eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢سید اعتقاد عجیبی به #ائمه (ع) داشت؛ به این خاندان #عشق می‌ورزید مداحی که میکرد در ازایش مبلغ یا به
4⃣2⃣6⃣ 🕊❤️ 💠 یار امام زمان (عج) 🍃🌹از تربیت بدنی سپاه بود. از این اتاق به اون اتاق می رفت امضا می گرفت. او را نمی شناختم. کارش که تمام شد و خداحافظی کرد و رفت. 🍃🌹ساعتی بعد دیدم همان آقا جلوی یکی از اتاق ها ایستاده. هر از چند گاهی داخل اتاق می انداخت. بود. جلو رفتم گفتم مشکلی پیش آمده. بهم گفت شما این آقای داخل اتاق را می شناسید. گفتم بله می‌شناسم. گفت اسمش چی هست. گفتم شما چکار دارید؟ شما کی هستی؟ 🍃🌹شخص غریبه شروع به صحبت کرد: «من دیشب در عالم جمعیت زیادی را دیدم که مثل رزمندگان زمان جنگ در حال حرکت بودند. همه لباس زیبا داشتند و چهره هایشان نورانی بود. در پشت سر آنها چند نفر بودند که انگار منزلت و مقامشان بود. آنها به صورتشان داشتند. از شخص کنارم بود پرسیدم آنها چه کسانی هستند. گفت آنها (عج) هستند. من از تعجب سراغ یکی از سربازان خاص آقا که نقاب داشتند رفتم و نقاب را برداشتم. اش را دیدم.» 🍃🌹گفتم خب چی شد؟ آن آقا گفت: « الان که این آقا را دیدم یاد خواب دیشب افتادم. آن یار امام زمان (عج) است که توی این اتاق نشسته!» سرم را برگرداندم دیدم به تنهایی داخل اتاق نشسته و مشغول کارهایش هست. 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حواس_جمع 🔸حامد هـمیشه حواسش بہ نزدیکان💕 و اطرافیانش بود طورے که مے شد رویش #حساب باز کرد هـواے هـم
0⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 💠دیدار؛ مرهم درد فراق💔 🔰روز قبل از آقا حامد خیلی ناآرام بودیم خواهرم بیشتر شوهر او هم همراه در سوریه بود، یکی از آشنایان زنگ زد☎️ و شماره داماد بزرگم را میخواست، بیشتر شد اما هر چه از علت تماس سوال کردیم جوابی نداد❌ 🔰کمی دیرتر به ما خبر رسید که آقا حامد شده ، بعد کم کم تلفن های شروع شد، کسانی که حتی دو ماه بود برایم زنگ نزده📵 بودند تماس میگرفتند و می کردند! 🔰خیلی حالمان بد شده بود😞 تا جایی که نماز ظهر و عصر را که خواندیم زنگ زدیم به دیگرمان که بیاید پیش ما تا کمی دلمان آرام💗 بگیرد. چند دقیقه🕰 بعد دیدم درب منزل را میزنند، فهمیدم که همین جا پشت در🚪 بودند. 🔰داخل که آمدند کم کم قضیه آقا حامد را به ما گفتند😔 خیلی لحظات بود. آن لحظه با خودم می گفتم: ای کاش حتی شده بی چشم و بی پا، یا بی دست هم شده می آمد!! فقط 😭 🔰تا قبل از آمدن پیکر⚰ آقا حامد واقعاً به هم ریخته بودم! همسر که پیشم آمده بود به من گفت: «وقتی پیکر رو ببینی آرام میشی» درست میگفت!! پیکر آقا حامد را که آوردند واقعاً . 🔰انگار یک دستی بر روی قلبم❤️ کشیده شد و کاملاً آرام شدم. حتی وقتی او را داخل قبر می گذاشتند، من را بر لبش دیدم!! حالم دقیقاً مثل شب بود! تا قبل از آمدن آقا حامد خیلی استرس داشتم و مضطرب بودم😥 اما با آمدن و دیدنش کاملاً آرام شدم😌 🔰بعد از تدفین آشنایان آمدند👥 تا مرا بلند کنند ⚡️اما من به راحتی بلند شدم و گفتم: «من » 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh