#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_بیست_وششم 6⃣2⃣
🍂_ببخشید مزاحمتون شدم شرمنده امیدوارم درباره من فکر بدی نکنید. فقط میخواستم ببینم شما یادتون نمیاد ما همدیگر را کجا دیدیم؟؟ آخه چهره تون خیلی برام آشناست!! از دفعه قبل همش دارم به ذهنم فشار میارم ولی چیزی یادم نمیاد🤔
+فکر نمیکنم شما را دیده باشم. به جز دفعه پیش که همینجا دیدمتون
_باشه ... فکر کردم شاید من برای شما آشنا باشم.
🌿صدایش ملایم و دلنشین بود. کلمات را شمرده و با صلابت ادا میکرد؛ نمی دانستم چطور این مکالمه را سر و سامان دهم. کمی هول کرده بودم، دلم نمی خواست خدا حافظی کنم🙁 اما چیزی برای گفتن نداشتم. پشت کردم و آهسته چند قدم👣 دور شدم دلهره داشتم دوست نداشتم دورتر بروم. دلم را به دریا زدم و برگشتم و گفتم:
_اشکالی نداره یه سوال بپرسم؟؟!!
با جدیت اخم هایش را گرم کرد و گفت:
+چه سوالی؟؟
_چرا میاین اینجا؟؟
🍂انگار توقع شنیدن این جمله را نداشت. فکر کرده بود مزاحم خیابانی ام. کمی اخمش را باز کرد و جواب داد:
_به خاطر دلم. برای تسکین درد هایم. اکثر آدم هایی که میان اینجا یک گم شدهای دارن ...
بقیه حرفش را خورد و گفت:
_ببخشید آقا من باید بروم. خدانگهدار.
🌿اجازه نداد خداحافظی کنم و به سرعت دور شد در همان نقطه ایستادم👤 و دور شدن اش را دیدم. صدایش جملاتش مدام در گوشم می پیچد➰ احساس میکردم با دور شدنش عزیزی را از دست میدهم😔 اما بهانهای برای نگه داشتنش نداشتم. #غریبه_آشنای من دور می شد و من بی اختیار پشت قدمهایش اشک میریختم😢 در چند دقیقه و با چند جمله دچار #احساسی شدم که تا آن روز تجربه نکرده بودم، دچار دختر دلنشینی که هیچ نشانهای از او نداشتم
🍂همان جا نشستم و از همان #شهید خواستم کمکم کند تا دوباره او را ببینم اما نمی دانستم که این اتفاق هرگز نمی افتد و دیگر او را در قطعه شهدا🌷 نخواهم دید ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh