#رمان_ادموند
#پارت_بیستوپنجم🌹
ادموند بعد از رفتن آنها از شدت فشار عصبی بیهوش شده بود و تا الآن که حدود دو ساعت میگذشت هنوز تغییری در وضعش حاصل نشده بود. پلیس هم خیلی سریع او را به یکی از بیمارستانها منتقل کرده و اقدامات پزشکی را انجام داده بودند اما تلاششان بیفایده و تغییری در حالش ایجاد نشده بود. وقتی آرتور به بیمارستان رسید بازپرس پرونده جلو آمد و شرایط را توضیح داد اما او اصرار داشت که خودش با پزشک معالج او صحبت کند. پزشک خبرهای خوبی نداشت؛
- خب راستش آقای مردل ما هر کاری از دستمون برمیومد انجام دادیم ولی موکل یا بهتر بگم دوست شما دچار شوک عصبی شده و تب بسیار بالایی داره که به دارو تقریباً پاسخ نمیده، اگر این تب بیشتر از 48 ساعت ادامه پیدا کنه، حتی درصورتیکه بیمار زنده بمونه، ممکنه دچار آسیبهای داخلی زیادی بشه مثل نارسایی کلیوی، یا حتی کبدی... نمیدونم! باید منتظر شد و دید چه اتفاقی میفته، توصیه میکنم سعی کنید ازلحاظ روحی ایشون رو تقویت کنید تا بتونه با بیماری یا مشکلی که داره مبارزه کنه.
آرتور حال آدمی را داشت که در رینگ بوکس گوشهای گیر افتاده است و حریف از چپ و راست با مشتهای سنگین بر سرش میکوبد. بااینکه انسان نازک طبع و حساسی نبود اما وقتی دوستش را در آن حال دید که حرارت بدنش مانند کوره آجرپزی حتی در چند قدمی احساس میشد، دیگر نتوانست خود را کنترل کند و بالای سر او بهشدت گریست.
آنچنان تحت تأثیر وضعیت ادموند قرارگرفته بود که گویی همه این مصیبتها بر سر خودش نازل شده است. دست ادموند را در دستش فشرد اما هیچ واکنشی نشان نداد، بهشدت داغ بود. نمیدانست این خبر را چطور به خانواده او بدهد؟! هنوز یک ساعت نشده که بارقههای امید در قلب آنها زده شده بود و حالا دوباره باید خود را برای شنیدن خبر بدتری آماده میکردند.
تنها فکری که به ذهنش رسید این بود که بتواند پلیس و مسئولان بیمارستان را قانع کند تا اجازه دهند در این مدت همسرش پیش او بماند، شاید همین مسئله باعث شود که دوباره به زندگی برگردد. حدود یک ساعت طول کشید تا توانست با سناتور تماس بگیرد و از نفوذ او استفاده و پلیس را قانع کند که اجازه دهند همسر ادموند کنارش باشد تا زمانی که بهبود یابد و سپس در اسرع وقت کشور را ترک کند.
📚تالیف #آمنه_پازوکی
🌱با رُمان ادموند همراه باشید تا ابعاد جذاب این زندگی عجیب روشن شود..
#رمان_مهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh