eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #خانواده_متعالی_در_قرن_21 خانواده موفق #قسمت_سی_و_هشتم: اخلاق خوب! 💠🔸🔹🔶🔗 استاد پناهیان: ✨ی
❣﷽❣ 📡 خانواده موفق👏 :اثرات معنوی ازدواج ✔️🔵💠 استاد پناهیان: 🔵شما اینجا ببینید که سه اثر رو حضرت بیان میکنه هیچ کدوم بحث شهوت درش مطرح نیست. ✅خلق وخوی او اصلاح میشه ✅مروتش بیشتر میشه ✅واز اون طرف روزیش زیاد میشه ✔️مهم ترین آثار ازدواج رو حضرت یه همچین کلماتی میفرمایند. نه فقط دفع شهوت بشه... "حداقلی" به ازدواج نگاه نکنیم 💯👆 اگه بخواد دفع شهوت بشه که یه نیاز غریضی بر طرف بشه که کلاغا هم ازدواج میکنن! 😐 خب ما چه فرقی با کلاغا داریم؟! همه ی بره ها و آهوها ،بزارید حیوانای خوب نام ببریم😉 ...اونام ازدواج میکنن 🐏🐑 طبیعت ازدواج اینه که اصلاح کننده ی خلق و خو و ارتقای روحی به انسان میده. جوانی از طلبه های قم از بنده مسئله ای پرسید : 🔵حاج آقا من مدتیه سر نماز حال خوشی پیدا میکنم ...و گریه میکنم گاهی 😢 گفتم خوبه که ، اشکالی داره مگه؟ گفت تقریبا میدونم چرا اینجور شده گفت آقا ما تازه عقد کردیم ...بالاخره رفت و آمدی با خانم داریم و بنا هست ازدواج کنیم ....ایشون خیلی با محبته 💝💘 ایشون وقتی با من با محبت رفتار میکنه من نمازم خیلی قشنگ میشه 🌺 🔵گفتم ببین ما در اثر ازدواج کردن نمازامون خوب میشه. گفتم روایت داریم آدم پست 👈 با چوب ادب میشه اما آدم شریف 👈با محبت ادب میشه. آقا...خانمت بهت محبت کرده ؛معنوی تر شدی 😍💘💯 👌خانمش بهش محبت کرده نمازش قشنگ تر شده ... خب همینه... ازدواج همینه... 👏🌺 اگه یه جوانی بعد از ازدواجش نمازش رونق پیدا کرد، این اتفاقی طبیعی است که تو زندگیش افتاده. نباید فکر کنیم که معجزه ای اتفاق افتاده. 👌تلقی ما از ازدواج باید همین باشه معنویت انسان افزایش پیدا میکنه 💕مردی که روزی میاره برای زن و بچه اش ...حالا بچه دارم نشده باشن اول زندگیشون👇 این یکمی شباهت پیدا به "خالق رازق" پیدا میکنه 😊👆 خانمی که خدمتی به مرد خودش میکنه و"برای اولین بار احساس مسئولیت میکنه این یکمی خودش رو شبیه خالق رازق مهربان میدونه.. موانع تفکر رو بردارید ببینید چقدر اخبار معنوی تو زندگی هست... ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ⚪️آقایون هر موقع غذای دستپخت خانمشون رو خوردن بعدش حسابی از غذاش تعریف کنن. خانم خیلی لذت میبره.👌 محبت ها بینتون افزایش پیدا میکنه. حتی اگه غذا زیاد هم خوشمزه نبود بازم یه مبارزه با نفس کن و تعریف کن. نتیجه های خوبی میده! 🌺❤️🌺💖 خانوادۀ موفقِ من✌️😊 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . . ساعت نزدیکِ پنچ بود دیگه از اونجا دراومدیم نرگسو بچه ها هم خیلی دلشون میخواست بیان ولی خب حاله خوبی نداشت ان شاالله از روزای بعد بهتر بشه بتونن تو مراسم شرکت کنن تو ماشین نشسته بودیم زینب مشغول رانندگی بود منم تو آیینه به خودم نگاه میکردم شال مشکیم کمی عقب رفته بود و موهای لختم تو چشم بود برای خودم عادی بود ولی خب داریم میریم مراسم امام حسین به احترامش باید حجابمو رعایت کنم کشیدمش جلو کامل مانتومم مشکیِ بلندیشم یه وجب زیر زانومه نیازی به چادر نیست از نظر خودن الان خیلی باحجاب شدم☺️☺️ حلما_زینب خوشگلههه چرا ساکتی😁 زینب_دیدم تو فکری مزاحم خلوتت نشدم😄😜 حلما_واوو چه خانم باشخصیتی داشتم فکر میکردم لباسم مناسبه مراسمه یا نه زینب_آهان بخاطر همین یهو شالو کشیدی جلو😋😍 حلما_اوهوم زشت شدم؟ زینب_نه دختر جذاب ترم شدی حجابتم خوبه عزیزدل😉😘 حلما_جدی یعنی نیازی به چادر نیست زینب_اونم به وقتش😬😉❤️ _رسیدم خواهر بپر پایین بریم متوجه منظورش نشدم یعنی چی به وقتش☹️ بیخیالش از ماشین پیاده شدیم جلو در علی و حسین رو دیدیم که مشغول نصب پرچم بودن متوجه حضور ما شدن بعد سلام و احوال پرسی حسین صدام کرد حسین_کلی خوش حال شدم که اومدی خواهر جون حلما_😁میدونستم انقدر خوش حال میشی قبلا هم میومدم مامان نیومده هنوز؟ حسین_نه گفت صبر میکنه با بابا میان ساعت ۸ شروع میشه مراسم حلما_آهان باشه من برم داخل کمک کنم فعلا کاری نداری داداشی حسین_نه برو خواهری😘 علی کنار در ایستاده بود پرچم به دست سرش پایین بود این بشرر گردن درد نمیگیره انقدر سرش پایینه😐😐 اومدم رد شم یکم رفت کنار گفت ببخشید 😐😐😐😐پهنای در خیلی زیاد بود این چرا اینجوری کرد من به راحتی رد میشدم اما بنده خدا انگار خیلی معذب بود😂 ببخشیدش دیگه چی بود رفتم داخل خانوم موسوی اومد استقبالم حلما_سلام خاله خوبید 😘 _سلام عزیزم خوش اومدی😍😍 حلما_ممنون زینب کو _رفت چادرشو عوض کنه بشین یه شربت بیارم براتون حلما_دستتون درد نکنه زینب اومد کنارم نشست حلما_خب بانو چیکار کنیم ما بگو آستینمو بزنم بالا بریم کار کنیم زینب_😂😂حالا بشین یکم خستگیت در بره کاره خاصی نیست پرچمارو که زدن شامم که تو پارکینگ دارن میپزن ۸ به بعد که مهمونا اومدن شما زحمت پذیرااییی رو میکشی😁البته با هم حلما_عه همین☹️ زینب_اوهوم مهم نیت کاره که برای امام حسینه اینه که لذت بخشه😍 حلما_اره من امام حسین و خیلی دوست دارمم😍 _میگما زینب مداح میارین؟ زینب_مداح داریم دیگه😐 _کی؟🤔 زینب_مگه نمیدونسی هر سال علی و یکی از دوستاش مداحی میکنن _عه نه نمیدونستم چه خووب😊 کم کم داره هنرای علی آقا هم رو میشه😂 چراتاالان توجه نکرده بودم .. اذان مغرب رو گفتن همه رفتن نماز بخونن زینب_حلما جون چادرو جانماز تو اتاقم هست حلما_آهان مرسی عزیزم وضو ندارم برم بگیرم 😘 زینب_باشه خواهر 😑آخرین باری که نمازخوندم همون روزی بود که نرگس بیمارستان بود الانم دیگه زشت بود بگم نمیخونم بدم نشد یکم باخدا خلوت کنم ازش آرامش بخوام وضو گرفتم رفتم تو اتاق زینب مشغول نماز خوندن بود منم چادرسرم کردم جانمازو پهن کردم شروع کردم به نماز خوندن . . . بعدش مثل تمام وقتایی که نماز میخوندم حال خیلی خوبی پیدا کردم تو دلم از زینب کلی تشکر کردم که باعث شدنماز بخونم دیگه کم کم مهمونا از راه رسیدن مامان هم اومد با لبخند رضایت به صورتم نگاه کرد اول تعجب کردم بعد متوجه شدم بخاطر موهامِ احتمالا😄😄 . . اول یه آقایی شروع کرد به سخنرانی ما هم به مهمونا جا نشون میدادیم و ازشون پذیرایی میکردیم آخرای سخنرانی جمعیت خیلی زیاد شده بود دیگه جا برای راه رفتن هم نبود ما تو آشپزخونه ایستاده بودیم برقارو خاموش کردیم زینب کنارم ایستاده بود مداحارو خیلی نمیشناسم ولی یه سریاشون وقتی میخونن انقدر بااحساس میخونن که ناخوداگاه ادم اشک میریزه . . صدای مداح بلند شد یکم که گذشت متوجه شدم علیِ انقدر با سوز میخوند که منم گریم گرفت . ‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
. . . ساعت نزدیکِ پنچ بود دیگه از اونجا دراومدیم نرگسو بچه ها هم خیلی دلشون میخواست بیان ولی خب حاله خوبی نداشت ان شاالله از روزای بعد بهتر بشه بتونن تو مراسم شرکت کنن تو ماشین نشسته بودیم زینب مشغول رانندگی بود منم تو آیینه به خودم نگاه میکردم شال مشکیم کمی عقب رفته بود و موهای لختم تو چشم بود برای خودم عادی بود ولی خب داریم میریم مراسم امام حسین به احترامش باید حجابمو رعایت کنم کشیدمش جلو کامل مانتومم مشکیِ بلندیشم یه وجب زیر زانومه نیازی به چادر نیست از نظر خودن الان خیلی باحجاب شدم☺️☺️ حلما_زینب خوشگلههه چرا ساکتی😁 زینب_دیدم تو فکری مزاحم خلوتت نشدم😄😜 حلما_واوو چه خانم باشخصیتی داشتم فکر میکردم لباسم مناسبه مراسمه یا نه زینب_آهان بخاطر همین یهو شالو کشیدی جلو😋😍 حلما_اوهوم زشت شدم؟ زینب_نه دختر جذاب ترم شدی حجابتم خوبه عزیزدل😉😘 حلما_جدی یعنی نیازی به چادر نیست زینب_اونم به وقتش😬😉❤️ _رسیدم خواهر بپر پایین بریم متوجه منظورش نشدم یعنی چی به وقتش☹️ بیخیالش از ماشین پیاده شدیم جلو در علی و حسین رو دیدیم که مشغول نصب پرچم بودن متوجه حضور ما شدن بعد سلام و احوال پرسی حسین صدام کرد حسین_کلی خوش حال شدم که اومدی خواهر جون حلما_😁میدونستم انقدر خوش حال میشی قبلا هم میومدم مامان نیومده هنوز؟ حسین_نه گفت صبر میکنه با بابا میان ساعت ۸ شروع میشه مراسم حلما_آهان باشه من برم داخل کمک کنم فعلا کاری نداری داداشی حسین_نه برو خواهری😘 علی کنار در ایستاده بود پرچم به دست سرش پایین بود این بشرر گردن درد نمیگیره انقدر سرش پایینه😐😐 اومدم رد شم یکم رفت کنار گفت ببخشید 😐😐😐😐پهنای در خیلی زیاد بود این چرا اینجوری کرد من به راحتی رد میشدم اما بنده خدا انگار خیلی معذب بود😂 ببخشیدش دیگه چی بود رفتم داخل خانوم موسوی اومد استقبالم حلما_سلام خاله خوبید 😘 _سلام عزیزم خوش اومدی😍😍 حلما_ممنون زینب کو _رفت چادرشو عوض کنه بشین یه شربت بیارم براتون حلما_دستتون درد نکنه زینب اومد کنارم نشست حلما_خب بانو چیکار کنیم ما بگو آستینمو بزنم بالا بریم کار کنیم زینب_😂😂حالا بشین یکم خستگیت در بره کاره خاصی نیست پرچمارو که زدن شامم که تو پارکینگ دارن میپزن ۸ به بعد که مهمونا اومدن شما زحمت پذیرااییی رو میکشی😁البته با هم حلما_عه همین☹️ زینب_اوهوم مهم نیت کاره که برای امام حسینه اینه که لذت بخشه😍 حلما_اره من امام حسین و خیلی دوست دارمم😍 _میگما زینب مداح میارین؟ زینب_مداح داریم دیگه😐 _کی؟🤔 زینب_مگه نمیدونسی هر سال علی و یکی از دوستاش مداحی میکنن _عه نه نمیدونستم چه خووب😊 کم کم داره هنرای علی آقا هم رو میشه😂 چراتاالان توجه نکرده بودم .. اذان مغرب رو گفتن همه رفتن نماز بخونن زینب_حلما جون چادرو جانماز تو اتاقم هست حلما_آهان مرسی عزیزم وضو ندارم برم بگیرم 😘 زینب_باشه خواهر 😑آخرین باری که نمازخوندم همون روزی بود که نرگس بیمارستان بود الانم دیگه زشت بود بگم نمیخونم بدم نشد یکم باخدا خلوت کنم ازش آرامش بخوام وضو گرفتم رفتم تو اتاق زینب مشغول نماز خوندن بود منم چادرسرم کردم جانمازو پهن کردم شروع کردم به نماز خوندن . . . بعدش مثل تمام وقتایی که نماز میخوندم حال خیلی خوبی پیدا کردم تو دلم از زینب کلی تشکر کردم که باعث شدنماز بخونم دیگه کم کم مهمونا از راه رسیدن مامان هم اومد با لبخند رضایت به صورتم نگاه کرد اول تعجب کردم بعد متوجه شدم بخاطر موهامِ احتمالا😄😄 . . اول یه آقایی شروع کرد به سخنرانی ما هم به مهمونا جا نشون میدادیم و ازشون پذیرایی میکردیم آخرای سخنرانی جمعیت خیلی زیاد شده بود دیگه جا برای راه رفتن هم نبود ما تو آشپزخونه ایستاده بودیم برقارو خاموش کردیم زینب کنارم ایستاده بود مداحارو خیلی نمیشناسم ولی یه سریاشون وقتی میخونن انقدر بااحساس میخونن که ناخوداگاه ادم اشک میریزه . . صدای مداح بلند شد یکم که گذشت متوجه شدم علیِ انقدر با سوز میخوند که منم گریم گرفت . ‌🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh