eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📡 #خانواده_متعالی_در_قرن_21 #خانواده_موفق #قسمت_چهل_و_ششم: نامزد بازی ناقص! 🔰🔸🔹🔸🔗✨ استاد پ
❣﷽❣ : آثار مخرب بیکاری جوانان! 🔰🔸🔹🔸🔗✨ استاد پناهیان: 💖 ازدواج آدمو مهربون میکنه . 🔷ازدواج آدمو اهل مروت خواهد کرد 🔰ازدواج آدمو رشد میده 🌱👆 اثر طبیعیشه؛ ✅ یه زمانی میگفتن پسرمون بره سربازی درست بشه؛ ☺️ بره سربازی درست بشه.... یعنی چی❓ 🤔 البته این مال زمان قدیم بود که سربازیها خیلی سخت بود الانم گاهی من شنیدم یه چیزایی رو بالاخره یه مقدار سختی که تو سربازی هست . اما متاسفانه در زندگیه دبیرستانی جوان ها سختی نیست. ❌ دبیرستان ،گل و بلبله 😒 یعنی نصف روزش کاملا بیکاره! این خیلی وضعیت ناجوریه ❌👆 جوان دبیرستانی که نصف وقتش آزاده ..... 🔥 🔻خب امام صادق ع فرموده 👈قطعا این جوان گناه خواهد کرد ... تازه اون زمان ماهواره ام نبوده❗️ که حضرت اینو میفرمودن 👆 امکانات شبیه بلوتوث و چیزای دیگه ام نبوده 👈حتما" دچار گناه میشه بیکاری 👈برای جوان معصیت میاره .. 🔞🔥 میفرماید : اگه من جوان بیکار ببینم با قبضه ی شمشیر کتکش میزنم 😒 👆 ❌اینقدر خطرناکه الان رسمیه این بیکاری..... آقا شما چکار میکنی ❓ دبیرستانم !☺️ دبیرستان که نصف وقتت آزاده!!! 😕 مگر اینکه حالا اون لحظه های پشت کنکور، یکمی بخواد به درس برسه! خب این تخیلها چه میکنه با فرد ... 👆💔😞 در وقت آزادش،،، پر از انرژیه💥💥💥 بعدش میاد با هر زندگی مواجه میشه خلافه انتظارشه !☹️ 🔻🔹🔻🔷🔻 یکی از مشکلاتی بزرگی که زیاد دیده نمیشه اینه که در دوران دبیرستان دخترا و پسرا تقریبا بی کار هستن! و این بیکاری قطعا اون ها رو به فساد میکشونه شک نکنید! پدر و مادر ها حتما یه فکری به حال وقتای اضافه ی بچه هاشون بکنن. 👆🏻⛔️ مخصوصا در دوران دبیرستان که یه مقدار کمی توی مدرسه هستن و بقیه وقتشون آزاده در حالی که جوان، یه گلوله ای از انرژی هست.💥💥💥 این انرژی باید در راه صحیح مصرف بشه وگرنه حتما در راه غلط و گناه مصرف خواهد شد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❤️ ❤️ بابا روزنامه رو پرت کرد و اومد سمت مامان کو اردلان اردلان چی؟ منو زهرا مامان رو گرفته بودیم که خودشو نزنه مامان از شدت گریه نمیتونست جواب بابا رو بده و با دست به تلوزیون اشاره میکرد سرمونو چرخوندیم سمت تلویزیون اخبار تموم شده بود بابا کلافه کانال ها رو اینورو اونور میکرد برای مامان یکم آب قند آوردم و دادم بهش حالش که بهتر شد بابا دوباره ازش پرسید خانم اردالن رو کجا دیدی؟ دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت :اونجا تو اخبار دیدم داشتن جنازه هارو نشون میدادن بچم اونجا بود رنگ و روی زهرا پرید اما هیچی نمیگفت بابا عصبانی شدو گفت: آخه تو از کجا فهمیدی اردلان بود مگه واضح دیدی چرا با خودت اینطوری میکنی _ بعد هم به زهرا اشاره کردو گفت: نگاه کن رنگ و روی بچرو مامان آرومتر شد و گفت: خودم دیدم هیکلش و موهاش مثل اردلان من بود ببین یه هفته ام هست که زنگ نزده وای بچم خدا نگران شدم گوشیو برداشتم واز طریق اینترنت رفتم تو لیست شهدای مدافع دستام میلرزید و قلبم تند تند میزد از زهرا اسم تیپشو پرسیدم وارد کردم و تو لیست دنبال اسم اردلان میگشتم خدا خدا میکردم اسمش نباشه _ یکدفعه چشمم خورد به اسم اردلان احساس کردم سرم داره گیچ میره و جلو چشماش داره سیاه میشه با هر زحمتی بود گوشیو تو یه دستم نگه داشتم و یه دست دیگمو گذاشتم رو سرم به خودم میگفتم اشتباه دیدم،دست و پام شل شده بود وحضرت زینب رو قسم میدادم چشمامو محکم بازو بسته کردم و دوباره خوندم اردلان سعادتی دستمو گذاشتم رو قلبم و نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم خدایا شکرت - زهرا داشت نگاهم میکرد ،دستمو گرفت و با نگرانی پرسید چیشد اسماء؟ سرم هنوز داشت گیج میرفت دستشو فشار دادم و گفتم نگران نباش اسمش نبود - پس چرا تو اینطوری شدی؟ هیچی میشه یه لیوان آب بیاری برام - اسماء راستشو بگو من طاقتشو دارم - إ زهرا بخدا اسمش نبود، فقط یه اسم اردلان بود ولی فامیلیش سعادتی بود زهرا پووفی کرد و رفت سمت آشپزخونه هگوشیو بردم پیش مامان و بابا، نشونشون دادم تا خیالشون راحت بشه بابا عصبانی شد و زیرلب به مامان غر میزد و رفت سمت اتاق زنگ خونه رو زد آیفون رو برداشتم:کیه؟ کسی جواب نداد. دوباره پرسیدم کیه؟ ایندفعه جواب داد: مأمور گاز میشه تشریف بیارید پایین آیفون رو گذاشتم . زهرا پرسید کی بود شونه هامو انداختم بالا و گفتم مأمور گاز چه صدایی هم داشت چادرمو سر کردم پله هارو تند تند رفتم پایین چادرمو مرتب کردم و در و باز کردم چیزی رو که میدیم باور نمیکردم.... - اردلان بود ریشاش بلند شده بود. یکمی صورتش سوخته بود و یه کوله پشتی نظامی بزرگ هم پشتش بود اومدم مثل بچگیامون بپرم بغلش که رفت عقب - کجا زشته تو کوچه خندیدمو همونطور نگاهش میکردم - چیه خواهرنمیخوای بری کنار بیام تو؟ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پله ها رفتیم بالا _ چشمم خورد به دستش که باند پیچی شده بود و یکمی خون ازش بیرون زده بود دستم رو گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبون باز کردی جای سلامتی هیچ چیزی نیست بیا بریم تو داداش الان بری تو همه شوکه میشن وایسا من آمادشون کنم _ رفتم داخل و گفتم :یاالله مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید... زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای مامان هم چادر برد مامان با بی حوصلگی گفت:مامورگاز تو خونه چیکار داره - نمیدونم مامان، مثل اینکه یه مشکلی پیش اومده خیله خوب باباتم صدا کن - باشه چشم _ بابا بیا مامور گاز بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز خوب تو خونه چیکار داره - نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید بابا در خونه رو باز کرد و با تعجب همینطور به اردالان نگاه میکرد اردالن بابا رو محکم بغل کرد و دستش رو بوسید بابا بعد از چند ثانیه به خودش اومد و خدا رو شکر میکرد از سرو صدای اونها مامان و زهرا هم اومد جلو مامان تا اردلان دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسین، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبه شکرت بعد هم اردلان رو بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدن اردالان دستشو گذاشت جلوی دهنشو لیوان از دستش افتاد اردلان لبخندی بهش زد، لبشو گاز گرفت و دستشو به نشونه ی شرمنده ام گذاشت رو چشماش مامان دست اردلان رو ول نمیکرد، کشوندش سمت خونه همه جاشو نگاه میکرد وازش میپرسید ،چیزیت نشده اردالان هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سلام سلامم مادر من مامان از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه اسماء مادر برای داداشت چای بیار، میوه بیار،شیرینی بیار، اصن همشو بیار - باشه چشم زهرا اومد آشپز خونه دستاش از هیجان میلرزید و لبخندی پررنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگه زرد و بی حال نبود ادامع دارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh