🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸 🍁در این آشوب شهر دلتنگی💔 برای #شهادت یک عنایت است 🍁باید #شاکر باشم خدارا که هنوز دلتنگم م
1⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰يك جوان مومن #امروزي و با ولايتي بود. از نوجواني دغدغه اش حضور در #حزب_الله بود و بخاطر شرايط زندگي وموقعيت پدرش👤 اين موضوع را به خوبي و راه مقاومت اسلامي رو با جون ودل💖 درك كرده بود
🔰بعد از #شهادت_پدرش حضورش در حزب الله وفعاليت هاي مقاومتي به شكل جدي ورسمي👌 اغاز شد. #جهاد چهره بسيار گرمي داشت😍 وهركس چه اورا ميشناخت و چه #نميشناخت به دليل محبت و گرمايي كه در چهره اش داشت به او #علاقه شديدي پيدا ميكرد
🔰جهاد دوستان زيادي👥 داشت وحتي دوستان صميمي پدرش هم #دوستان او به حساب مي امدند و در بسياري از كارها از اون #مشورت و كمك ميگرفتند او حتي فعاليت هاي مقاومتي اش💪 را به جبهه و نبرد مختص نكرده بود❌ و در #دانشگاه هم سعي ميكرد از راه ديگه اي شيوه زندگي اسلامي و فرهنگ مقاومت را به جوانان نشان دهد.
🔰او گروهي👥👥 در دانشگاه تشكيل داد كه در ان از همه نوع قشر و #مذهبي حضور داشتند و فعاليت ميكردن به #امام_حسين علاقه💖 خاصي داشت و هميشه در محرم ها🏴 در حسينيه ها و مساجد حضور داشت و #خالصانه عزاداري و گريه ميكرد😭
🔰به #نمازش اهميت زيادي ميداد و تمام تلاش خود را ميكرد كه نمازش را #اول_وقت بخواند. نماز شبش ترك نميشد❌ و هرگاه ميخواست #نماز_شب بخواند نميزاشت كسي متوجه بشود و در اتاقش را ميبست🚪 و انگار همه ميدانستن الان كسي اجازه ورود به اتاقش راندارد🚷
🔰براي #خانواده_شهدا احترام خاصي قائل بود و هميشه پيگير وجوياي احوالات ان ها بود و تمام تلاش خود راداشت كه اگر به چيزي #احتياج داشتن و يا كاري بود در حد توانش برايشان انجام دهد✅ و با فرزندان شهدا🌷 ارتباط صميمي داشت و سعي ميكرد اگرميخواست به #سفر برود به تنهايي ان هارا هم همسفر🚌 خود ميكرد
🔰جهاد با اينكه يك #جوان_امروزي بود اما فوق العاده مومن و نجيب بود☺️ و حدو حريم خود را با هركس بخصوص #نامحرم حفظ ميكرد به طوري كه در هر فضايي حضور پيدا نميكرد🚫 يا اگر مسائلي در اينباره اتفاق ميفتاد حتما #متذكر ميشد
🔰با اينكه فرزند يكي از بزرگترين #اسطوره هاي مقاومت اسلامي بود اما از پدرش فقط #راه_ورسم و مسلمان حقيقي بودن را به ارث برده بود نه✘ شهره و #اوازه و مقام پدرش را!!!...
راوی: یکی از رزمندگان حزب الله لبنان…
#شهید_جهاد_مغنیه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_گمنامـ🌷
💢قاصدکهای رسیده از سفری دور، همراه نسیمی🍃 مهربان به دشت آلاله ها، هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و #رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش🌷 بازگو کند.
💢فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان🕊 را فرش راه قاصدکها می کنند.
💥امــــا !
کمی آنطرف تر، دل خستگانی💔 که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی⚰ را بر دوش خود حمل می کنند
با اینکه تابوت #خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند
صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت #مقصد خویش پرواز کرده اند
💢اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟!
آن همه #غم و سوختگی سینه برای چیست؟🤔 انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد✍
⇜شعر می نویسند؟
⇜آرزوها و #امیدها را می نویسند؟
⇜از دل تنگی ها و قصه #هجران می سرایند؟
⇜از سختی هایی که کشیده اند؟
⇜از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟😔
⇜از کسانی که #حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟
⇜از بی درد ها ی بی غم و غصه😭 که برای خوش گذرانی #دو_روزه دنیا کبوتر ها🕊 را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟!
⇜از لگدهایی که روی #خونهای پاک کوبیده شده!؟
💥اما نه❌❌
از رد پای خون گریزی نیست!
این خونها پاک شدنی #نیستند✘
💢مگر می شود فراموش کرد🗯 آن همه پاکی، آن همه صفا و صمیمیت
رشادت
#شجاعت
جوانمردی👌
و آن همه عشق خدایی♥️ را
💢و او همچنان می نویسد.............✍
اما پهنه #تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست، چرا که "تابوت نیز دلتنگ پیکریست" که از دیار غربت به دیار غربت، سفر می کند...........😔
💢تو فرزند کدام #نسل_پاکی؟
تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟
چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟😭 کدام دست ناپاک خون پاک❣ تو را ریخته؟ به کجا #سفر می کنی؟
دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر💔
💢سبز و آباد باد!
آن خاکی که سینه اش را #آرامگاه پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی🌠 که سایه بان آن #خاک شده!
و ما باز هم #شرمنده_ایم😞
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
با خیال #رخ_زیبای تو ای راحت جان
فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز
تاکه تو کی برسی زین #سفر دور و دراز
حیف و صد حیف
که از #بی_خبرانیم هنوز 😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚 #رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️ #افتاب_در_حجاب 2⃣ #قسمت_دوم 💢وطوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣#قسمت_سوم
🏴پرتودوم🏴
💢 بایست بر سر #حرفت زینب! که این هنوز اول #عشقیم💘 است.
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتى اى#نفرششم_پنج_تن!
بیش از هر کس ، #حسین از آمدنت #خوشحال شد....
دوید به سوى پدر و با خوشحالى فریاد کشید:
🖤پدرجان! پدرجان! خدا یک #خواهر به من داده است!زهراى مرضیه گفت:
على جان! #اسم دخترمان را چه بگذاریم ⁉️حضرت مرتضى پاسخ داد:
نامگذارى فرزندانمان #شایسته پدر شماست. من سبقت نمى گیرم از پیامبر در نامگذارى این دختر.
💢 پیامبر در #سفر بود...
وقتى که بازگشت، یکراست به خانه🏡 #زهرا وارد شد، حتى پیش از ستردن گرد و غبار سفر، از دست و پا و صورت و سر.پدر و #مادرت گفتند که براى نامگذارى عزیزمان چشم انتظار بازگشت شما بوده ایم.
🖤پیامبر تو را چون جان شیرین ، در آغوش فشرد، بر گوشه #لبهاى خندان☺️ بوسه زد و گفت:نامگذارى این عزیز، کار خود #خداست . من #چشم_انتظار اسم آسمانى او مى مانم.
💢 بلافاصله #جبرئیل آمد و در حالیکه #اشک😢 در چشمهایش حلقه زده بود، اسم #زینب را براى تو از آسمان آورد، اى زینت پدر! اى درخت زیباى معطر! 🌸
#پیامبر از جبرئیل سؤ ال کرد که #دلیل این غصه و گریه😭 چیست ⁉️#جبرئیل عرضه داشت:همه عمر در اندوه این دختر مى گریم که در همه عمر جز #مصیبت و اندوه نخواهد دید.
🖤پیامبر گریست.
#زهرا و على گریستند. دوبرادرت حسن و حسین گریه کردند و تو هم #بغض کردى و لب برچیدى.همچنانکه اکنون بغض، راه گلویت را بسته است..
و منتظر بهانه اى تا رهایش کنى و قدرى آرام بگیرى. و این بهانه را #حسین چه زود به دست مى دهد
💢یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاءصیل
#شب_دهم محرم باشد،.. 🌙
تو بر بالین #سجاد، به تیمار نشسته باشى ، #آسمان سنگینى کند و زمین چون جنین ، بى تاب در خویش بپیچد،جون_غلام_ابوذر، در کار تیز کردن شمشیر🗡 برادر باشد،..
💢 و برادر در گوشه #خیام ، زانو در بغل ، از فراق بگوید و از دست روزگار بنالد.چه بهانه اى بهتر از این براى اینکه تو #گریه ات را رها کنى و بغض فرو خفته چند ده ساله را به #دامان این خیمه 🏕کوچک بریزى.
🖤نمى خواهى حسین را ازاین #حال_غریب درآورى.
حالى که چشم به ابدیت دوخته است و غبار لباسش👕 را براى رفتن مى تکاند.
اما چاره نیست....
#بهترین پناه اشکهاى تو، همیشه آغوش حسین بوده است و تا هنوز این آغوش گشوده است باید در #سایه سار آن پناه گرفت...
💢 این قصه، قصه اکنون نیست.
به #طفولیتى برمى گردد که در #آغوش #هیچ_کس آرام نمى گرفتى جز در بغل_حسین . و در مقابل حیرت دیگران از مادر مى شنیدى که:بى تابى اش همه از #فراق حسین است. در آغوش حسین،چه جاى گریستن ⁉️
🖤اما اکنون فقط این #آغوش_حسین است که جان مى دهد براى #گریستن و تو آنقدر گریه مى کنى که از هوش مى روى و حسین را نگران هستى خویش مى کنى.حسین به صورتت #آب مى پاشد... و پیشانى ات را #بوسه_گاه لبهاى خویش مى کند.
💢 زنده مى شوى و #نواى آرام بخش حسین را با گوش جانت مى شنوى که:
آرام باش خواهرم ! صبورى کن تمام دلم!💗 #مرگ، سرنوشت محتوم اهل زمین است . حتى #آسمانیان هم مى میرند. بقا و قرار فقط از آن #خداست و جز خدا قرار نیست کسى زنده بماند. اوست که مى آفریند، مى میراند و دوباره زنده مى کند....
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
حلب خانطومان ۲۰ / دی/ ۹۴ - داش مجید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی⁉️ + نه داشی #بگو راحت باش! - میگم تو
#خاطرات_شهید 🌸🥀
🍀●پیش از #سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقوی🔪 در جیبش بود. #خالکوبی داشت. اما بعد از #سفر کربلا تغییر کرد.🍂
.
🌱●زمانی آمد و #اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید #سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی #مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب 🌙ها خیلی دیر می آمد.
🍁 شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با #دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها #فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است
.
🌿● قبل از شروع #عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام #سخنانم، متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستان در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم #مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبیات #مشخصه.
🍃چند بار گفتم #بپوشون». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». این #آخرین شوخی مجید بود..
فردای همان روز مجید به #وسیله موشک کورنت به #شهادت🕊 رسید وتمام خالکوبی هایش پاک شد...😔
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️از بی برکتی عمرم خجالت میکشم😔 🥀 #شهید_محمود_کاوه از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛ در سن۲۱ سالگی فر
#لالههاے_آسمونـے🌫🌷
🔺بعد از عملیات «#بازے_دراز» با دلـے شکسته💔 رو به خدا کردم و گفتم: «پروردگارا! ما کگڪه توفیق #شهادت نداشتیم، قسمت ڪن در همین جوانی ڪعبهات🕋 را، #حرم_رسولت را، #غریبی_بقیعت را زیارت ڪنم...» 🙏
🔺مشغول دعا 🤲و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که #شهیدپیچڪ آمد. دستی به شانهام زد و گفت: «حاج علی، #مڪه میروی؟!» یکدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر⁉️»
🔺خندید 😅و ادامه داد: «برایم یک #سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمیتوانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به #مڪه بروید!» سر به آسمان🌫 بلند کردم. دلم 💓میخواست با تمام وجود فریاد بکشم:
«#خـــــدایـــا_شـــکــرت...»🙏
✍به روایت: خودشهید
#شهید_علیرضا_موحددانش🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
∞💎🌿∞
🌼آنها ...
🌿بارِ #سفر ،
🌼بستند و رفتند ...
.
🌸و ما #امّا
دل💓 بسته شدیم
به #مسافرخانه دنیا . . ..
نیازمند #نگاهتان هستیم😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 🍁مهریه مون #انتخاب حسن بود... هفت سفر عشق💖مکه و کربلا وسوریه و... که تموم سفرها رو دوتایی با
0⃣5⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا💞
🔰شهید حسن غفاری در #شهرری متولد شد. زمستان سال ۸۵ #ازدواج کرد و حاصل این #ازدواج مهلا خانم و علی آقا است.#همسر شهید می گوید:
در روز #خواستگاری هر کسی چیزی میگفت؛ یکی میگفت دویست سکه، و دیگری میگفت کم است. بزرگ مجلس گفت:
🔰 مهریه را کی #گرفته و کی داده، اما به دختر ارزش می دهد. در تمام این حرفها و چانه زنیهای مهریه من همه حواسم به #حسن بود،هر بار که صدای حضار مجلس بلند میشد و صدای دیگری بلند تر، حسن غمگین و غمگینتر میشد، و هر لحظه #ناراحتیاش بیشتر می شد
🔰تا اینکه #صبرش سرآمد و به پدرم گفت: حاج آقا اجازه میدهید من با فاطمه خانم چند دقیقه خصوصی صحبت کنم، وقتی به اتاق رفتیم گفت: کالا که نمیخواهم بخرم که در قبالش بخواهم یک تعداد خاصی #سکه بدهم
یک #پیشنهاد میدهم، اگر شما هم #راضی باشید، به حضار مجلس هم همان را می گوییم.
🔰نظرت با هفت #سفر عشق:💗 قم، مشهد، سوریه، کربلا، نجف، مکه، مدینه چیست⁉️ و هر تعداد سکه که خودت مشخص کنی. از این #پیشنهاد حسن خیلی خوشحال شدم، و همه سفرها را با هم رفتیم. یک سال آخر #عمرش همیشه از شهادت و رفتن صحبت میکرد، اصلا حال و هوایش به کل تغییر کرده بود. در این دنیا بود اما با #شهدا و دوستان شهیدش زندگی میکرد. هر وقت تنها میشدیم،
🔰می گفت: #فاطمه جان راضی شو من به سوریه بروم دیگه این دنیا برایم هیچ جذابیتی ندارد. من #عاشق شهادت هستم...دو روز مانده بود به #ماه رمضان روز اعزامش بود، همه مایحتاج منزل را خرید به غیر از خرما، گفتم: حسن جان فقط خرما نخریدی. با هم #خداحافظی کردیم. رفت چند دقیقه بعد برگشت، دو تا جعبه خرما خرید، آورد خانه🏚 و گفت:
🔰فاطمه خانم بیا این هم#آخرین_خرید من برای شما و #بچههایم. رفتم قرآن📖 را آوردم و گفتم: حالا که برگشتی بیا از زیر قرآن رد شو، گفت: اول شما و بچه ها رد شوید ما رد شدیم و گفتم: حالا نوبت شماست، گفت: میترسم نکند #خداوند حاجت دل💘 من را ندهد، گفتم: به خاطر دل من که راضی شود از زیر #قرآن رد شو، و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: خدایا هرچه خیر است برای من بفرست.
🔰همیشه میگفت #دوست دارم با زبان روزه و تشنه لب مثل آقا اباعبدالله #شهید شوم و اگر فرصتی باشد با خون💔 خودم بنویسم قائدنا خامنهای و میگفت: دوست دارم #چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید و سفارش می کرد اگر من# شهید شدم نگذار بچهها صورت من را ببینند. همان شد که #حسن میخواست، با زبان روزه، و بر اثر خمپاره☄ شهید شد که از صورتش چیزی باقی نماند.
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#سیره_عملی_شهدا
🔰سفر با اتوبوس...🚌
🔶قراربود دریک روز تعطیل به#قم بروند تا با #مراجع و علمای حوزه ، دیدار داشته باشند. 😊
گفت: با اتوبوس🚎 میرویم .
و بقیه گفتند:
چنین چیزی سابقه ندارد. ❌
روکرد به آنها و گفت:
اولاً سفر#زیارتی است، این طوری مشکلات سفر زیاد می شود🤯
ثواب#سفر هم بیشتر میشود.
دوماً این که دسته جمعی، خوش میگذرد😍. سوماً همه ما داخل
اتوبوس وقت داریم تا در
مورد مشکلات#وزارتخانهها ،مسائل جاری با هم صحبت کنیم😳
بالاتر از همه ، وزرا باید
از مشکلات مردم با وسایل حمل و نقل عمومی🚉 و شرایط جاده ها🛣و راهها باخبر شوند.👌
#شهیدمحمدعلیرجایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
◇بسم ربّ الزهرا(س)◇
🍃در میان هیاهوی این روزها، #نبض کشور با یاد شما میزند و در میان غبارآلودگی هوا، این #نور شماست که ما را به خود میآورد و از ادامه مسیر #ظلمت باز میدارد. این روزها که دلم زیاد به جاده خاکی میزند، یکی را میخواهد که دستش را بگیرد و با کلام خداییاش او را به فراز قله #سعادت برساند.
🍃یکی مثل #سید_مهدی. کسی که سرشت پاکش او را وارد #حوزه_علمیه_قم کرد. در آنجا شهد شیرین آموزههای #اسلام با جانش عجین شد و اندکاندک او را #عاشق و شیفته خود کرد. مهربانی و #اخلاص خفته در کلامش، دلهای آماده زیادی را به این وادی کشاند.
🍃#جنگ حیلتی بود برای پارهپاره کردن #خیمه_اسلام و دفن کردن آن زیر خاک #جهل و #غرب_پرستی. مردم اما از پاکباختگان #ایثارگری بودند و اراده کردهبودند در این راه چون مولایشان، #حسین_بن_علی(ع)، جانشان را با خدا معامله کنند.
🍃"آنان از #شرف و انسانیت خود در برابر #استکبار جهانی دفاع کردند تا به آزادی برسند، تا در زیر سایه اسلام به شکوه و بالندگی برسند."*
🍃سید مهدی نیز در با آنان همصدا بود. او که پیش از آن دل از این دنیای گذرا کنده بود و آماده #سفر شده بود، اصابت ترکشی به سرش، روحش را از #قفس تن رهایی بخشید و همنشین #افلاکیان شد.
*اشاره به وصیتنامه شهید
✍️نویسنده: #محدثه_کربلایی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه_سبزواری
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت : ۱۴ آذر ۱۳۶۰
📅تاریخ انتشار : ۱۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : سبزوار
🕊محل شهادت :بستان
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سالروز_شهادت 🌷 #شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه_سبزواری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
◇بسم ربّ الزهرا(س)◇
🍃در میان هیاهوی این روزها، #نبض کشور با یاد شما میزند و در میان غبارآلودگی هوا، این #نور شماست که ما را به خود میآورد و از ادامه مسیر #ظلمت باز میدارد. این روزها که دلم زیاد به جاده خاکی میزند، یکی را میخواهد که دستش را بگیرد و با کلام خداییاش او را به فراز قله #سعادت برساند.
🍃یکی مثل #سید_مهدی. کسی که سرشت پاکش او را وارد #حوزه_علمیه_قم کرد. در آنجا شهد شیرین آموزههای #اسلام با جانش عجین شد و اندکاندک او را #عاشق و شیفته خود کرد. مهربانی و #اخلاص خفته در کلامش، دلهای آماده زیادی را به این وادی کشاند.
🍃#جنگ حیلتی بود برای پارهپاره کردن #خیمه_اسلام و دفن کردن آن زیر خاک #جهل و #غرب_پرستی. مردم اما از پاکباختگان #ایثارگری بودند و اراده کردهبودند در این راه چون مولایشان، #حسین_بن_علی(ع)، جانشان را با خدا معامله کنند.
🍃"آنان از #شرف و انسانیت خود در برابر #استکبار جهانی دفاع کردند تا به آزادی برسند، تا در زیر سایه اسلام به شکوه و بالندگی برسند."*
🍃سید مهدی نیز در با آنان همصدا بود. او که پیش از آن دل از این دنیای گذرا کنده بود و آماده #سفر شده بود، اصابت ترکشی به سرش، روحش را از #قفس تن رهایی بخشید و همنشین #افلاکیان شد.
*اشاره به وصیتنامه شهید
✍️نویسنده: #محدثه_کربلایی
#شهید_سیدمهدی_اسلامی_خواه_سبزواری
📅تاریخ تولد : ۱ شهریور ۱۳۳۶
📅تاریخ شهادت : ۱۴ آذر ۱۳۶۰
🥀مزار شهید : سبزوار
🕊محل شهادت :بستان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh