🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 #خوابش رو دیدم گفتم چی اون دنیا خیلی بدردتون خورد؟ گفت تو دنیا خیلی کارهای #خوب انجام دادم ولی
| شھیدنوشت ✨✍
اگرمےخواهید
شھید بشوید ، #همسر خوب
براے شوهرتان و #مادرے خوب
براے فرزندانتان باشید... ♥️
آن وقت #شھید مےشوید ✋
#ازمحمدبہهمہخواهران🎙
#شهیدمحمدبلباسبے💕
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
شھیدمرتضےآوینے:
#شھید منتظر مرگ نمےماند
او خودش #مرگ رابرمےگزیند...
شھیدپیش از آنڪہ مرگ ناخواستہ
بہ سراغ او بیاید بہ #اختیار خویش
مےمیرد 👌و لذت زیستن را هم
هم او مےیــابد.
نہ آنڪس ڪہ #دغدغہ مرگ
حتے آنے او را بہ خود نمےگذاردش
و خود را بہ ریسمان پوسیده
#غفلت مےآمیزد😔.
#شھادت_مزدخوبان_است ♥️
#اللھم_ارزقنےشهادةفےسبیلڪ🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔶دست در دست #شهدا بگذار و ببین چطور #زندگیت تغییر میکند و به #خدا نزدیک می شوی، رفیق شهید پیدا کن🔶
مـي خـواھـمت #شـھـید.!!
ولـے.!!....... خـيلي خـيلي دوري..!!
نـه دسـتم بـه دسـتات مـيرسد!!
نـه چشـمانـم بـه #نـگاهـت..!!😔😔
چاره اي كن..!!
تـو رو كم داشـتـن ..!!
كم نيست..!!
#درد است..
خـدایـا...
بگیـر از مـن!
آن چـه که #شهـــادت
را می گیـرد از مـن...😔😔
این روزهــا عجیب دلم؛
به سیم خـاردار هـای #دنیــا !
گیـــر کرده است... .
#رفیق_شهیدم
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسر بزرگوار شهید: چندماه بعد از #دفن همسر شهیدم، دخترجوانی درحالی که #اشک می ریخت نزد من آمد و گف
🌷مي خوانمت #شھـید.!!
ولـے.!!...
💐خيلي خيلي دوري..!!
نه دستم به دستات ميرسد!!
نه چشمانم به نگاهت..!!
چاره اي كن..!!
توروكم داشـتـن...!!
كم نيست..!!
درداست...🍃
#شهید_جواد_جهانی🕊❤️
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شھید شدن اتفاقے نیست
اینطور نیست ڪہ بگویے:
گلولہ اے خورد💥 و مُرد..
شهــ🌷ــید...
رضایت نامہ دارد...
و رضایت نامہ اش را اول #حسین(ع)
و علمدارش امضا✍ میڪنند...
بعد مُھر #حضرت_زهـرا(س)میخورد...
#شهـــید...
قبل از همہ چیز دنیـــ🌍ـایش را بہ قربانگاه برده...
او
زیر نگاه مستقیم #خدا زندگے ڪرده
شھادت اتفاقے نیست❌
#سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید #شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے🕊🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidnazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #نوزدهم
او همچنان میگفت :
_یا باید مثل مردم موصل و تڪریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا﴿؏﴾ مقاومت ڪنیم! اگه مقاومت ڪنیم یا #پیروز میشیم یا #شھید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛مقدساتمون رو تخریب میڪنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یڪی رو انتخاب ڪنیم!
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد "هیھات منالذله" در فضا پیچید و نه تنها دل من ڪه در و دیوار مقام را به لرزه انداخت.
دیگر این اشک شوق شهادت بود
ڪه از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای ڪه با #اشڪمردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه
شهادت #دفاع کنند.
شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میڪرد ڪه بغضش را فروخورد و صدا رساند :
_ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید ڪه بعد از اشغال عراق، آمریڪاییها دست ما رو از اسلحه خالی ڪردن! ڪل سلاحی ڪه الان داریم سه تا خمپاره، چندتا ڪلاشینڪف و چندتا آرپیجی.
و مردم عزم مقاومت ڪرده بودند ڪه پیرمردی پاسخ داد :
_من تفنگ شڪاری دارم، میارم!
و جوانی صدا بلند کرد :
_من لودر دارم، میتونم یڪی دو روزه دور شهر خاڪریز و خندق درست ڪنم تا داعش نتونه وارد بشه.
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میڪردند و دل من پیش حیدرم بود ڪه اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعانشهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها ڪیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش ڪه از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :
_تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی ڪنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.
صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود ڪه گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود ڪه با شمارهای دیگر
تھدیدم ڪرده و اینبار نه فقط برای من ڪه خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :
-خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شڪ نڪن سھم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!
شاید اگر این پیام را
جایی غیر از مقام امام حسن﴿؏﴾خوانده بودم، قالب تھی میڪردم و تنها پناه امام مهربانم﴿؏﴾جانم را به ڪالبدم برگرداند. هرچند برای دل ڪوچڪ
این دختر جوان، تھدید ترسناڪی بود و تا لحظهای ڪه خوابم برد، در بیداری هر لحظه ڪابوسش را میدیدم ڪه ازصدای وحشتناڪی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن
پرده گوشم را پاره ڪرد و تاریڪی اتاق ڪافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میڪردم روانداز و ملحفه تشڪ به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول ڪشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم
و نمیدانم با چه حالی.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
از#شھدابهشما📞:
قرارمون این نبود.
بیحجابی نبود.
بیغیرتی نبود.
قرار شد بعد از ماها ‹#راهمان› رو ادامه
بدید اما دارید ‹#راحت› ادامه میدید...🚶🏿♂'
چفیههامون خونی شد تا #چادری خاکی نشود
عکسِ ماها رو میبینید عکسِ ما عمل میکنید!
ما شھید نشدیم که مرغ و میوه ارزان بشه
ما #شھید شدیم که بیحیایی ارزان نشود.
حرفِ آخر..↓
این رسمش نبود💔🕊!'
#شهیدآرمانعلیوردی
#آرمانعزیز
#آرمانایران
#رفیق_شهیدم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#چراخانمهاشھیدنمیشن⁉️
📍چونبهشھادتاحتیاجندارند❌آنآقایونهستند که بایدشھیدبشن🌷تا به سعادت برسند! خانمهایکتحملبکننددرخانه،اجر یک #شھید رابهآنهامۍدهند. دیگه نمۍخواد کار زیادۍکنند
📍خانمهاواقعاامکاناتمعنوۍشان بالاست، "فقطبایدبدانندکه #کجابایدچهکارکنند ...!"🌱
#استاد_پناهیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شھید
یھرفیقیبرایِخودتانتخابکن ،
کههروقتکنارشبودی
نتونیگناهکنی . .
خجالتبکشیوبهحرمتپاكبودن
کارهایِرفیقتدستبهگناهنزنی . .🙂✌️🏾
#شھیدعلیخلیلی🌿'