eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 9⃣3⃣ مثلا آموزش #آبی خاکی می دیدیم. 🔸یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده ب
🌷 0⃣4⃣ 🔹 بودیم! آتش سنگین بود و همه جا تاریک. بچه ها همه کُپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. 🔸دور نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از اومدند پایین و داد زدند: ( الایرانی! الایرانی!) و بعد هر چی داشتند ریختند تو آسمون. 🔹نگاشون می کردیم که اومدند نزدیک تر داد زدند: (القم! القم، بپر بالا.) صالح گفت: ( ! بازی درآوردند!) عراقی با تفنگ زد به شانه اش و گفت: ( الخفه شو! الید بالا!) نفس تو گیر کرد. شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند. گفت: صداشون ایرانیه. 🔸یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: (رُوح! رُوح!) دیگری گفت: (اقتلوا کلهم جمیعا.) خلیلیان گفت:بچه ها میخوان کنن و بعد رو خوند. 🔹دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و دادن که ببرندمون طرف . 🔸همه و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: ( آقای شهسواری!حجتی! کدوم گوری رفتین؟!) 🔹هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: ( بله حاجی! بله! ما اینجاییم.) حاجی گفت: (اونجا چیکار میکنین؟) گفت: (چندتا عراقی دستگیر کردیم.) زدن زیر و پا به گذاشتن! 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📷 فیلم تکان دهنده شهید مجید سلمانیان قبل از شهادت 🔸بعد اینکه شهید شدم پخش کنید. شهیدی که قبل از اعز
2⃣1⃣2⃣ 🌷 💠نحوه شهادت که قبل از اعزام به سوریه را در خواب دید و به او گفت که شما هم شدید. 🌷 🔹در کربلای از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد... تا آخرین ساعات کرد... 🔸موقع عقب نشینی داشت از رد میشد که روی خاکریز یه از پشت خورد و گفت ... و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد... 🔹تیر خورده بود توی شش... و اش خیلی خس خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت... 🔸بهم گفت داری؟ گفتم نه... گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینه ام سنگینی میکنه... 🔹جیب خشاب رو که باز کردم شروع کرد گفتن... 🔸گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت... گفت نمیخواد... و لحظاتی بعد شد... پیکر مطهرش هم همونجا موند... 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣7⃣2⃣ 🌷 🔰خاکریز بزرگى که با تکه سنگی فتح شد! 🌷عملیات پنج، شلمچه، اولین گروه خط شکن به سیم خاردار رسید. با باز کردن موانع معبر به عرض حداقل یک متر که گفتنش ساده ولی عمل کردن در آن حجم وسيع میدان مین و در ابعاد مختلف محال⛔️! توسط تخريب چی؛ نیروها عبور کردند. 🌷زمانی که مى خواستند از بگذرند تا سنگرها را منفجر 💥کنند با کمال تعجب متوجه شدند كه یک ضد هوايى آن طرف خاکریز قرار دارد! فرمانده مستأصل شده بود😟 كه جناحینِ چپ و راست عمل کردند و گروهِ وسط ماندند كه چکار کنند⁉️ 🌷تماس گرفته شد 📞و بعد از مدتى یکی از فرماندهان آمد و پرسيد: چه خبر شده؟ مشكل را نشانش دادند. آن شهید بزرگوار🕊 تکه سنگی برداشت و محکم به سمت پدافند پرت کرد🗯. 🌷سنگ پرتاب شده به بدنه پدافند خورد و تِقّى صدا كرد⚡️. پدافندچی از وحشت از پدافند پايين پرید و فرار كرد! فرمانده گفت: بسم الله بفرمایید کار را تمام کنید😄.... ❌ در آن سنگ چه بود؟ ❌ اى كه پرتاب کننده سنگ بود به چه قدرتى جز قدرت وصل بود که پدافند دشمن با وحشت از آن شکست؟ ❌ آيا حال حاضر از آن ایمان برخوردار هستند....⁉️ راوى: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نگاهت اُفق را به زندگیَم نشان میدهد... زندگے ڪه نهایتش #خداوندست نگاهت آنقدر #مطمئن هست که دلم با
💠گوشه ای از رشادت های رزمندگان در دوران جنگ 🔹در عملیات رمضان فرمانده تیپ ۸ نجف که شب🌖 سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که این صد متر را به هم وصل کند. 🔸«کاظمی» چند راننده نفربر🚁، لودر و بولدوزر از میان بچه های تیپ انتخاب کرد. 🔹او به راننده مأموریت داده بود تا در حد فاصل یک صد متر باقی مانده خاکریز، در مقابل دید👀 دشمن به چپ و راست 🔁حرکت کنند و گرد و خاک🌫 به پا کنند 🔸تا نتواند این رخنه را به خوبی تشخیص داده ودستگاههای را هدف🎯 قرار دهد. خودش هم بلندگویی📣 دست گرفته و بدون ترس در این یک صد متر به چپ و راست میدوید 🔹در حالی که گاهی میخواند گاهی به دستگاهها دستور میداد گرد و خاک🌪 کنند. او علی الدوام میدوید🏃 و دعا میخواند 🔸میگفت: «نفربر گرد و خاک کن، لودر بیل بزن🚜، بیلت را بالا بیاور، بالاتر، بارکالله لودر! آفرین ! نفربر خاک کن خاک کن. الحجه بن الحسن العسگری». 🔹تمامی این کارها در جلو دید انجام میگرفت. همه سینه به سینه ی دشمن، جسورانه✊ در فکر ادامه کار و خاکریز بودند، صحنه ی غریبی بود، تصویر کاملی از شوق و خدمت😍 به اسلام و ایثار و فداکاری. 🔸در این حین راننده یک لودر از فرط خستگی😓 از و به پایین افتاد. بچه‌ها فورا دور و برش را گرفتند، آبی💧 به صورتش زدند. نیز که در آنجا حضور داشت سریعا به بالینش رفت و او را تشویق کرد 👏و از زحمات او قدردانی نمود 🔸اما کس دیگری برای جایگزینی وی نبود ❌ناچار دوباره برخاست و کار را داد. چند دقیقه بعد گلوله توپ💥 به کنار لودر خورد و آن را به آتش🔥 کشید. 🔹راننده لودر نیز شد و به عقب منتقل گردید. در همین لحظات چند با راننده از راه رسیدند. با تلاش بی وقفه اینها خاکریزها به هم وصل شد✅ و نزدیک ظهر کار تمام شد. هر چند چندین تن از رانندگان این وسایل و مدافعان آنها به رسیدند🕊. 📚منبعــ/عملیات رمضان / خاکریز سرنوشت ساز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎤حاج حسین : 🎈✓جوان دیروز،✓جوان امروز،✓جوان فردا جوان وسط سخت،جوان وسط جنگِ نرم، 🎈جوان دیروز فرار میکرد بِره .. دنبال این بود مادر پدرشو به هرطریقی کنه،شناسنامه شو📖 دستکاری میکرد که بِره جبهه.. 🎈جوان دیروز با اینکه تو بود،شب🌙 قبل درس میخوند📚.. 🎈جوان دیروز دنبال بود.. دنبال این بود باخدا قاطی بشه💞. باخدا بشه..!! 🎈جوان دیروز (عج) رو میخواست😔.. 🎈سختی جنگِ سخت، باگریه های بچه ها،نرم میشد..!! 🎈جوان دیروز باگریه😭 نیمه شب معبر باز میکرد. ش راه باز میکرد.. 🎈جوان دیروز مثل که (س) بهش میگفت چیکار کن..! در جهاد اصغربا نگاه جهاد اکبرپیروز شدیم✌️. 🎈جوان امروز و همه جانبه جنگ نرم. فرمودند:برویدوحقش را ادا کنید✊ 🎈"شهید چمران: وقتی شیپور📣 جنگ زده میشود ، شناخته میشود✔️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید شهید مجید پازوکی : 💠| خدایا از غفلت ها و گناهان🔥 و جسارت ها و بی ادبی ها و نشناختن مقام
4⃣8⃣5⃣ 🌷 🕊❤️ 🌾 تازه در برون مرزی در خاک عراق مشغول به کار شده بودیم.هر روز یک تیم از بچه ها به سرپرستی داخل خاک عراق می رفتند..... 🌾برای اینکه ها حساسیت نداشته باشند قرار شد نگوییم🚫 از بچه های جنگ هستیم.دست از زمان جنگ توسط عراقی ها مجروح شده بود .برای همین وقتی آنها سوال❓ کردند به آنها گفت: 🌾دستم را سگ🐺 گاز گرفته!! همیشه هم بساط خنده ما به راه بود😄 .عراقی هم منظور او را .من را هم این طور معرفی کرد. دارای مدرک دکترا و فارغ التحصیل از ! همیشه خدا خدا میکردم کسی مریض🤒 نشود!! 🌾یک روز افسر عراقی از من پرسید: میتوانی صحبت کنی⁉️من هم برای جلوگیری از آبرو ریزی😁 گفتم : ندارم❌!هر روز وقتی برمی‌گشتیم، آب من خالی بود؛ اما بطری پر بود💧. 🌾توی این حرارت آفتاب☀️، لب به آب نمی‌زد. همیشه به دنبال یک بود. نزدیک ظهر، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت – هشت متر نشسته بودیم و اطراف را نگاه می‌کردیم👀 که بلند شد.خیلی حالش عجیب بود. تا حالا او را این گونه ندیده بودیم. مرتب می‌گفت: «پیدا کردم. این همون .» 🌾یک بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو 🌷 افتاده بودند که به سیم‌ها جوش خورده بودند و پشت سر آن ها دیگر. مجید بعضی از آن را به اسم می‌شناخت.مخصوصا آن‌ها که روی سیم خاردار خوابیده بودند😔. 🌾جمجمه شهدا🌷 با کمی فاصله روی زمین افتاده بود. مجید را برداشت. روی دندان‌های جمجمه می‌ریخت و گریه می‌کرد😭 و می‌گفت: «بچه‌ها! ببخشید اون شب بهتون ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!»😭 شده بود و... راوی: محمد احمدیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh