eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
7.9هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 1⃣4⃣ 💠 شب پنیر،صبح پنیر 🔹این اواخر دیگر چشممان که به پنیر می افتاد خود به خود حالمان ب
🌷 ⃣4⃣ 💠 🔹يك شب در منطقه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان بـا شدت زياد وارد سنگر شد. 🔸مانده بوديم كه اول وسايلمان را جمع كنيم يا اول از سنگر خارج شويم. خلاصه را زير بغـل زده و از بيرون پريديم. 🔹وقتى رفتيم بيرون، متوجه شـديم نيروهـاى آب را كرده و به سوى سنگرهاى ما فرستاده اند. 🔸يكى از بچه ها كه شده بود، بـا لحـن غـضب آلودى گفـت: خدا لعنتت كند ! تو روز و شب حاليت نيست، بابا سـاعت يـازده شب است، بگير بخواب، فردا هر غلطى خواستى بكن! 🔹بچه ها كه از خيس شدن در آن موقع شب و در آن هواى خيلـى دلخور شده بودند، با اين حرف دوستمان همه چيز را فراموش كرده و از ته دل شروع به كردند. 🔸او مى گفت: انگار صدام بـه سرش زده كه نيمه شب هم ول كُن ما نيست! 🎙راوى: رزمنده عباس سالارمحمدى 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
میگویند: سری راکه دردنمیکند، دستمال نمیبندند اما سر من، دردمیکند برای #سربندی که نام مقدس #حسین روی آن حک شده... 🏴پیامبرص: براى #شهادت حسين ع، در دلهاى مؤمنان #حرارتی است كه هرگز #سرد نمیشود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زیباترین بهانه‌ی زندگیم، حضورت را در کنار خود #احساس میکنم. وقتی فارغ از همه دنیا به تو #فکر میکنم،
#سیره_شهدا آخرین باری که به تهران آمده بود #کمتر غذا میخورد. وقتی با اعتراض ما مواجه میشد میگفت: باید این بدن را #آماده کنم. در شب های #سرد زمستان بدون بالش و پتو میخوابید ومیگفت: این بدن باید عادت کند روزهای طولانی در #خاک بماند. میگفت: من از این دنیا هیچ نمیخواهم حتی یک وجب خاک. دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوست دارم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا (س) آرام گیرد.... #شهیدابراهیم_هادی 🌷 📕 سلام برابراهیم۲ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهید آوینی : آنگاه هر یک از این جوانان #ستاره‌ای خواهند شد و اهل #آسمان خواهند دید 👇 چگونه خوشه‌
7⃣0⃣8⃣ 🌷 🔹دم غروب بود.خونه پدرم🏡 بودم،رفته بودیم رو تبریک بگیم❤️گوشی زنگ خورد📞،پیام داشتم، بود،پیام رو باز نکردم،از صبح کلی پیام داشتم،پیام تبریک 🔸نیم ساعتی گذشت⌚️ که اینبار گوشیم زنگ خورد☎️،آقا مهدی بود،خیلی وقت بود باهاش صحبت نکرده بودم🚫، بزرگی کرده بود و زنگ زده بود،خیلی 🔹حال و احوال کردم و گفتم و حال گلش رو پرسیدم.سر حوصله جوابم رو میداد تا اینکه یهو پرسید: از خبر نداری⁉️تنم سرد شد نفسم به شماره افتاد😰.قلبم تند تند میزد💗. 🔸گفتم:نه.... چی شده؟جواب داد: بچه ها تماس گرفتن☎️ و گفتن که شده.گفت ولی خبر هنوز تأیید نشده❌،زنگ زدم ببینم تو نداری. 🔹تک تک سلول های بدنم شده بود.پشت خطی داشتم،خط رو عوض کردم، بود.گفت خبر رو شنیدی❓چی دارن میگن...؟ 🔸گفتم قطع کن ببینم میتونم خبری گیر بیارم.زنگ زدم به یکی از ،اگه اون تأیید میکرد✅مطمئن بودم که محمود هم😔..اما امید داشتم که بگه:نگران نباش،فقط شده 🔹دوست داشتم حتی شده بهم بگه.💥اما حتی نمی تونستم گریه کنم😢سرد سرد سرد بودم.شاید یخ زده بود.نباید گریه میکردم❌.نباید و شادی خانواده رو خراب میکردم... ... 🔸محمودرضا، حتی یک لحظه... حتی یک لحظه یک لحظه ناراحت نشدم... بودم محمود... خوشحال... خوشحال از اینکه... آخ محمود... اما... نمیتونستم جلوی که داشت رو سرم خراب میشد رو بگیرم...😣 🔹باید میخندیدم... باید... میفهمی داداش... خندیدم... 🔸دیدم رو گوشیم📱 یه پیام دارم، از رضا... بازش کردم... فکر میکردم تبریک روز 🎈 باشه... باز کردم دیدم نوشته.... محمود بیضایی هم شد.... 😭😭 🌷 شهادت مصادف با میلاد حضرت رسول (ص) و امام جعفر صادق(ع) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh