمتر شنیده شده از #شهید_حججی👇 🎙 پادکست | توبه نامه 🔹درد دل های شهید حججی 🔸با #شهید_حاج_احمد_ک
◀شهـدای گـمـنام دانشـگاه علـمی کاربـردی درس می خواندیم. کنار دانشگاه یک تپه بود که بالای آن چهار شهید گمنام❤ قرار داشت. هر چند وقت یکبار می رفتیم زیارتشان. شصت هفتاد پله می خورد تا برسیم.😨 ما از پایین فاتحه می خواندیم و می رفتیم😶، اما محسن هر بار تا کنارقبرشان بالا می رفت😇 بالا رفت و رفت تا رسید😔 برشی از کتاب 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀شهـدای گـمـنام دانشـگاه علـمی کاربـردی درس می خواندیم. کنار دانشگاه یک تپه بود که بالای آن چهار ش
🔹کتاب های📚دفاع مقدس را زیاد می خواند و خیلی علاقه داشت😍 بعضی اوقات که یک برایش دلچسب بود، چندبار می خواند. 🔸سوار سرویس دانشگاه🚌 که می شدیم "خاک های نرم کوشک" را می خواند. بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی هست‼️ که محسن می خواند. تا بالاخره چند نفری و خواندند برشی از کتاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀شهـدای گـمـنام دانشـگاه علـمی کاربـردی درس می خواندیم. کنار دانشگاه یک تپه بود که بالای آن چهار ش
💠 ؟! ◀دوست شهید 🌷در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک شهید دوست❤باشیم. 🌷دوست من شهید نور محمدی بود و دوست محسن، عمویش.😊 قبر این دوشهید نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم.😅 🌷عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود.😇 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر حاجت روا شد.😔💔 📚برشی از کتاب 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 17 📖 سر تا پایش خاکی بود. چشم هایش سرخ شده بود; از سوز سرما. دوماه ندیده بودمش. گ
🕊 18 📖 روستای سابقیه را تازه فتح کرده بودیم. درگیری سنگینی داشتیم. در آن درگیری ها، تانک را پشت دیواری از دید پنهان کردیم. همان موقع گوشی همراه محسن شروع کرد به اذان گفتن. سریع پیاده شد و .... 📚 کتاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴🍂🌴🍂🌴 🌾محسن به #راحتی من و پسرش را رها کرد ، زیرا خدا عشق💓 اصلی او بود . همه از آن #میزان عشقی که م
💠 ؟؟ 🌷در موسسه یاد گرفته بودیم که هر کداممان حداقل با یک دوست باشیم♥️ دوست من شهید نور محمدی🌷 بود و دوست محسن، عمویش🌷 قبر این نزدیک هم بود و هر موقع با هم می رفتیم گلزار شهدای نجف آباد، مسابقه می گذاشتیم😅 🌷عقیده داشتیم هر کی زودتر برسد، حاجتش روا می شود👌 محسن همیشه زودتر می رسید. آخرش هم زودتر روا شد😔 📚برشی از کتاب 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh