eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم❣ دردم #مداوا میڪنے مثل همیشہ عقده ز دل #وامیڪنے مثل همیشہ بهر #ظهور خود چرا اے یوسف عشق امروز و #فردا میڪنے مثل همیشہ 💞 🌺 اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که برات #کربلا میدهد وعده ی ما در کربلا 📜بخوانید👇👇 #شهید_علیرضا_کریمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
8⃣9⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که برات میدهد 👇👇 🔹یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن❎،اگه میتونی بیا!! 🔸نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت⌚️ از شرق تهران رسیدم به غرب. ⚡️اما . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس🚌 از اینجا حرکت می کنه. 🔹قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای کربلا باشیم😊. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین❌! 🔸گفتم:باشه اما من ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه📖 خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی💷 که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم😔. 🔹نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست☺️، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد . با تعجب😦 به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود🚫. اما احساس میکردم ما . 🔸با ورود ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم😌. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم👀. بعد از آن هرجا که می رفتم به بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... 🔹سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. ⚡️اما عجیبتر این که دست و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم👌. 🔸در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی☺️. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت (عج) و بعد به یاد زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود👌. 🔸پس از بازگشت بلافاصله راهی شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا🌷 رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. 🔹داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم🎧. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا برادر شما ✋️ با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞 📚مسافر کربلا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzad
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگوی_برتر 🔰هیچ کسی فکرش را نمیکرد روزی برسد که مجید #شهید شود چرا؟ چون روی دستش #خالکوبی داشت چو
پیشگویی #شهید_مجید_قربانخانی درباره نحوه شهادتش🌷 فرمانده یگان فاتحین تهران در خصوص آخرین شوخی و #پیشگویی شهید مجید قربانخانی گفت: به او گفتم: «چرا #خالکوبی‌ات مشخص است. چند بار گفتم بپوشان». پاسخ داد «این خالکوبی یا #فردا پاک✅ می شود، یا خاک🌷 می شود». 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#همه_می_آییم✊ 🔴با حضورمان👥 دوباره دشمن را مایوس خواهیم کرد✌️ 🗓وعده ما #فردا یکشنبه/ نهم دی ماه مشهد، #میدان_شهدا ⏰ساعت ۸/۳۰ #نشر_حداکثری 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نوبت آمد وصف"سردار" دلیر آن چریک پیر، بی تاب و نظیر همچو #شکری کس ندیده روزگار شیر جنگل، مردجنگ و ک
🌾 #فـردا اگر بدونِ تـو💕 باید بہ سر شود... 🌾فرقی نمی کند🚫 #شبِ_من کِی سحـر شود😔 #سردارشهید_فتح_الله_شکری🌷 #شبـتــون_شهــدایــی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#صبح یعنی طلـ☀️ـوع دوباره ی #تو در جانـ💗 من! امروز هم سرشار از #دوست_داشتن توام 😍 مثل دیروز مثل #فردا... #شهید_بابک_نوری_هریس #شهید_عارف_کایدخورده #سلام_صبحتون_شهدایی🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ میشود این رمضان، موعد #فردا باشد #آخرین ماه صیام غم مـولا باشد میشود در شب قدرش بہ جهان مژده دهند ڪہ همین سال #ظهور گل نرگـس باشد #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
روز لباس های خالی ⇜روز قبرهای خالی🌷 ⇜روز مزارهای بی ⇜و روز مادر است😔 ♦️ روز تشییع 150 شهیدی🌷 است که نمیدانیم کجا منتظرشان هستند😔 ♦️فردا روز 150 مادری است که هنوز چشم به راهند کاش همه کبوترها🕊 برگردند ♨️اگر میخواهید فردا را از دست ندهید. خدا می داند چند به دیدار پسرهایشان🌷 می ایند بی انکه بدانند کدام تابوت⁉️ علی اصغر ان ها را در برگرفته است هوای شهر را عوض میکنیم 🕊🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣1⃣ #در_محضر_شهید🌷 🔹کاری را انجام دهید که حداقل درصدی از آن برای خدا انجام شده باشد و از خدا بخواه
#شهید_دیالمه: ⭕️در هر شغلی که هستیم اگر ذره‌ای👌 #عدم_خلوص در ما باشد، امروز سقوط نکنیم #فردا سقوط می‌کنیم، فردا نباشد پس فردا سقوط🔙 می‌کنیم. #شهید_عبدالحمید_دیالمه #سالروز_شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍁صحبت از ↵دیروز و ↵امروز و ↵ #فــــردا نیستــــ❌ 🌷صحبت از #توست و تو یعنی ❣همیشه❣ #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ 📖خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما✈️ میگیرم برایت. پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟ از درس📚 و مشقش می افتد اماده شده بود. به من گفت: مامان زیاد اصرار نکن، میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم🙂 ایوب عصایش را برداشت _میخواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم 📖گفتم: پس لا اقل صبر کن برایتان میوه🍎 بدهم ببرید. رفتم توی اشپز خانه +ایوب حالا که میروید کی برمیگردید؟ جلوی در ایستاد و گفت: محمد حسین را ک برایت میفرستم، خودم....." کمی مکث کرد +فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم.... 📖تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین🚗 امد ک از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک صبح بود. جانمازم را رو به  قبله پهن بود. با صدای تلفن☎️ سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. 📖گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: الو.......مامان -تویی محمد؟ کجایید شماها؟ محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما.... کردیم......یعنی ماشین چپ کرده 📖تکیه دادم ب دیوار "تصادف😱 کجا؟ الان حالتان خوب است⁉️ - من خوبم اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد +خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم -توی جاده هستیم. دارم با موبایل📱 یک بنده خدا زنگ میزنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام. حالا میرسد. فعلا . 📖تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی سر و صدا بیرون می اید. یاد خواب مامان افتادم. یک ماه قبل بود. اذان صبح را میگفتند که مامان تلفن زد📞"حال ایوب خوب است؟" 📖صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم: گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور‼️ -هیچی شهلا دیده ام +خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند: جانباز ایوب بلندی 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✿یک شب دلش شکست💔 ✾به گلایه کرد ✿ هنوز سَر نزده، ✾انتخاب شد ✅ 🔺تصویری ویژه از نجوای حاج قاسم سلیمانی🌷 در کنار مزار مطهر (سلام الله علیها) این روزا نبودنت خیلی احساس می شه ای 🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌥کاش میشد تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتـ🌸ــــو می مانم ولی رفتی و گفتی که اینجا نبود ⛅️سالیان سال مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا🤲 کردم برای دست های تو ولی بالا نبود ⛅️باز هم گفتی که می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹 🖇✨ 🌿 🌷 🖇دیدن 🖼 تمام سهم من است از تو آن را هم جیره بندی کرده ام تـا مبادا زیاد شود ! دل 💕است دیگر، ممکن است خودت را از من بخواهدر. 💔 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❣ 🌥کاش میشد تنها نبود کاش میشد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتـ🌸ــــو می مانم ولی رفتی و گفتی که اینجا نبود ⛅️سالیان سال مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا🤲 کردم برای دست های تو ولی بالا نبود ⛅️باز هم گفتی که می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
این هم از قسمت آخر این رمان و بلاخره به پایان رسید یه خبر خوب دارم ☺️ انشاءالله از شب رمان شهید 😉 ابوالفضل ضرغام (شاهرخ ) رو شروع میکنیم 😍👌
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣5⃣ 📖خب صبر کن فردا صبح بلیت هواپیما✈️ میگیرم برایت. پایش را توی کفشش کرد"محمد حسین را هم میبرم" -اورا برای چی؟ از درس📚 و مشقش می افتد اماده شده بود. به من گفت: مامان زیاد اصرار نکن، میرویم یک دوری میزنیم و برمیگردیم🙂 ایوب عصایش را برداشت _میخواهم کمکم باشد. محمد حسین را فردا صبح با هواپیما میفرستم 📖گفتم: پس لا اقل صبر کن برایتان میوه🍎 بدهم ببرید. رفتم توی اشپز خانه +ایوب حالا که میروید کی برمیگردید؟ جلوی در ایستاد و گفت: محمد حسین را ک برایت میفرستم، خودم....." کمی مکث کرد +فکر کنم این بار خیلی طول بکشد تا برگردم.... 📖تا برگشتم توی اتاق صدای ماشین🚗 امد ک از پیچ کوچه گذشت. ساعت نزدیک صبح بود. جانمازم را رو به  قبله پهن بود. با صدای تلفن☎️ سرم را از روی مهر برداشتم. سجاده ام مثل صورتم از اشک خیس بود. 📖گوشی را برداشتم. محمد حسین بلند گفت: الو.......مامان -تویی محمد؟ کجایید شماها؟ محمد حسین نفس نفس میزد "مامان ....مامان....ما.... کردیم......یعنی ماشین چپ کرده 📖تکیه دادم ب دیوار "تصادف😱 کجا؟ الان حالتان خوب است⁉️ - من خوبم اب دهانم را قورت دادم تا صدایم بغض الود نباشد +خیلی خب محمد جان، نترس بگو الان کجا هستید؟ تا من خودم را به شما برسانم -توی جاده هستیم. دارم با موبایل📱 یک بنده خدا زنگ میزنم. به اورژانس هم تلفن کرده ام. حالا میرسد. فعلا . 📖تلفنمان یک طرفه شده بود. چادرم را جمع کردم و نشستم توی پله ها و گوش تیز کردم تا بفهمم کی از خانه ی سر و صدا بیرون می اید. یاد خواب مامان افتادم. یک ماه قبل بود. اذان صبح را میگفتند که مامان تلفن زد📞"حال ایوب خوب است؟" 📖صدایش میلرزید و تند تند  نفس میکشید گفتم: گوش شیطان کر، تا حالا که خوب بوده چطور‼️ -هیچی شهلا دیده ام +خیر است ان شاءالله -دیدم سه دفعه توی اسمان ندا میدهند: جانباز ایوب بلندی 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh