eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
7هزار ویدیو
209 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨ مامان خونه نبود ولی بهش زنگ زدم و بهش خبر دادم که دارم میرم‌ داشتم کفشم و میپوشیدم که با صدای بوق ماشین ،فهمیدم آژانس اومد.گوشیم رو برداشتم و از خونه خارج شدم.چند دقیقه بعد رسیدم. کرایه رو دادم و رفتم تو حسینیه و قسمت خانوم هایه گوشه نشستم‌. گوشیم و برداشتم و به محمد پیامک فرستادم :من اومدم! چنددقیقه بعد جواب داد: تنها ؟ +بله ! جوابی نیومد .گوشیم و کنار گذاشتم. جمعیت خانوم ها بیشتر شده بود تقریبا بیشترشون هم و میشناختن داشتم با لبخند به حلقه ام نگاه میکردم وباهاش ور میرفتم که یه خانومی با مهربونی پرسید : عزیزم شما خانوم آقا محسنی ؟ گفتم :نه منتظر بود جمله ام و کامل کنم جمله ای که میخواستم بگم خیلی برام دلنشین بود ولی برای گفتنش مردد بودم.انگار هنوز باورم نشده بود .دل و زدم به دریا و با لبخندی از سر شوق گفتم :خانم آقا محمدم ،آقای دهقان فرد. خانومه اولش با تعجب نگاه کرد و بعدبا خوشحالی گفت :عزیزدلم! کلی تبریک بهم گفتن وازشون تشکر کردم.مراسم شروع شده بود. چیزی که میخوندن شاد بود وهمه دست میزدن،ولی من بغض کرده بودم.دلم میخواست از ذوق گریه کنم جو خوبی داشتن. خونگرم بودن وهمین باعث میشد ناخودآگاه باهاشون احساس صمیمت کنی. انقدر خندیدیم و به حرف کشیدنم که بغض از سر شوقم هم یادم رفت! مراسم تموم شد.کلی انرژی گرفته بودم.با اینکه محمد و ندیده بودم حس میکردم کنارمه .دلم نمیخواست به خونه برگردم ولی چاره ای نبود . روسریم و روی سرم درست کردم و از تو شیشه گوشیم یه نگاه به صورتم انداختم.از جام بلند شدم و با خانوم ها خداحافظی کردم . همشون رفته بودن وفقط من موندم . میتونستم زنگ بزنم به محمد و بگم دارم میرم ولی دلم میخواست ببینمش. چند دقیقه منتظرموندم زنگ بزنه. وقتی از زنگش نا امید شدم رفتم طرف در و بازش کردم که همزمان محمد هم اومد جلوی در‌. نگاهم به نگاهش گره خورد و این دفعه برعکس دفعه های قبل با دیدن لبخند و نگاه خیره اش واسه زل زدن بهش جرئت پیدا کردم‌ و نگاهم‌و ازش برنداشتم.با صدای سلامش به خودم اومدم و لبخندم رو جمع کردم _سلام یه نگاه کوتاه به داخل حسینه انداخت و گفت :کسی نیست؟ _نه همه رفتن .منم میخواستم برم که... حرفم و قطع کرد و گفت :کجا برین ؟ گیج نگاهش کردم که خندید و گفت : همراه من بیاین . بچه ها میخوان بیان این قسمت و تمیز کنن. کفشم و پوشیدم و دنبالش رفتم تا نگام به اتاقک پر از باند و میکروفن افتاد،تمام اتفاق های اون شب مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد جلوی در مونده بودم که محمد با لبخند گفت :نمیاین داخل؟ کفشم و در آوردم و رفتم داخل. با دقت به اطراف نگاه کردم. اون شب اونقدر هل بودم که متوجه خیلی چیزهانشدم. چندتا دستگاه تنظیم صوت و این چیز ها فضای کوچیک اتاقک و تقریبا پر کرده بود. یه لپ تابم رو یه میز کوچیکی بود که محمد باهاش کار میکرد برگشت سمتم و گفت : من چند دقیقه اینجا کار دارم .اگه عجله دارین الان برسونتمون بعد برگردم !؟ خوشحال شدم از اینکه میتونستم بیشتر کنارش باشم ولی تعارف پروندم و گفتم:نه شما چرا زحمت بکشید من آژانس میگیرم.... تا کلمه آژانس و شنید جوری برگشت طرفم و نگام کرد که ترجیح دادم بقیه حرفم پیش خودم بمونه .از ترس اینکه فکر کنه عجله دارم و میخوام برم گفتم :عجله ای ندارم. لبخند زد و گفت +خب پس بشینید نگاهش و دنبال کردم و رسیدم به صندلی کوچیکی که کنارش بود نشستم روی صندلی و زل زدم به دست هام که از هیجان یخ شده بودن .داشتم با خودم کلنجار میرفتم که به جای زل زدن به دستام ،تا محمد حواسش نیست به اون نگاه کنم ولی نمیتونستم... خلاصه درگیر جنگ و جدل با افکارم بودم که نگام به شکلات جلوی صورتم افتاد. سرم و آوردم بالا که محمدو با چشم های خندون بالا سرم دیدم نگاهش انقدر قشنگ بود که زمان و مکان و یادم رفت و تو دریای مشکی چشماش غرق شدم. لبخند روی صورتش با دیدن نگاه خیره من بیشتر شده بود حس میکردم اگه یخورده دیگه اینطوری نگام کنه ممکنه ازهیجان سکته کنم. دری که طرف حسینه آقایون بودو باز شد یکی گفت :محم.. با دیدن ما حرفش و قطع کرد یه پسر جوونی بود چشماش از تعجب گرد شده بود سرم و انداختم پایین که گفت : همین امثال شماهان که گند زدن به حیثیت ما.مذهبی نماهای ...پیش مردم یه جورین،تو خلوتتون فقط خداست که میدونه چجورین ؟! حداقل حرمت هیئت و نگه میداشتی آقا محمد! آقاش و با یه لحن خاصی گفته بود. با تعجب به محمد نگاه میکردم که با یه پوزخندبه پسره زل زده بود . پسره اومد تو فاصله نزدیک محمد ایستاد و چندبار زد رو سینه اش و گفت :فقط بلدی واس بقیه لالایی بخونی نه ؟ وقتی سکوت محمد و دید ادامه داد : آره دیگه حق داری خفه شی ، فکر نمیکردی مچت و بگیرم ! ؟ تو بهت بودم که با صدای بلند بهم گفت :برو بیرون خانم اینجا حرمت داره سکوت محمد اذیتم میکرد از جام بلند شدم و داشتم میرفتم طرف در که..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️❣️ سلام اے همه ، تمام دلم سلام اے ڪه به ،سرشته آب و گلم سلام دلبر، بیا و رحمے ڪن به پاسخے بنوازے تو قلب مشتعلم.. امام خوب هر ڪجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ 💌💚 💛🎈 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نهج البلاغه حکمت 118 - استفاده از فرصت ها وَ قَالَ عليه‌السلام إِضَاعَةُ اَلْفُرْصَةِ غُصَّةٌ و درود خدا بر او، فرمود: از دست دادن فرصت، اندوهبار است 🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸چند روایت از شهیدی که نوجوانان در تشییع او غش کردند/قسمت‌اول 🌼 |حاج‌عباس نجفی معلم بود و توی جنگ از ناحیه‌ی سر مجروح شد؛ و ۱۸ ترکش تا پایان عمر مهمون سرش بود. 🌼 |پروفسور سمیعی بعد از معاینه حاج‌عباس و موقعیت حساس ترکش‌ها گفت: یا این ترکش‌ها حرکت می‌کنند و آروم‌آروم روی پوسته مغز اومده و با عمل ساده جراحی خارج میشن؛ یا سر جاشون می‌مونن و نهایتاً تا ۴۰ سالگی زنده می‌مونی... و دقیقاً اتفاق دوم افتاد و تا ۴۰سالگی بیشتر زنده نموندند. 🌼 |می‌دیدم که درد می‌کشه و کم نمیاره. به برادراش هم گفته بود: این مدت اونقدر درد کشیده‌ام که حد نداره؛ ولی نخواستم کسی بفهمه و بهم ترحم کنه... معتقد بود درد و رنج روح آدم رو جلا میده. توی بیمارستان همسرش رو صدا زد و گفت: دعا نکن درد نکشم؛ دعا کن کم نیارم. 🌼 |نیمه‌ی شعبان قرار بود برا تهیه‌ی وسایل آذین‌بندی با حاج عباس بریم جایی. نماز ظهرم رو نخونده بودم.گفتم:حاجی!بریم وقتی برگشتیم نمازم رو می‌خونم. حاج‌عباس گفت: نه! هیچوقت واجبت رو به مستحب ترجیح نده 🌼 |عده‌ای می‌یومدند و از حاج‌عباس پول قرض می‌گرفتند. یه بار بهش گفتم: حاجی! یه جا بنویس کیا اومدند و چقدر ازت قرض گرفتند؛ تا بدونی چی به چیه و از کیا طلبکاری... حاج‌عباس گفت: نمی‌خواد! اونی که داره؛ هر وقت تونست میاد و قرض رو پس میده. اونی هم که نداره؛ نداره دیگه؛ نمیشه به زور رفت و ازش پول گرفت که... >> ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شماره (۷۹۷) 🎙 حجت‌الاسلام عالی 💢گناه تاوان داره!! 🔸کوتاه و شنیدنی👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شیرودی در کنار بالگرد جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال می‌کردند. ♦️خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطر باشد. این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده! شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید وقت است. 🌹8 اردیبهشت سالروز شهادت /شادی روحش صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚| 📝|اخلاص محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیات برود . در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد. یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم. استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت و چند خاطره از شهدای مدافع حرم . بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی بیادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم. به او گفتم: "محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی" آخرین تماسش با خانواده دوشنبه هجدهم آبان بود . آن شب به مادرش سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید اخلاص داشته باشی . محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود: "این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ... الان دیگه سبکبار سبکبارم" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. از دانشگاه اومد خونه خیلی خستھ بود پرسیدم چی‌شده؟! خندید و گفت : تهران ماشین سوار شدم کھ بیام قم راننده وسط اتوبان صداۍِ موسیقیشو برد بالا ، تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکھ دیگه صدای زن رو داشت پخش می‌کرد🔪😄 منم با اینڪھ وسط بیابون بودم گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم ! اونم نامردی نکرد و زد کنار و منم کم نیوردم و پیاده شدم .🚶🏻‍♂ - شهیدمحمدمهدی‌لطفی‌نیاسر🌱' 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح غذای نذری ... دوستانم هر غذایی که برای خانواده زحمت میکشین درست میکنید.. به نیت ائمه معصومین نذر کنید ...و بهره ببرین انشاءالله.. کاری ک شهید حمید سیاهکالی انجام میدادن 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「💚」 🌱شهید‌سیدمجتبی‌علمدار: توی ذهنت باشـدکه یکی دارد مرا میبیند دسـت از پا خطا نڪنم مھدی فاطمه(عج) خجالت بڪشد فردای قیامت جلوی حضرت زهـرا(س) چه جوابی میخواهیم بدهیم.. 🌱 ❤ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ✨به نام جانان 🍃دل‌هایتان را از دنیا بیرون کنید پیش از آنکه بدن‌هایتان از آن بیرون رود، در دنیا آزمایش می‌شوید و برای غیر دنیا آفریده شده اید.* 🍃اگر حقیقتا خواستار عاقبتی نیکو هستیم و تمنّای وصال داریم، باید به این سخن پرارج یقین بیاوریم. باید بدانیم، رسم کائنات همین است که بیایی و عاشقی کنی اما دل نبندی. که بیایی و آزموده شوی و رشد کنی. 🍃باید بدانیم، روح ما ارزشی بس والا دارد که کنون در حصار تن اسیر گشته بهر ابتلاء و آزمایش. این روح به این جهان فانی تعلق ندارد. 🍃مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم* 🍃باید دلمان را نیز از بندهای وابستگی رها کنیم تا روحمان آرامش یابد و آزاد گردد. و آن دم، روح سرمایه های نهان خود را آشکار می‌کند و وصال محقق می‌شود. 🍃ای خوش آن روز که پروار کنم تا برِ دوست. به هوای سر کویش پر و بالی بزنم* 🍃پس اگر طالب نورانیتی حقیقی هستی، روحت را زلال کن، به روحت آرامش بده. اگر روحت خالص شد، عقیده و اراده و اعمالت هم خالص و پاک می‌شود. 🍃این، همان مسیری‌ست که اسطوره های عشق پیموده اند، عشقی متعال. اسطوره هایی که نباید بگذاریم اندیشه هایشان مدفون شود. 🍃اسطوره هایی چون ناصر اسماعیل ناظری که این مسیر را در سنین کم پیمود و روحش در ۱۸ سالگی رهایی یافت. * بخشی از خطبه‌ی ۱۹۴ نهج‌البلاغه ✍نویسنده: زهرا مهدیار شهید 📅تاریخ تولد : ۱٢ اردیبهشت ۱٣۴٨ 📅تاریخ شهادت : ٢۶ فروردین ۱٣۶۶ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید که خانواده ای ندارد. کمتر سخن میگفت و با سن کمش، سخت ترین کار یعنی بیسیم چی بودن را انتخاب کرده بود! هنگام اسارت برگه ی حاوی کدهای عملیات را خورد تا به دست منافقین نیفتد! اما منافقین کوردل برای بدست اوردن اسم رمز، سینه و شکمش را شکافته بودند... 📎آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستندی کوتاه از شهید شاه ابادی نثار ارواح مطهر همه شهدا صلوات 🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
امروز سالگرد شهادت حمیدرضا الداغی هستش...🖤 فاتحه و صلوات یادتون نره
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شهید غیرت.mp3
867K
🎧 | "سلام شهید غیرت" 🎙 گروه سرود میثاق تهران 📌 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردم ! روزی امام زمان(ع) خواهد آمد یاری‌اش کنید نه به عنوان تکلیف و با دودلی، به عنوان عشق ؛ به عشق سَر دادن ؛ پاره پاره شدن ... ☑️ نقاش : محمدعلی نادری ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh