eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣1⃣4⃣ 🌷 💠خبر از هادى.... 🔰مجری صدا و سیما جناب آقای نظام اسلامی، خاطره ‌ای از شهر  و شهدای گمنامی🌷 که در آنجا به خاک سپرده شده ‌اند، می گوید: 🔰زمانی که برای اجرای مراسم تدفین سه به شهر چترود که به نام فاطمیه✨ (چترود تنها شهری است که به نام بی‌ بی‌ فاطمه زهرا (س) گنبدی بنا کرده و پس از آن نام شهر به فاطمیه تغییر یافته است) تغییر نام داده است، سفر کرده بودم 🔰بعد از مراسم تدفین سه شهید، غروب🌥 هنگام زمانی که مشغول نوحه ‌سرایی و  برای این عزیزان بودیم جوانی از میان جمعیت برخاست و تقاضا کرد را بیان کند. دیگران در حالی که با نگاه‌ هایشان😐به وی تشر می‌ زدند می‌ خواستند مانع صحبت وی شوند که با سماجت این جوان اجازه داده شد✔️ حرفش را بزند. 🔰جوان نقل کرد: «امروز صبح☀️ که برای تشییع می‌ آمدم پر از بودم، دلـ❤️ـم گرفته بود. ناامید بودم. زمانی که از زیر تابوت⚰ یکی از همین گرفته بودم و پیش می‌ رفتم به جای تکرار جمله‌ های مداح خطاب به این شهدا گفتم: امروز باید ‌ای به من نشان دهید تا باور کنم که هستید👌 و تردیدم را از بین ببرد. به نوحه ‌سرایی گوش نمی‌ کردم و با این شهید می‌ کردم». 🔰این جوان ادامه می‌ دهد: «بعد از خوابیدم و در عالم رویا جوانی را دیدم که به سویم آمد و گفت: من همان هستم که امروز در زیر تابوت من گلایه می‌ کردی😊، آمدم تا به تو بگویم که باش و باور داشته باش. جوان می‌ گويد؛ به شهید گفتم: تو به درخواست من پاسخ دادی✓، آیا تو هم درخواستی از من داری⁉️ 🔰شهید در رویا 💭به من گفت: آری. من « » هستم. برو به آدرس منزل ما در ، فلکه چهارشیر، کوچه ... نشان به آن نشان که مرا در محله به نام دانشجوی می‌ شناسند، به بگو که دیگر منتظر من نباشد✘ و نشانی مرا در اینجا به او بده.» 🔰نظام اسلامی ادامه داد: وقتی مشخصات شهید را به رییس بنیاد شهید به نقل از این جوان ارائه کردیم. ۴۰ دقیقه بعد رئيس خوزستان تماس گرفت 📞و گفت: استعلام کردیم. مشخصات صحیح است👌. نظام اسلامی در پایان سخنانش گفت: بعد از مدتی که به آدرس مورد نظر مراجعه کردیم در پاسخ به زنگ در🚪، پیرزن رنجوری به محض بازکردن در پرسید: از خبر آوردید؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بانــــــو #حجابتـ🌸🍃 👈رمز ورود به توست! 🔸رمز ورودت با #آرایش_غلیظ هک میشود 🔹با خنده های #بلند ه
🌸🍃 را سر کن ! از اینجای کار به بعد👈 با توست ! باید شهر را بوی بردارد ! باید هر طرف را که نگاه کردی👀 ، فرزندان فاطمه را ببینی ، که دارند برای آماده میشوند✊ ! را سر کن چادر لباس فرم ! ⚡️اصلا زین پس چادر ✨ ! آنهایی که میخواهند در امامشان را یاری کنند را با بشناسیم👌 ! نشانه ای باشد برای کسانی که دیگر فکر💭 دیده شدن نیستند ؛ اینبار فکر شدن هستند ! (سلام الله علیها) باید بپسنددت و زیر چادرت را امضا✍ کند ! باید بدی که در گردان فاطمی ها✌️ حیا و عفت باشی ! باید حواست باشد که امام ؛ از تو سان میبیند ! در کوچه و بازار و خیابان🏙 ! چادر تو ، این جبهه ی جنگ نرمِ ! علمدار حیا مبادا💥 دشمن از سرت بردارد ! گردان فاطمی باید با چادرش بوی را در شهر پخش کند😌 ! علم 📚را تصرف کند... و سفیر صلح فاطمه در جهان باشد✊ ! " " اسم رمز گردان فاطمی مهدی است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷چرا حسین وصـــالی؟ ♤به #شــــــهدا خیلی علاقه داشت... 🌹خیلی از شهیدا رو میشناختـــــ و ازشون اطلا
تقویم راباز کردم🗓 امروز دلمـ💖 هوایی شد ... 🎊جشن تولـ🎂ـد بهانه است 🎉دلتنگـی ام💔، #نشانه است... #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷 🎈۲۶/فروردین/۱۳۷۴🎈 سالروز زمینـی شدنت مبارک😍 #تولدت_مبارک🎀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰اولین #شهید تفحص شده در #شلمچه که بود⁉️👇👇 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣3⃣1⃣🌷‍ 🌸 📝 🔰 16 ساله بود و روزهای پایانی سال که برای اجازه از مادر به خانه🏚 آمد و گفت که می خواهد برود. مادر که رفتن برای همیشه را از های فرزندش خوانده بود، از او خواست تا چند وقت دیگر صبر کند که امتحان هایش نصفه و نیمه نماند و مهرداد سر تسلیم فرود آورد و برای 40 ـ 50 روز دیگر تا دل 💞مادر را به دست آورد. 🔰بیست و اردیبهشت📅 سال 61 بود و این بار دیگر مهرداد باید می رفت، چند روزی بود که از شروع عملیات می گذشت، بوی رفتن می داد و به دل مادر برات شده بود که این آخرین دیدار میان او و مهرداد است. 🔰عملیات به پیش می رفت و نهایت امر خرمشهر پیروز شد و دل همه ایرانیان شاد. چند روزی گذشت که خبر شدن مهرداد به مادر رسید. او برای یافتن همه جا را زیر پا گذاشت اما هیچ نشانی از مهرداد نیافت که نیافت.💥 🔰سال ها ، جنگ ☄تمام شد، بچه ها برای پیدا کردن دوستان و رفیقانشان خود را کردند، جمعی خود را به کناره نهر خین رساندند، کانال ها، مین ها، خاردارها همه و همه بوی روزهای با هم بودنشان را می داد. معبری پر از مین در مقابلشان خودنمایی می کرد، یاد شب🌙 های عملیات در ذهنشان رژه می رفت، باید دوباره خط شکن می شدند، یک به یک مین ها را خنثی می کردند و مدام به هم تذکر می دادند که باشند، نکند مینی منفجر شود.☄ 🔰... پیشانی بند مهرداد خودنمایی می کرد، تیر درست وسط پیشانی اش را گرفته بود، نیمی از پیکرش زیر خاک و نیمی دیگر بر روی آن... یک کارت شناسایی، اندکی پول و تکه کاغذی که بر روی آن شده بود: اگر شدم با این شماره... تماس بگیرید و به خانواده ام خبر دهید، بود که در جیبش یافت شد. 🔰هشت سالی از مهرداد می گذشت و او اولین شهیدی بود که پیکر بعد از جنگ در شلمچه پیدا شد.خبر به گوش مادر رسید و انتظار هشت سال و ماه و 16 روزه اش به پایان رسید. حالا دیگر دلتنگی هایش را به 26 بهشت 🌸زهرا(س) می برد و خود را آرام می کرد... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh