eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5976420256212583296.mp3
3.96M
♨️قدم های شیطان برای انحراف انسان 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 حجت الاسلام #عالی 📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک #مشکلی برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم
سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد، گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟ میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ می‌شه با سر بده بیام سمت تو؟ از #حيرت مانده بودم، از ضربان حرف‌هایی که حاجی می‌گفت و تمام وجودم را تکان داده بود. درک این مرد #سخت بود، نمی‌توانستم عمق #عاشقی‌اش را احساس کنم، نمی‌توانستم هم آغوش لحظات #دلدادگی‌اش شوم، او تنها بود. او در میدان عشق‌بازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید! ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، پلک‌هایش را روی هم گذاشت و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن بدونه که ما از این شکنجه‌ها نمی‌ترسیم و جا نمی‌زنیم. #شهید_محمد_شالیکار🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فیلم مدافع حرم #شهید_مرتضی_کریمی #سوریه #حلب #فوکیه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#بهترین_بابای_دنیا 🌾آقا مرتضی روحیات خاصی داشت که قابل تعریف کردن نیست🚫 هرکس با #آقامرتضی می‌نشست و بلند می‌شد خلق و خوی ایشان را می‌گرفت. زود با طرف مقابل جور می‌شد👥 اخلاقیاتش طوری بود که خیلی زود با همه صمیمی می‌شد💞 و همه هم او را دوست داشتند. 🌾شاید برخی فکر کنند که این #جوان‌ها تعلق خاطری به خانواده نداشتند❌ولی آقا مرتضی خیلی #بابایی بود. خصوصاً روی دختر کوچک‌ترمان #ملیکا خیلی حساس بود👌 روزهای آخر که به آموزشی قبل از اعزام می‌رفت، قرار بود با هم به بازار برویم و برای بچه‌ها لباس‌های زمستانی☃ بخریم. منتها قسمت نشد⭕️ و روز #پنج‌شنبه‌ای که رفت، ما فردایش خودمان رفتیم و خریدهای‌مان را کردیم و عکسش📸 را برای آقا مرتضی فرستادیم. 🌾همسرم برای اینکه دلـ❤️ ملیکا را به دست بیاورد، به او پیام داد📲 « #بابایی لباست خیلی خوشگله، ‌خوشگله😍...» ملیکا و حنانه برای پدرشان حرف زدند و صدای‌شان را با تلگرام برایش ارسال کردند. #مرتضی هم جواب‌شان را ضبط کرد و برای‌شان فرستاد. 🌾همسر من هم مثل هر پدری #دلش برای بچه‌ها و زندگی‌اش می‌تیپد💗 اما هدف🎯 و راهی داشت که به خاطر آن از همه تعلقاتش #گذشت. #شهید_مرتضی_کریمی #سالروز_ولادت🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بهترین_بابای_دنیا 🌾آقا مرتضی روحیات خاصی داشت که قابل تعریف کردن نیست🚫 هرکس با #آقامرتضی می‌نشست و
2⃣6⃣9⃣ 🌷 ❤️ 🔰وقتی آمد با اینکه او را ندیده بودم، انگار سال‌ها بود که او را می‌شناختم و یک دل نه صد دل عاشقش😍 شده بودم، ولی به خاطر کمی که داشتم خانواده‌ام راضی نبود❌ یادم نیست🗯 چه چیزهایی از هم پرسیدیم و به هم گفتیم. 🔰هردوی ما خجالتی بودیم، ولی از من گرفت که وقتی ازدواج💍 کردیم و به تهران آمدیم درسم را ادامه بدهم، ⚡️ولی بعد از ازدواج آن‌قدر گرم زندگی شدم که . من و آقا مرتضی 🗓سال 82 زیر یک سقف رفتیم. 🔰من آن زمان حدوداً 15 سال داشتم و آقا مرتضی بود☺️. همان روز اولی که ایشان را دیدم به دلم افتاد💓. انگار قبلاً می‌شناختمش، با او صحبت کرده بودم و باهم آشنا بودیم. نمی‌دانم. عجیبی داشتم که قابل بیان کردن نیست. 🔰همان روز اول دلبسته‌اش💞 شدم. سن کمی داشتم که ازدواج کردم. من را ندیده بودم👀 فقط گفته بودند قرار است خواستگار بیاید، چیزهایی از ایشان شنیده بودم. با این وجود احساس می‌کردم کاملی دارم. بعد از چندماه رفت و آمد و خواستگاری که بیشتر همدیگر را شناختیم دو طرفه❣ شکل گرفت. 🔰دوست داشت من ادامه تحصیل بدهم📚 که متأسفانه نشد. می‌گفت دوست دارم همسرم باشد. به اخلاقیات اهمیت می‌داد و اهل رفت و آمد بود. روی بحث نماز 📿و روزه‌ام تأکید داشت. دوست نداشت خیلی با غریبه و هم‌کلام شوم به برخوردهایی که بعضاً نیازی نبود هم خیلی اهمیت می‌داد👌 و تأکید داشت. البته تأکید اصلیش روی بحث بود. 🔰من هم چون در خانواده مذهبی بزرگ شده بودم و از بچگی پدر و مادرم به ما مسائل دینی را یاد داده بودند کاملا این را درک می‌کردیم و روی محرم و نامحرم⭕️ حساس بودیم. به خاطر همین هم‌فکری💭 بود که زود به نتیجه رسیدیم و وقتی هم وارد زندگی ایشان شدم مشکلی نداشتم. 🔰چون ما در شهرستان ساکن بودیم خودشان در یک عروسی🎉 گرفتند و ما هم ظهر در شهر خودمان مراسم مختصری گرفتیم و بعدازظهر سوار ماشین🚘 شدیم و برای مراسم شب به تهران آمدیم. مراسم بود و چون نه ما و خانواده آقا مرتضی اهل ساز و آواز نبودند عروسی در خانه مادرشوهرم🏡 برگزار شد. 🔰خود آقا مرتضی همیشه به من می‌گفت: بچه بودی که آوردمت تهران. من هم دیگر عادت کردم. درست است اوایل اینکه از وارد یک فضای جدید شده بودم برایم سخت😥 بود. باید عادت می‌کردم و همان اول به خودم باوراندم که باید اینجا و زندگیم اینجاست پس زودتر با شرایط کنار بیایم. 🔰حدود هفت هشت ماهی طول کشید. آقا مرتضی ابتدا در معاونت فرهنگی شهرداری تهران کار می‌کرد و بعد از دو سال که ازدواج کردیم💍 ایشان وارد شد. تیپ حضرت زهرا(س) از سپاه محمدرسول‌الله(ص) تهران بزرگ، در آن مشغول به کار‌شد و تا زمان 🌷 در آنجا خدمت کرد.   🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
27.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 #ایـــ۲۰ــران 🇮🇷 2⃣ #پیشرفت_های ایران بعد از انقلاب ، در عرض 4 دهه 👌 با وجود 40 سال تحریم ببینید کشور ایران جزء #ابرقدرت هاست😍✌️ #کلیپ رو تا می تونید انتشار بدین تا مردم متوجه بشند بعد از #انقلاب ، ایران چه پیشرفت هایی که #نکرده و از مردم پنهان میشه👌 #پیشنهاد_دانلود #نشر_حداکثری 🎥سری مستند های #ایران۲۰ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماهِ🌝 شب های منی بر #شبِ این خانه بتاب برقِ چشمان #تو روشنگرِ این کاشانه است پیچکِ حسرت و ظلمت همه
#روح‌الله خیلی #دل_رحم بود و نمی‌تونست نسبت به دنیای اطرافش #بی_تفاوت باشه. در دوران دبیرستان یک بار یادم میاد داشتیم تو حیاط مدرسه قدم می‌زدیم که سر و صدایی نظرمون رو جلب کرد. روح‌الله به سمت صدا رفت و دید سرایدار مدرسه به شدت داره #بچه اش رو #کتک میزنه. خونه سرایدار رو با تور آهنی از مدرسه جدا کرده بودند. روح‌الله از پشت تورها چند بار صدا زد: ولش کن، چرا میزنیش؟ نزن... اما #فایده ای نداشت. با سختی فراوان خودش رو از روی توری آهنی #پرت کرد اون طرف. محکم سرایدار رو گرفت تا دیگه پسرش رو کتک نزند. دلش رو نداشت ببینه کسی مقابل چشماش کتک بخوره و اون #بایستد و نگاه کنه... ✍راوی: یکی از همکلاسی‌های شهید روح‌الله قربانی #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#رهـــبر_انقلاب: ✍باب شهادت بستہ میشد اگر همسران شهدا زبان بہ شِڪوه باز میڪردند. #وداع_همسران_شهدا #زنان_زینبی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رهـــبر_انقلاب: ✍باب شهادت بستہ میشد اگر همسران شهدا زبان بہ شِڪوه باز میڪردند. #وداع_همسران_شهدا
❣🍃🌸♦️₪↶♥️↷₪♦️🌸🍃❣ 💞تقدیم به قلب صبور 💢جنس فرق می کند! تو یک زنی. جهاد بر زنان واجب نیست❌ ⚡️اما هم شهید می‌شوی🕊 💢تو می‌دانستی به کسی بله می‌گویی که دنیــ🌍ـایی نیست🚫 وقتی بله گفتی 💢لحظه لحظه را زندگی کردی می‌دانستی عمر عاشقانه‌ات💞 کوتاه است و با این و آگاهی‌ات، شهید شدی🌷 💢گفت دلبسته‌اش نشوی💕 و هر بار پس از شنیدن غزل‌های خداحافظی‌اش👋 شهید شدی 💢ثانیه‌های⏱ نبودنش را همچون گذران سالیانی دور و دراز تحمل کردی؛ و در تیک تاک⏰ ثانیه‌های شهید شدی 💢ترس وجودت از مجروح شدنش💔 اسیر شدنش، را به مبدل کردی و هربار با این افکار💭 شهید شدی🕊 💢از گفت و تو شهید شدی 💢از گفت و تو شهید شدی 💢از تنهایی‌های بدون او👤 گفت و تو شهید شدی 💢از بعد از شهادتش گفت و تو شهید شدی 💢از به ثمر رساندن بچه‌ها گفت و تو شهید شدی 🌾حال او شهید شد🌷 و شهید شدی 🌾آری تو شهید شدی شهادتی از جنس پر احساس ⇜از جنس تمام لحظه‌های سختِ ⇜از جنس دلتنگی‌های💔 مداوم ⇜از جنس ⇜از جنس صبوری 🌾تو هم شهید شدی فقط تو فرق میکنه! 🔸او یک بار شهید شد 🔹و 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_25281502.mp3
8.54M
🍃خودِ مَن بدرقہ اَت ڪردم عزیزم 🍂خودَم بنداےپوتینت و بَستم ... 🍃همونجا فَهمیدم میشے 🍂ڪه ظرف آب افتاد از تو دستم 🎤🎤 👈تقدیم به همسران صبور شهدا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی به فرودگاه #دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا می‌تونی این یکی دو روز بگیر #بخواب!» گفتم:
🍃🌺🍃🌺🍃 💢تازه کرده بود که موضوع اعزام به سوریه جدی شد. نزدیک ایام بود. خیلی‌ها منتظرند که ایام عید فرا برسد تا از قوم و خویش‌ها دیدن کنند. تعطیلات نوروز برای خیلی‌ها مهم است. اما عباس باید این را زیر پا می‌گذاشت. 💢آتش درونش هر لحظه می‌شد. به من گفت:«عیدم باشه میام.» گفتم: «گذرنامه چی میشه؟» گفت: «همه‌چی هماهنگه» 💢یک‌بار با آن و حالش زنگ ‌زد و گفت:«حسین! گذرنامه‌ها رو کردیم، حاجی اجازه داده. ممکنه بیست و پنجم اسفند بریم، شایدم بیفته تو ایام عید. شما پاسپورتاتون آماده باشه که هروقت گفتن بریم.» گفتم:«ما که از !» 💢ماجرای رفتنمان به سوریه در شرایط بسیار سختی اتفاق می‌افتاد. خیلی از را به ایران آورده بودند و از بچه‌های ما هم چند نفری به شهادت رسیده بودند. در چنین شرایطی رفتن به سوریه، نیازمندِ بود. و عباس از دنیا دل کنده بود. ✍نقل از: حسین جوینده-همرزم شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید همچو شمعی است که می سوزد و روشنایی می بخشد تا راه را برای دیگران #روشن سازد 📸پیکر مطهر #س
3⃣6⃣9⃣ 🌷 💠معرفی سرداران گمنام 2⃣ 🔻 قسمت دوم 💢سالم بودن شهید، پس از نه ماه 🔰من آن زمان نوجوان بودم. شبی را خواب دیدم که به من فرمود: به پدر بگو منزل من آب💧 می آید؛ جلوی آب را بگیرد. من خواب را برای تعریف کردم. پدر ومادر به خواب من توجه زیادی نکردند❌ 🔰بعد از مدتی یکی از بستگان👤 نزدیک همان خواب را دید. پدر گفتند: برای سنگ قبر تهیه کنیم. سنگی برای مزار شهید🌷 تهیه شد. بنا وکارگر اماده شدند⛏ و خاک روی قبر را برداشتند. 🔰یکی از اعتقاد زیادی به معاد و روز قیامت نداشت🚫 وقتی که خاک را برداشتند به سنگ سر جنازه رسیدند؛ یکی از برادرانم گفت: حالا بیاید صبحانه🍳 میل فرمایید، بعد از صبحانه آن را بتن میریزیم و را سر جایش می گذاریم. 🔰همه رفتند برای صبحانه. آن کارگر به خودش گفت: علما می فرمایند که هستند و نزد پروردگارشان روزی می خورند، آیا درست هست یا نه⁉️ به همین خاطر سنگ سر جنازه را "که بوی عطر و گلاب همه جارا پر کرد😌 🔰سر کفن را باز کرد؛ را دید. در جا شوکه شد😨 دید که شهید انگار در حال خواب هستند و به لب دارد شروع کرد به بوسیدن شهید🌷 بعد از چند دقیقه فریاد زد🗣 ای مردم بیایید ببینید سالم هست همه جمع شدند و یکی یکی به دیدن وزیارت شهید می پرداختند 🔰پدرم به برادرم گفت: برو دنبال بیاور که برای شهید را ببیند. خبر به همه شهر آمل پخش شد امام جمعه📿 شهر مرحوم یوسفیان بود او سریع خودش را به گلزار شهدای🌷 شهر آمل (امامزاده ابراهیم) رسانید وجلوی این کار را گرفت📛 وگفتند:که نبش قبر هست 🔰نیت درست کردن قبر بود که اون این کار رو کرد؛ آب💧 در داخل قبر نفوذ کرده بود و خیس بود ولکه روی کفن بود. ولی، آب انقدر نبود🚫 که تخلیه شود. سریع بُتن ریختند وسنگ قبر را گذاشتند. 🔰بعد از چند روز از این ماجرا خواهر شهید🌷 ، خواب می بیند برادر شهیدش را، از شهید می پرسد که قبر را باز کردند او سالم بود. شهید اسماعیلی در جواب خواهرش می گوید: که من وفتح الله با هم👥 اون جا ایستاده بودیم وبه اونها می خندیدیم😄 که اونها دارند چکار میکنند. ✍نقل مستقیم از برادر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh