eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
عاشق حضرت #اباالفضل (علیه السلام) بود. قبل از شهادت #عکسش را بدون دست کشید و برای شهادتش #پوستر آم
5⃣6⃣5⃣ 🌷 💠خاطره ای از دوست همرزم 🌸صندلی بهشتی🌸 🍃🌹 که شهید شد وادی رحمت و قطعه مدافعان تا صبح شلوغ بود، آن روزها هم ایام بود، 🍃🌹به صادق گفتم بیا یه درست کنیم تا پدر و مادر حامد جوانی که میان سر مزار شهیدشون سر پا نمانند و مهمان های حامد هم بتونن بشینن. 🍃🌹صبح تو لشکر بودیم که دیدم زد، خودش نیمکت رو از ضایعات میله هایی که جمع کرده بود، جوشکاری و رنگ کرده بود و صندلی حاضر بود برای انتقال و نصب در .... 🍃🌹از صادق خیلی تعجب کردم؛ گفتم صادق جان الان هوا گرمه و همه روزه ایم عصر تو خنکی هوا ببریم نصب کنیم. عصر زنگ زدم که بریم برای نصب و در جوابم گفت : بردم نصبش کردم ... 🍃🌹تو اون خودش برده بود جاشو کنده و سیمان کاری کرده بود 🍃🌹و حالا قسمت این شده که مزارش هم از نیمکتی که خودش با دست های ساخته استفاده میکنند. 👈اخه صادق مهمون نواز بود 💢رفتید وادی رحمت همینجوری تو اون نیمکت نشینید اونو صادق برا شما که مهمونش باشی درست کرده 😔 🌸شادی روحش صلوات🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تو رشته های ⇜راپـل ⇜جودو ⇜سنگ نوردی ⇜شنا و...خیلی #مهارت داشت. کلا کارهای با هیجان رو خیلی دوست داش
0⃣8⃣5⃣ 🌷 💠استقبال 🔰بعد از شنیدن خبر ،غسل كردم ولباس سفید و روسری سفیدی كه واسه عشقم💓 خریده بودم،سرم کردم 🔰هر شهیدی كه قرار باشه از بیارنش حداقل سه روز طول میکشه.⚡️ولی چهارم اردیبهشت شهید شد🌷 وپنجم اردیبهشت آوردنش وششم اردیبهشت هم پیكرش⚰ از دید ما پنهون شد و رفت زیر خاک😢 🔰تا لحظه موعود برسه دل تو دلم نبود💗،دلم میخواست زود برسم فرودگاه 🛬اون لحظه یاد حرف صادقم افتادم كه گفت: میای استقبالم.مطمئن باش😔 🔰از مسئولین خواهش كردیم كه نفسمو بیارن خونه🏡،ولی چون ازدحام جمعیت زیاد بود،بردنش گلزار شهدا🌷 و۱۰ آوردنش خونه.خواستیم كه در تابوتو باز کنن،باز كردن ولی درشو طوری نگه داشتن كه نبینم🚫. 🔰اعتراض كردم.گفتن:میخوایم صورتشو باز كنیم. ⚡️ولی متوجه شدم كه دارن با پنبه چهره‌ شو .صادقم كاملاً آماده م كرده بود.تا حدی كه حتی منتظر یه مشت تو تابوتش بودم. 🔰باز كردن ولی،اجازه ندادن زیاد . گفتن:باید زود ببریمش سردخونه و بردنش.تحمل نداشتم😭.اصرار كردم که بذارن برم اونجا ببینمش.رو تخت یه جوری بود كه راحت بغلش كردم وصورتشو دیدم 🔰صادق كه میرفت مأموریت،من میشمردم و میگفتم:"مراقب باش یكیش هم كم نشه❌ وصادقم میخندید...😌 🔰ولی تو سردخونه،دیدم كه یه ریز پلكشو بوسیده بود وچند تایی از مژه‌‌هاش با پوست افتاده بود وجای خالی بود😔 🔰همسرم جنوب منطقه .با اصابت بیشترین تعداد تركش به پشت سرش،همزمان با شهادت دو عالم،به آرزوش رسیده بود🌷 همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کوچه های دلت را به نام #شهدا کن بدان در کوچه پس کوچه های #دنیا وقتی گم می شوی #تنهایت نمےگذارد! شهد
نغمه ملکوتی #عشاق را جز #عاشق نمی تواند بفهمد اگر #عاشق باشی خواهی دید که نغمه های پرندگان وادی #عشق چیزی جز #شهادت نیست! #شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 فیلمی از شهید مدافع حرم "حامد جوانی" #طنز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣9⃣5⃣ 🌷 💠 🔹۵ دوست بودن، رفیق، مثل پنج انگشت، که (شهید حامد جوانی) شهید شد. 🔸چهار نفری هر شب یا میومدن خونمون گریه می کردن و التماس میگفتن که دعاکنم برن سوریه یا اینکه سر مزار حامد بودن.. 🔹تا مدتی هم صادق و صالح مهمون ثابت حامد سر بودن. بعد مدتی بالاخره کارهای همشون حل شد و قرار شد برن ولی موند برای دور بعد.. 🔸شنبه شب یه از طرف یکی از این چهار رفیق اومد: سه نفرمون مرد و یک نفرمون (شهید) موند... 🔹همون لحظه حاج آقا محکم زد روی پاش گفت این یک نفر صادقه که رفت...براش خیلی کردم....برای حامد پسرم اشک نریختم، نه برای حامد حتی بقیه شهدا... 🔸ولی صادق( اشک در چشمان مادر جمع شده است) صادق، واقعا صادق بود.... خوبه، خوشحالم به آرزوش رسید ولی خیلی زود رفت... ✍راوی: مادر شهید مدافع حرم، حامد جوانی 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
قرار یک زندگی الهی این است: یکی بشود #شهید 🌷 ودیگری #همسر_شهید و همسفر تا بهشت❤️... اما #انتظار همیشه واژه دلتنگ کنندهِ💔 همسفران است... #شهید_صادق_عدالت_اکبری #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پلک بگشا صنما #صبــح مرا روح ببخشـ😌 قصه‌ای #تازه در این صبــحـ☀️ دل انگیز بساز . . . #شهید_صادق_عدالت_اکبری #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مستانہ بہ این دنیا خندیدنـــد و رفتنــــــد و ما #مشتاقانہ درگیرِ دنیاییم! ای ڪاش #بیدار شویم قبل ا
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و #پاسداران محول می کرد. 🔸یک مرتبه #پدرصادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم👥 را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری💥 برای شان وجود دارد، چرا #پسر خودت را نمی فرستی⁉️» 🔹وقتی این جرقه در ذهنش🗯 زده می شود #صادق را صدا می زند و می گوید: آماده شو و تیمی که برای #مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن. 🔸صادق با ادب و #احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش😍 گذاشته می گوید: « #چشم_بابا!» #شهید_صادق_عدالت_اکبری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت
8⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰صادق از نظر قیافه و اخلاقی کاملا به پدرش شباهت👥 داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد☺️ و سعی می کرد همانند رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد😋 که پدرش می خورد. 🔰دوران او با اتمام جنگ⛔️ و بازگشت همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویر📽 بازگشت اسراء از تلویزیون📺 پخش می شد، اشک شوق😭 می ریختند. 🔰آن زمان تقریباً یک سال و نیم🗓 سن داشت. به قدری تیزهوش💭 و زیرک بود که به این رفتار توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه را پخش می کرد و مادر حواسش نبود🗯 مادر را صدا می زد و می گفت: « بیا گریه کن آمدند😅» 🔰مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به بردند او را در کلاس نوزادان👶 نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد😭 که معلم رده صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد. 🔰با اینکه آن رده بزرگتر از سن بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد💞 که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش تر است و می تواند ارتباط برقرار کند👌 از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش بود، می ماند.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺صبح یعنی لب هر پنجره‌ی رو به زمان🍃 ☀️تو بتابی و به مـن خنده تعارف بکنی🍀 #شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷 #سلام_صبحتون_شهدایی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سلام بر تو ای #صادق که محیای محیا را #گمنامانه معنی و مماتی ممات را با #خونت اثب
🎀صادقم متولد دوم اردیبهشت 1367📆 بود. ایشان یك #سپاهی همه فن حریف بود. صادقم با وجود سن كمش در هر رسته و حیطه‌ای تخصص داشت👌 🎀روز #خواستگاری كلی سؤال آماده كرده بودم و سؤالات را یكی یكی می‌پرسیدم و ایشان با #آرامش خاصی❤️ جواب می‌داد. من مضطرب بودم ولی صادق كاملاً آرام😌 بود. 🎀در همان جلسه اول خواستگاری گفت كه #من_سپاهی_هستم و این شغل مأموریت‌ها و خطرات خودش را دارد. گفت اگر قبول داری جواب مثبت بده☺️ من هم چون به مادرم #حضرت_زهرا(س) متوسل💞 شده بودم همه را به ایشان سپردم. 🎀صادقم گفت خیلی از دوستانم به خاطر #زندگی از كارشان گذشتند و بعضی هم به خاطر #كارشان از زندگی، من #هیچكدام از این كارها را نمی‌كنم❌ من هم قبول كردم❤️ #شهید_صادق_عدالت_اکبری #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کوچه های دلت را به نام #شهدا کن بدان در کوچه پس کوچه های #دنیا وقتی گم می شوی #تنهایت نمےگذارد! شهد
🔆روزهاي به او مي‌گفتم: «وقت آمدن زنگ نزني📵 به كه بيايد دنبالت، تا از تهران بخواهي بیایی. دیگر من طاقت دوری‌ات💕 را ندارم که با ماشين بيايي.» همه‌اش شوخي مي‌كرد و مي‌گفت: نه پول ندارم. مي‌گفتم: برايت مي‌خرم. مي‌گفت: ببينيم چه مي‌شود.. » 🔆تا اينكه در دوباره همين حرف را به صادق گفتم: لطفاً خبر بده دوست دارم بيايم استقبال🌷 مدافع حرم .» قبول كرد✔️ اين دفعه ديگر شوخي نكرد❌ و گفت: ❤️ 🔆ديگر كم‌كم حرف از آمدن😍 بود و . از 9 اسفند تا چهارم براي من يك عمر گذشت، ولي براي صادق همين 57 روز كافي بود تا به برسد🕊 هميشه به من مي‌گفت: ! دعا كن يك جوري شهيد بشوم🌷 كه حتي ذره‌اي از زمين را اشغال نكنم⛔️ و من مي‌گفتم: «نه من از خدا مي‌خواهم كه يك براي من بماند.» 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆روزهاي #آخر به او مي‌گفتم: «وقت آمدن زنگ نزني📵 به #دوستت كه بيايد دنبالت، تا از تهران بخواهي بیایی.
3⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔻راوی: همسرشهید 🔰بسیار شوخ‌طبع و بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر می داد که در بحث‌های جدی نکند❌ اما او همیشه با شوخ‌طبعی پاسخ می‌داد☺️ با کودکان بود و با بزرگان بزرگ! 🔰شاید این‌گونه به نظر بیاید که محض داشت و فقط نماز📿 و قرآن می‌خواند، از دنیا بریده بود، اما این‌گونه نبود به هر کاری در جای خود می‌رسید از گرفته تا تفریحات! 🔰چون فردی اجتماعی بود به همین خاطر دیر🕚 به خانه می‌آمد و جر و بحث‌های مادر و فرزندی سر دیر بین‌شان پیش می‌آمد. خیلی وقت‌ها شده بود که از پدرش هم پنهان می‌کردم و برخی اوقات می‌خوابید و من هم‌چنان منتظر او💕 می‌شدم، با وجود اینکه از خودش مطمئن بودم اما هم می‌شدم. 🔰صادق خشک ‌مقدس نبود🚫 اما به هم عمل می‌کرد مثلاً وقتی روزه مستحبی می‌گرفت به همه اعلام نمی‌کرد، چندین بار خانواده دیده بودند که با زبان به استخر🏊 رفته حتی برای آنها هم سئوال شده بود که «چرا روزه به می‌روی⁉️» گفته بود: «تا اذان🔊 کنار استخر بودم و بعد اذان سرم را زیر آب بردم.» 🔰همه چیز در زندگی جای خودش را داشت! مانند تمام افراد عادی بود حتی می‌توانم بگویم برخی زمان‌ها شده بود که قضا شود یا به سختی بیدارش می‌کردند، 💥اما در مقابل شبهایی هم با خواندن با خدا مأنوس💞 می شد. مردم‌داری را می‌توانم ویژگی صادق بود. 🔰هوش سرشاری داشت و کافی بود بگیرد در یک حوزه ورود کند، در کمترین مدت زمان به تبحر کافی دست می‌یافت و در خیلی از موارد از بقیه اطرافیانش جلو می‌زد صادق بود. ارادت خاصي به اهل بيت(ع)💖 داشت. ذره‌ای به ارزش قائل نبود فقط در حدی به دنبال مادیات💰 بود که معاش زندگی‌اش را تأمین کند و تا لحظه شهادت🌷 مادیات نتوانست او را به سمت خود بکشاند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️مراسم سالگرد شهادت #شهید_صادق_عدالت_اکبری 🌷 #نشر_دهید📤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔆روزهاي #آخر به او مي‌گفتم: «وقت آمدن زنگ نزني📵 به #دوستت كه بيايد دنبالت، تا از تهران بخواهي بیایی.
💕وداع #عاشقانــه 💕 اکنون تـو #نیستی ولی همه چیز بوی #تــو😌 را دارد بوی عاشقــ❤️ـانه زیستـن #شهید_صادق_عدالت_اکبری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💕وداع #عاشقانــه 💕 اکنون تـو #نیستی ولی همه چیز بوی #تــو😌 را دارد بوی عاشقــ❤️ـانه زیستـن #شهید_ص
8⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد... 🔰از خصوصیات بارز ایشون و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن 😍 🔰هرگاه دیدمش با بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان 🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ وصل بشه 🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که بابا👤 خود پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد.. 🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این مطلب و بنویس: ⇜۱.اگر نشویم خواهیم مُرد ⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به عجب است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#دلنوشته📃 نه اینکه حرفی نباشد #هست خیلی هم هست😔 💥اما..... #عاشق ها می دانند دلتنگی💔 به استخوان که برسد می شود #سکوت #شهید_صادق_عدالت_اکبری #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠معرفی کتاب 1⃣3⃣ 📗 برای زِین اَب 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖 این کتاب به زندگی چند وجهی شهید مفقودالاثر مدافع
💠معرفی کتاب 2⃣3⃣ 📗 آخر شهید می شوی 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖این کتاب به بیان خاطرات شهید مدافع حرم، #شهید_صادق_عدالت_اکبری از زبان مادر شهید می پردازد، مادری که در تشییع پیکر فرزندش حماسه ای به پا کرده بود. صادق سردارزاده‌ای بود که می‌توانست تمام اسباب رفاه را مهیا داشته باشد و پدرش سهمش از جهاد را در سال‌های جنگ و در جبهه‌های کردستان تمام و کمال پرداخته بود، بااینحال او به عشق جهاد و شهادت، دل از راحت و آسایش و امنیت برداشت و راهی خط مقدم و جبهه مقاومت شد و از غربت شهید برگشت.» 🔰برشی از کتاب: 🌷از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهره‌هایش را هی کم و کمتر می‌کرد. محدثه می‌گفت: «دلم می‌گیرد طفلی‌ها را توی قفس می‌بینم.» 🌷از آن‌همه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جان‌شان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آن‌را هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثه‌سادات رهایش کرد. 🌷شب، وقتی می‌خواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقه‌اش، تک به تک خداحافظی و دیده‌بوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. 🌷دست‌هایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشم‌هایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» 🌷و تنگ در آغوشم کشید و لحظه‌ای بعد، از حلقه دست‌هایم بیرون خزید و رفت که رفت... 🍃🌸🍃 📚 خرید از کتابفروشی های سراسر کشور 🌐خرید اینترنتی: http://osveah.ir/آخر-شهید-میشوی/764.html 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تولدت_مبارک شهید عاشق❣ خوش به حال #اردیبهشت که هم آمدنت را شاهدبود هم رفتنت را🕊🌷 #شهید_صادق_عدالت
🌸عشق مهمان مقدسی است و قلب، میزبان مهربانی. که باشی، جان تازه میگیری از وجودش. گاهی دل با شنیدن روضه ای، ذکری هم چون ، یارقیه، یازهرا(س) می لرزد💓 و ناگهان می بینی "عاشق اهل بیت" شده ای. 💖صادق عاشق (س) بود. برای ازدواجش شرط کرد شریک زندگی اش حتما از باشد. با یک بانوی سیده ازدواج💍 کرد. به قول همسرش در جلسات خواستگاری هم حرف از بود. 🌸به یاد از همسرش خواست تا در روز عقد برای شهادتش دعا کند🤲 پس از بله گفتن، و شهیدی هم اسم ، دل عروس خانم را به بازی گرفت و او برای نیمه گمشده اش که به تازگی پیدا کرده بود با اشک خواند😢 💖با شهادت ، چهره آقای خانه، حسرت های دل اش را رسوا کرد😞 و آنجا بود که همسرش فهمید خودخواهی است را فقط برای خودش بخواهد. 🌸برات کربلای نوکر ارباب در امضا شد. همسرش نامه ای💌 نوشت و به جدش قسم داد که پاره تنش به آرزویش برسد و از اهل کربلا خواست که همچون شهد شیرین شهادت🌷 نصیب رفیق زندگی‌اش شود. نامه را به او داد تا در حرم امانتی را به "صاحبش" بسپارد. 💖صادق عاشق خدا♥️ بود و همسرش . می گویند دعای عاشق ها در حق هم می شود. راه شهادت🕊 برایش باز شد. در اسفند ماه عازم سوریه شد. همسرش لحظه وداع، در حضور وابستگی ها و دوست داشتن هایش، او را با قرآن📖 بدرقه کرد. می دانست او رفتنی بود. ندایی در درونش می گفت: من با دو خویشتن دیدم که می رود😔 💖۵۷ روز برای دعا کرد. گریه کرد😭 در ذهنش بارها مراسمی را تصور کرد که با حضور یار سفرکرده و خودش و خدا برگزار می شود. اما همین ۵۷ روز کافی بود برای کبوتر🕊 مدافع حرم 🌸بعضی آدم ها اهل زمین نیستند فقط می آیند تا تلنگری💥 باشند برای آن ها که قلب هایشان، شده است. صادق عدالت اکبری هم اهل همین بود. مراسم ‌، استقبال همسرش با "لباس سفید" و بی قراری دوستانش، دلهای بسیاری را منقلب کرد💗 💖حال یک سنگ قبر، لبخند زیبای شهید یک با دنیایی دلتنگی💔 قصه عشق را برای ساکنان زمین روایت می کند.. ✍نویسنده: منتظر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺 یعنی لب هر پنجره‌ی رو به زمان ☀️ بتابی و به مـن خنده تعارف بکنی😍 🌷 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
پلک بگشا صنما مرا روح ببخشـ😌 قصه‌ای در این صبــحـ☀️ دل انگیز بساز 😍 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💕🍃 #اینجــا برای از تـــــــ❤️ـــــــو#نوشتن 🕊💞 #هـــوا کم است .....🌻🍃 #شهید_صادق_عدال
🍄🍂🍄🍂🍄🍂🍄 🌴قبل عید و قبل صادق به سوریه تقریبا هر روز باهم تماس تلفنی داشتیم باهم راههای اعزام به سوریه رو مرور میکردیم شماره یکی رو تو تهران به من داد گفت زنگ بزن شاید کاری تونست برای اعزامت بکنه... 🌴تو تماس آخر که یک ساعت حرف زدیم و همش از دل پر و طاقت طاق شدش برام میگفت..تو تماس آخر گفت برای اعزام به سوریه فقط باید به خود حضرت زینب(س) التماس کرد و تنها راهش اینه بعد رفتنش فهمیدم که واقعا عند ربهم یرزقونند.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❤️ تو نہ مثل آفتٖابى ڪہ حضور و غيبت افتد دگران روند و آيند و تـــو همچنان ڪہ هستى... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
زشت است آدم جلوی امامش کم بیاورد و بگوید "ازم بر نمی‌آید!" آن وقت امام زمان نمی‌گوید این همه سال،  صبح تا شب داشتی دعای فرج می‌خواندی، بهتر نبود کنارش می‌رفتی کار هم یاد می‌گرفتی که وقتی آمدم، عصای دستم باشی؟! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh