🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 خانواده موفق 🔰🌺 #قسمت_چهل_و_پنجم: تخیلات نابود کننده!⛔️ 🔹🔗🔹📢
❣﷽❣
📡
#خانواده_متعالی_در_قرن_21
#خانواده_موفق
#قسمت_چهل_و_ششم: نامزد بازی ناقص!
🔰🔸🔹🔸🔗✨
استاد پناهیان:
تو که مجردی نمیخواد زیاد بهش فکر کنی و تخیل کنی!😒
بقیش رو برو زندگیتو برس
😊👆
🔷 یه رفیقی از رفقای ما میگفت
آقا ما یه پدر خانمی داشتیم بالاخره نامزد کرده بودیم و عقد کرده بودیم😌
ولی پدر خانم ما خیلی سخت میگرفت، نمیزاشت ما بریم خونه ی ایشون😁
بالاخره بریم با خانم آیندمون صحبت بکنیم و...
میگفت هر موقع ازدواج کردی دست زنت رو بگیر برو ، همیشه پیش هم باشید!!!😏
✅ علتشم این بود که یه دختر جوان دیگه ای داشتن تو خونه.
میگفت من دختر دم بخت دارم
" حق ندارید این نامزد بازیا رو بیارید توی خونه "
قدیما اینجوری بودن خب
👆
این یه فرهنگه بالاخره خانواده ها رعایت میکردن.
حالا خانواده ها چجوری شده؟!
⛔️حالا دخترای دم بخت ما "تو خونه هر شب باید توی #تلویزیون فیلمهایی ببینند که توش نامزد بازی هست"
⛔️👆⛔️🚫📛📛
آقا این تو فیلمها که "کاملش نیست"
"ناقصش بدتره بخدا قسم"
اون دختر بقیه اش رو "باتخیلش" میسازه دیگه...
فکر میکنه چخبره؟!😌
🙄
"قدرت خیال خیلی قویتره از قدرت حسه که آدم با چشم ببینه"
قدرت خیال خیلی مخربه!
❌👆🔥
الان ما با یک پدیده ای مواجه ایم
💻📱
ازدواج به تاخیر افتاده با دلایل غلط اونکه هیچی!!!
🚫📛 قبل از ازدواج هم تو این تاخیر
این تخیلها با عوامل فرهنگی افزایش پیدا میکنند.
وقتی افزایش پیدا کرد، بعدا طرف هر زندگی داشته باشه میگه این اونی نیست که من فکر میکردم!📛
😕
😒 خب تو بیجا فکر میکردی!!
کی گفت بشینی فکر کنی؟؟؟؟
😐👆❓
✅و گرنه ازدواج اخلاق آدم رو خوب میکنه...
✅وگرنه ازدواج آدمو مهربون میکنه
✅و گرنه ازدواج آدمو اهل مروت خواهد کرد
✅ازدواج، آدمو رشد میده
اثر طبیعیشه!!!
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💕 #عاشقانه_دو_مدافع💕
#قسمت_چهل_و_ششم
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چراااا؟؟؟
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت نمیخوام مارو باهم ببینہ...حرفشو تایید کردم و رفتیم داخل خونہ
باورم نمیشد یہ خونہ ۸۰مترے و کوچیک باساده تریـݧ وسایل
خانم ها داخل اتاق بودݧ ،رفتم سمت اتاق خانم مصطفے بہ پام بلند شد .
بهش میخورد ۲۳سالش باشہ صورت سبزه و جذابے داشت آدمو جذب خودش میکرد
کنارش نشستم و خودمو معرفے کردم
دستمو گرفت ، لبخند کمرنگے زد و گفت :خوشبختم تعریفتونو زیاد شنیده بودم اما قسمت نشده بود ببینمتوݧ
چهره ے آرومے داشت اما غم و تو نگاهش احساس میکردم
از مصطفے برام میگفت از ایـݧ کہ از بچگے دوسش داشتہ و منتظر مونده کہ اوݧ بیاد خواستگاریش
از ایـݧ کہ چقد خوش اخلاق ومهربوݧ بوده ،از ۶ماهے کہ باهم بودݧ و خاطراتشوݧ
بغضم گرفت و یہ قطره اشک از چشمام جارے شد سریع پاکش کردم و لبخند زدم
حرفاش بهم آرامش میداد اما دوست نداشتم خودمو بزارم جاے ا وݧ.
.
موقع برگشت تو ماشیـݧ سکوت کرده بودم چیزے نمیگفتم
علے روز بہ روز حال روحیش بهتر میشد اما هنوز مثل قبل نشده بود
زیاد نمیدیدمش یا سرکار بود یا مشغول درس خوندݧ واسہ امتحاناش بود اخہ دیگہ ترم آخر بود
تا اربعیـݧ یہ هفتہ مونده بود و دنبال کارهاموݧ بودیم...
دل تو دلم نبود خوشحال بودم که اولین زیارتمو دارم با علی میرم. اونم چه
زیارتی...
یه هفته ای بود اردلان زنگ نزده بود زهرا خونه ی ما بود، رو مبل نشسته
بود و کلافه کانال تلوزیونو عوض میکرد
مامان هم کلافه و نگران تسبیح بدست در حال ذکر گفتن بود
بابا هم داشت روزنامه میخوند
اردلان به ما سپرده بود که به هیچ عنوان نذاریم مامان و زهرا اخبار نگاه
کنن
زهرا همینطور که داشت کانال رو عوض میکرد رسید به شبکه شیش
گوینده اخبار در حال خوندن خبر بود که به کلمه ی"تکفیری هادر مرز
سوریه"رسید
یکدفعه همه ی حواس ها رفت سمت تلوزیون
سریع رفتم پیش زهرا و با هیجان گفتم: إ زهرا ساعت ۷ الان اون سریال
شروع میشه
کنترل رو از دستش گرفتم و کانال رو عوض کردم
_ بنده خدا زهرا هاج و واج نگام میکرد اما مامان صداش در اومد:
- اسماء بزن اخبار ببینم چی میگفت
بیخیال مامان بزار فیلمو ببینیم
دوباره باصدای بلند که حرصو و عصبانیت هم قاطیش بود داد زد: میگم
بزن اونجا
بعد هم اومد سمتم، کنترل رو از دستم کشید و زد شبکه شیش
بدشانسی هنوز اون خبر تموم نشده بود
تلویزیون عکسهای شهدای سوریه و منطقه ای که توسط تکفیری ها اشغال
شده بود رو نشون میداد
مامان چشماشو ریز کرد و سرشو یکم برد جلو تر یکدفعه از جاش بلند شد
و با دودست محکم زد تو صورتش:
یا ابوالفضل اردلان!!!؟؟...
#ادامــه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_چهل_و_ششم
.
.
.
امشب هم مثلِ شب های گذشته حسو حال خوبی داشتم
به زینب گفتم احتمالا منم برم کربلا
کلی خوشحال شد
اخره شب که برگشتیم خونه یادم افتاد میخواستم خوابمو برای حسین تعریف کنم
رفتم جلو دراتاقش
_داداشییی اجازه هست؟
حسین_بیاتو حلمایی
_حالا که نمیخوای بخوابی؟
حسین_نه خواهری
_خو من چند وقت پیش یه خوابی دیدم فکرکنم شبای اول محرم بود
دوباره دیشب همون خوابو دیدم
دمه سحر
حسین_چی بود خوابت؟
_یجایه ناااشنا گم شده بودم تنها بودم اما یه صداهایی بهم میگفت اینجا کسی گم نمیشه آروم میشدم
میرفتم سمت نور
تو خواب میدونستم اسم اون مکان چیه اما بیدار که شدم هر چقدر فکرکردم اسمشو یادم نیومد😢
حسین_چقدر عجیب
شاید اونجا همونجایی که قراره بریم😍
_کربلا؟
حسین_اره با توضیحاتی که دادی من تصورم اینه سمت نور.. جایی که کسی گم نمیشه... آرامش..
همه اینا اونم دقیقا تو زمانی که تو میری هیت و داری اماده سفرمیشی...
انشاالله
خیره خواهرجان😍❤️
حلما_نمیدونم شاید همینطوره..
دقیقا چه روزی قراره بریم؟
حسین_هفته بعد این موقه اونجایم. زمان دقیق حرکتو هنوز نگفتن ولی کمتر از ۷روز دیگه رااهی میشیم
حلما_وای چه خووب😍
من کم کم وسیله هامو جمع کنم
برم دیگه کاری نداره باهام؟
حسین_نه خواهری
شبت اروم😘
حلما_شبت بخیر❤️
.
.
.
این سفر همه فکرمو مشغول کرده
من معمولا خیلی سفر های مذهبی دوست ندارم ولی برای این سفر حس خیلی خوبه دارم و بشدت مشتاقشم
چند روزی بود از فضای مجاری غافل بودم
برم یه سر تلگرام ببینم چه خبر...
بچه ها کلی سراغمو گرفته بودن و گله کردن ازم که نیستی و کم پیدایی
برام جالب بود که سراغ سپیده رو از من میگرفتن
انگار یه مدته خبری ازش ندارن
راستش نگران شدم
یهو یه حس بدی بهم دست داد
با وجود همه ی اتفاق هایی که افتاده تصمیم گرفتم یه زنگ بهش بزنم
ولی گوشیش خاموش بود
بیشتر نگران شدم
یعنی چی شده؟
از کارای گذشتش به باباش گفتن؟
چقدر به این دختر گفتم تو دوستی هات دقت کن
چقدر گفتم نکن این آدم داد میزنه به تو نمیخوره
گوش نکرد که نکرد
پسره انگار جادوش کرده بود
با محبت های دروغیش سپیده رو خر میکرد
بعد همه اون اتفاق هایی که افتاد سپیده به جای اینکه آدم بشه بد شد
از کنترل خارج شد
اووووف فکر کردن به این چیزا هم اعصابم رو خورد میکنه
سعی کردم فکرمو با چیزای دیگه مشغول کنم
دیر تر دوباره بهش زنگ میزم
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh