eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣5⃣#قسمت_پنجاه_وسوم 💢یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گو
📚 ⛅️ 4⃣5⃣ 💢سکوت مى کنى و آرام مى گیرى.... اما گریه و ضجه و ، لحظه به لحظه شدیدتر مى شود... آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیاممى رود. و اضطراب در وجود ماموران و دژخیمان، بدل به مى شود... و نگاهها، دستها و گامهایشان را بى هدف به هر سو مى کشاند.راهى باید جست که ، کوفه را مشتعل نکند و را به مخاطره نیفکند. تنها راه، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت است. 🖤سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند... و با هر چه در دست دارند، از و تا و ، کاروان را به سمت دارالاماره پیش مى رانند.... ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند، چند مامورى که پیش روى کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند... تا سریعتر راه را باز کنند... و کاروان را به دارالاماره برسانند. 💢گردش ناگهانى ها مردم را وحشتزده عقب مى کشد و بر روى هم مى اندازد.... اما راه کاروان باز مى شود. به اشاره ماموران به حرکت درمى آیند و و و دوباره افراشته مى شوند.تو و ... ناگهان چشمت به چهره چون ماه مى افتد... که بر فراز نیزه، طلوع ... نه ... غروب کرده است . خون سر، پیشانى و محاسن سپیدش را پوشانده است... و موهاى سرخ فامش در تبانى میان تکانهاى نیزه و نسیم ، به دست باد افتاده است. 🖤 تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟!این در قاموس عشق🌸 نمى گنجد. این را دل تو بر نمى تابد. این با دعوى دوست داشتن منافات دارد، این با اصول محبت ، سر سازگارى ندارد. آرى ... اما... آرامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر.اینسان که تو بى خویش ، مى کوبى ، ستونهاى به لرزه مى افتد. تو را به خدا کمى آرامتر. رسالت کاروانى به سنگینى بر دوش توست. 💢نگاه کن ! خون را نگاه کن که چگونه از لابه لاى موهایت مى گذرد، چگونه از زیر مقنعه ات عبور مى کند و چگونه از ستون کجاوه فرو مى چکد!مرثیه اى که به همراه اشک ، بى اختیار از درونت مى جوشد و بر زبانت جارى مى شود،... #🔥آتشى تازه در خرمن نیم سوخته کاروان مى اندازد.""یاهلالا لما استتم کمالا ما توهمت یاشقیق فؤ ادى غاله خسفه فابدى غروبا کان هذا مقدرا مکتوبا(26)اى هلال ! اى ماه نو! که درست به هنگامه بدر و کمال ، چهره اش را خسوف گرفت و درچار غروب شد. 🖤هرگز گمان نمى بردم اى پاره دلم که این باشد سرنوشت مقدر مکتوب...''' چه مى کنى تور را این کاروان ، زینب !؟دختران و زنان کاروان که تا کنون همه بغضهایشان را فرو خورده بودند، اکنون رها مى کنند و بر بال ضجه هایشان به آسمان مى فرستند.همه را که به سختى در پشت سد چشمها، نگاه داشته بودند، 💢اکنون در بستر رها مى کنند و به خاك مى فرستند. و همه زخمهاى روحشان را که از چشم مردم پوشانده بودند، اکنون به نشتر مرثیه سوزناك تو مى گشایند و خون دلشان را به مى پاشند.مردم ، وحشت مى کنند از این هول و ولا و ولوله ناگهانى،... و ماموران در مى مانند که چه باید بکنند... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
. . . وارد فرودگاهه نجف شدیم یه حس غریبی اومد سراغم کلی هیجان داشتم مامان بهم گفته بود اولین نگاهی که به گنبد امام علی بندازی هر حاجتی که رو که تو دلت بخوای رو براورده میکنه اما من نمیدونستم چی بخوام همش باخودم کلنجار میرفتم که بهترینش و بگم . همراه بت کاروان سوار اتوبوس شدیم اینجوری که حسین گفت یه یه ربی از فرودگاه تا حرم راه است نشسته. بودیم داخل اتوبوس مداح کاروان شروع کرد به صحبت. کردن و سلام دادن به حضرت علی سرمو تکیه داده بودم به خیلی بی اراده اشک میریختم چند دقیقه بعد اتوبوس جلو حرم نگه داشت . . حلما_حسین پس چرا معلوم نیست حرم حسین_یکم دیگه پیاده روی کنیم. معلوم میشه التماس دعا😊😍 حلما_خو خودت دعا کن هستی که😄 حسین_میگن کسانی که. اولین بار میان حتما دعاشون براورده میشه حلما_چه خووب😍 چمدونامون رو برداشتیم به سمتی که مسئول کاروان میرفت راه افتادیم هتل اقامتمون داخل محوطه حرم بود همونجوری که مسیر رو میرفتیم جلو طلایی گنبد نمایان شد یه لحظه مکث کردم از هیجان زیاد نفسم بند اومد وای خدا من کجا اومدم ادامه مسیر رو باپاهای لرزون رفتم کامل که نزدیک شدیم مداحمون شروع کرد به دعا خوندن حس شرمندگی داشتم اخه من کجا اینجا کجا . . .🌼🍃🌼🍃🌼🍃