#امداد_غیبی
💠ماجرای حمله زنبورها🐝 به پادگان حزب الله
🔰 #سردارکریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته میگوید:
🔸جلسه مهمی با حضور #شهیدسیدعباس_موسوی و فرمانده هان حزب الله داشتیم ناگهان زبنورهای وحشی🐝 به پادگان #حمله کردند با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه⛰ رفتیم
🔸وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمیکرد🗯 مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط #موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد💥 ما مانده بودیم و بهت از این #امداد_غیبی دیگر خبری از زنبور ها نبود❌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(36) قسمت ششم 2⃣عصر پادشاهان! در زمان سموئیل نبی واقعه ای رخ داد که تأثی
❣﷽❣
💠💠 #پیامبران و #مهدویت(37)
🌐 قسمت هفتم: بنی اسرائیل؛ حزب شیطان
1⃣ #ملک_سلیمان علیه السّلام:
آخرین دوره حکومت انبیاء بر بنی اسرائیل
پس از داوود نبی و به سفارش و نصب او فرزندش سلیمان در سال 1017 پیش از میلاد به جانشینی وی می رسد. این امر به دلیل مخالفت های بی شمار گروهی از بنی اسرائیل و بهانه کردن سن کم سلیمان علیه السّلام که بارها و بارها پس از آن به عنوان حربه ای مؤثر در تاریخ از سوی حزب شیطان مورد استفاده قرار گرفت-به راحتی انجام نشد و بدینسان آغاز حکومت این پیامبر بزرگ الهی با چالش هایی جدی همراه شد.
در ادامه با تدبیر سلیمان علیه السّلام و تقدیر خداوند، بنی اسرائیل در دوران حکومت این پیامبر بزرگ به درخشان ترین دوران خود در تاریخ این قوم و بلکه تاریخ بشریت رسید که قرآن کریم آن را از زبان سلیمان علیه السّلام و به عنوان دعا و درخواست او به عنوان مُلکی معرفی می کند که پس از او شایسته هیچ کس نباشد.
در اینجا این نکته شایان ذکر است که دعا و نفرین پیامبران در تعالیم الهی و با اذن خداوند صورت می گیرد و بر این اساس آنچه از ایشان به عنوان دعا یا نفرین به ما رسیده، تقدیرات الهی است که لازمه آن دعای پیامبر بوده است.
لذا شکوه و عظمت خارق العاده حکومت سلیمان نبی حلقه ای از مجموعه برنامه ها و تقدیرات خداوندی برای ملک عظیم به شمار می آید که در آن دوره تاریخی ضرورت و استعداد تحقق آن نمایان گشته است.
در این دوران قدرت و معرفی به سلیمان علیه السّلام داده می شود که به وسیله آن می تواند کلام حیوانات را شنیده و با آنان گفتگو نماید. قرآن کریم این دانش را به نام “منطق الطیر” به ما معرفی می کند.
دو مصداق از این توانایی سلیمان علیه السّلام و استفاده وی از آن برای تقویت و تثبیت حکومتش در قرآن کریم در قالب داستان هدهد و خبر وی از بت پرستی قوم سبا و نقش این پرنده در همراهی با سلیمان علیه السّلام و مدیریت دعوت ایشان به دین خداوند و همچنین داستان مورچه در جریان یکی از لشکرکشی های سلیمان علیه السّلام بیان شده است.
همچنین به فرمان خداوند، باد با سرعتی زیاد که می توانست مسافت یک ماه را در یک نیمروز طی کند در تسخیر سلیمان علیه السّلام قرار داشت و از آن برای اداره امور حکومت بهره می برد.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6005960023367221754.mp3
8.2M
#سفر_پرماجرا ۱۶
✍نوع زندگی بعد از مرگ
وابسته به سلامتِ قلب ماست.
قلب های عاشـ❤️ـق تر، سالم ترند،
و دل کندن از دنیا،
برایشان شیرین تر و آسان تر است👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#زندگی_اورژانسی
🍂دهماه از تولد پسرم گذشته بود که حاجسعید در عمیات #کربلای_5 در منطقه #شلمچه بهشدت مجروح شد.
🍂گلوله توپی که به کنارش خورد، منجر به #تخلیه کامل چشم راست، #شکستن کتف راست، استخوانهای دست چپ و گوش چپش شد. بعد از بهبودی نسبی، درحالیکه دکتر برای حاجسعید #فیزیوتراپی نوشته بود، درمان را #نیمهکاره رها کرد و به جبههها بازگشت.
🍂در عملیات #آزادسازی_فاو، شهید سعید سیاحطاهری #شیمیایی شد. همسرش آنروزها را اینگونه تشریح میکند:
به یاد دارم وضعی #نگرانکننده داشت. سرفههای بد و قرمزیهایی در جایجای بدنش مشهود بود، اما او قبل از خود، نگران من و بچهها بود؛ بهنحویکه از من و فرزندانم #فاصله میگرفت تا ما از #عوارض احتمالی آن دور بمانیم.
🍂حاج سعید با اینکه جانباز هفتاد درصد بود ولی دست از #جهاد نکشید، شبی که میخواست به سوریه برود همه رفقا و خانواده رو جمع کرد برای #خداحافظی و آخرش گفت: « اللهم انی اسئلک أن تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک» خدایا از تو می خواهم که مرگ مرا کشته شدن در راه خود قرار دهی.
بعد از چند ماه دعایش #مستجاب شد...
#شهید_سعید_سیاح_طاهری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 اون شب بہ #سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند 😴 ولی ما او را نمی شناختیم.
✍شهید آوينى براى اونوشته بود:
💢آن #آستين خالى كه با باد اين سوى و آن سوى میشود نشان مردانگیست. گاهى باد🌬 فقط بايد به افتخار #حسين_خرازى بِوَزد🍃 تا نامردهاى روزگار رسوا شوند.!
#شهید_حسین_خرازی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کوچه هایمان را به #نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از #گذرگاه_خون کدام شهید ا
7⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠یک زندگی ساده
🌸یکی از چیزهایی که خیلی بدش می آمد #غیبت کردن بود، روی چشم و هم چشمی و #سنت_های_غلط حساس بود، اگر مهمانی می رفتیم که چند نوع غذا داشتند، ناراحت می شد و می گفتند: با #یک_نوع غذا هم سیر می شدیم.
🌸وقتی چیزی می خرید توجه می کرد که فروشنده فرد مومن و #حلال_خور باشد، از فروشنده #بی_حجاب خرید نمی کرد، هر چند ارزان تر هم می فروخت...
🌸در مورد #خمس خیلی دقت داشت، تاریخ خمسی مشخص داشت و حسابی باز کرده بود و پولهایی که خمس به آنها تعلق نمی گرفت را به آن حساب واریز می کرد، در تاریخ خمسی به انبار می رفت و خمس برنج و مایحتاج سالیانه ای که اضافه کرده بود را حساب می کرد. وقتی به کسی #قرض میداد سعی می کرد کسی متوجه نشود، حتی من.
🌸حاصل ازدواجمان دو پسر بود که #محمدرسول در تاریخ 14 / 4 / 91 مصادف با نیمه شعبان بدنیا آمد و محمد جواد در تاریخ 7 / 3 / 95 در حالی که شش ماه از شهادت بابا می گذشت، به دنیا آمد، در حالی که بابا در تاریخ 16 / 9 / 94 آسمانی شد و با ذکر #یا_رسول_الله دعوت حق را لبیک گفت و اسمش را با لقب مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها تا ابد جاودانه کرد.
#شهید_روح_الله_صحرایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔴دلتنگ پدر شده بود با "بغض و گریه" خوابید
🔻به روایت همسر شهید:
دلتنگی خانواده شهدا هیچگاه رفع نمیشود. چند شب گذشته فاطمه زهرا #دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید.
🔻در خواب #پدرش را دیده بود که به او میگوید، فاطمه زهرای بابا، من #زنده هستم. تو مرا نمیبینی، اما من میبینمت. #همیشه همراهت هستم.
❣من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با #بی_قراری میگفت، میخواهم بابا من را در آغوش بگیرد. میخواهم دستانم را بگیرد.
#شهید_سعید_انصاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق به روایت همسر(فرشته ملکی) 1⃣3⃣ #قسمت_سی_ویک 💞ﺑﻌﺪ ﻧﺸﺴﺖ روي
﴾﷽﴿
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
2⃣3⃣ #قسمت_سی_ودو
💞ﺻﺒﺢ ﻗﺒﻞ از ﻋﻤﻞ ﺗﻨﻬﺎ بودیم. دستم را ﮔﺮﻓﺖ و ﮔﺬاﺷﺖ به ﺳﯿﻨﻪاش.
ﮔﻔﺖ: "ﻗﻠﺒﻢ دوﺳﺖ دارد ﺑﻤﺎﻧﯽ، اﻣﺎ ﻋﻘﻠﻢ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ اﯾﻦ دﺧﺘﺮ از ﭘﺎﻧﺰده ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﭘﺎي ﺗﻮ ﺳﻮﺧﺘﻪ. ﺧﺪا زﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎي زﻧﺪﮔﯽ را ﺑﺮاي ﺑﻨﺪه ﻫﺎي ﺧﻮﺑﺶ ﺧﻠﻖ ﮐﺮده. او ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ از آﻧﻬﺎ اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﺪ. ﺷﺎد ﺑﺎﺷﺪ." ﻟﺐ ﻫﺎش ﻣﯽ ﻟﺮزﯾﺪ.
ﮔﻔﺘﻢ: "ﻣﻦ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎي ﺷﺎد زﯾﺎد داﺷﺘﻢ. از ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻫﺎت، زﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺖ، ﻧﻔﺲ ﻫﺎت، ﻫﻤﻪ ﺷﺎدي زﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ اﺳﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻤﺖ ﺷﺎدم."
گفت: "من ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺮات ﺷﻮﻫﺮي ﻧﮑﺮدم.از اﯾﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺷﻮﻫﺮ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺑﺎﺷﻢ.ﺗﻮ از
ﺑﯿﻦ ﻣﯽ روي."
ﮔﻔﺘﻢ: "ﺑﮕﺬار دوﺗﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮوﯾﻢ."
💞 ﻫﻤﺎن ﻣﻮﻗﻊ ﺟﻤﺸﯿﺪ و رﺳﻮل آﻣﺪﻧﺪ. ﭘﺮﺳﺘﺎرﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺮاﻧﮑﺎر آوردﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﺑﺒﺮﻧﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﮕﺬاﺷﺖ.
ﮔﻔﺖ: "ﭘﺎﻫﺎم ﺳﺎﻟﻢ اﺳﺖ.ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻢ راه ﺑﺮوم.ﻫﻨﻮز ﻓﻠﺞ ﻧﺸﺪه ام."
ﺟﻠﻮ ي در اﺗﺎق ﻋﻤﻞ، ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺻﻮرت ﺟﻤﺸﯿﺪ و رﺳﻮل را ﺑﻮﺳﯿﺪ.دﺳﺖ ﻣﻦ را دو ﺳﻪ ﺑﺎر ﺑﻮﺳﯿﺪ ﮔﻔﺖ: "اﯾﻦ دﺳﺖ ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ زﺣﻤﺖ ﮐﺸﯿﺪه اﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از اﯾﻦ ﺑﯿﺸﺘﺮ زﺣﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ."
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﮐﺮد و ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﺗﺎ آﺧﺮش ﻫﺴﺘﯽ؟»
گفتم «هستم» و رفت، حتی برنگشت پشتش را نگاه کند.
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_منوچهر_مدق
به روایت همسر(فرشته ملکی)
3⃣3⃣ #قسمت_سی_وسه
💞 {«ﻧﮑﻨﺪ ﺑﺮﻧﮕﺮدد؟» ﻟﺒﻪي ﺗﺨﺖ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﺸﺴﺖ، ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺗﻢ زده ﻫﺎ. ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻪ ﮐﺎر ﮐﻨﺪ؟ ﻓﮑﺮش ﮐﺎر ﻧﻤﯽ ﮐﺮد. ﻫﻤﻪي ﺑﺪﻧﺶ ﮔﻮش ﺷﺪه ﺑﻮد ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ... دﮐﺘﺮ ﺑﺎ ﯾﮏ درﺻﺪ اﻣﯿﺪ ﺑﺮده ﺑﻮدش اﺗﺎق ﻋﻤﻞ. ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮد« ﺑﻪ ﺗﻮﺳﻞ ﺧﻮدﺗﺎن ﺑﺮ ﻣ ﯽ ﮔﺮدد.» ﭼﻨﺪ ﺑﺎر وﺿﻮ ﮔﺮﻓﺖ. اﻣﺎ ﺑﺮاي دﻋﺎ ﺧﻮاﻧﺪن ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻧﺪاﺷﺖ. ﺣﺎل ﺧﻮدش را ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ. راه ﻣﯽ رﻓﺖ، ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ. ﭼﺎدرش را ﺑﺮﻣﯽ داﺷﺖ، دوﺑﺎره ﺳﺮش ﻣﯽ ﮐﺮد.
💞ﺳﺮ ﻇﻬﺮ ﺻﺪاش زدﻧﺪ. ﭘﺎﻫﺎش را ﻫﻤﺮاه ﺧﻮدش ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ دم اﺗﺎق رﯾﮑﺎوري. ﺗﻮي اﺗﺎق ﺷﺶ ﺗﺎ ﺗﺨﺖ ﺑﻮد. دو ﺗﺎ از ﻣﺮﯾﺾ ﻫﺎ داد ﻣﯽ زدﻧﺪ.ﯾﮑﯽ اﺳﺘﻔﺮاغ ﻣﯽ ﮐﺮد.ﯾﮑﯽ اﺳﻢ زﻧﯽ را ﺻﺪا ﻣﯽ زد و دو ﻧﻔﺮ دﯾﮕﺮ از درد ﺑﻪ ﺧﻮدﺷﺎن ﻣﯽ ﭘﯿﭽﯿﺪﻧﺪ. ﺗﺨﺖ آﺧﺮ دﺳﺖ ﭼﭗ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ اش ﺧﯿﺮه ﺷﺪ. ﺑﺎﻻ و ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ. ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ دﮐﺘﺮش ﻧﮕﺎه ﮐﺮد و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎﻧﺪ. دﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ: "ﻣﻮﻗﻊ ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ روح آدم ﻫﺎ ﺧﻮدش را ﻧﺸﺎن ﻣﯽ دﻫﺪ. روﺣﺶ ﺻﺎف ﺻﺎف اﺳﺖ." ﮔﻮﺷﺶ را ﻧﺰدﯾﮏ ﻟﺐ ﻫﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺮد ﮐﻪ داﺷﺖ ﺗﮑﺎن ﻣﯽ ﺧﻮرد. داﺷﺖ اذان ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. }
💞 ﺗﻤﺎم ﻣﺪت ﺑﯿﻬﻮﺷﯽ ذﮐﺮ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ. ﻗﺴﻤﺘﯽ از ﮐﺒﺪ و روده و ﻣﻌﺪه اش را ﺑﺮداﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﺗﺎ ﭼﻨﺪ روز ﻗﺪﻏﻦ ﺑﻮد ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺎد ﻣﻼﻗﺎﺗﺶ . اﻣﺎ زﺧﻤﺶ ﻋﻔﻮﻧﺖ ﮐﺮد. ﺗﺎ دو ﻫﻔﺘﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﭼﯿﺰي ﺑﺨﻮرد. ﯾﻮاش ﯾﻮاش ﻣﺎﯾﻌﺎت ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﯿﻤﯽ درﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﺪ. از آزﻣﺎﯾﺶ ﻣﻐﺰ اﺳﺘﺨﻮان، ﭘﯿﺶ رﻓﺖ ﺳﺮﻃﺎن را ﻣﯽ ﺳﻨﺠﻨﺪ و ﺑﺮ اﺳﺎس آن ﺷﯿﻤﯽ درﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
💞دﮐﺘﺮ ...... ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺧﻮن اﺳﺖ ﮐﻪ دﮐﺘﺮ .......ﺑﺮا ي ﻣﺪاواي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻣﻌﺮﻓﯿﺶ ﮐﺮد. روز آزﻣﺎﯾﺶ ﻧﻤﯽ داﻧﻢ دردي ﮐﻪ ﻣﻦ کشیدم ﺑﺪﺗﺮ ﺑﻮد ﯾﺎ دردي ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮐﺸﯿﺪ. دﻟﻢ ﻣﯿﺴﻮزد. ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ اي ﮐﺎش ﯾﮏ ﺑﺎر داد ﻣﯽ زد. ﺻﺪا ي ﻧﺎﻟﻪ اش ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ. دردش را ﺑﯿﺮون ﻣﯽ رﯾﺨﺖ. ﻫﻤﯿﻦ ﺻﺒﻮر ي و ﺳﮑﻮت ﻫﺎ ،ﭘﺮﺳﺘﺎر ﻫﺎ و دﮐﺘﺮ ﻫﺎ را ﻋﺎﺷﻖ ﮐﺮده ﺑﻮد. ﻫﺮﮐﺎر ي از دﺳﺘﺸﺎن ﺑﺮ ﻣﯽ آﻣﺪ درﯾﻎ ﻧﻤﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. ﺗﺎ ﺟﻮاب آزﻣﺎﯾﺶ آﻣﺎده ﺷﻮد، ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻣﺮﺧﺺ ﮐﺮدﻧﺪ ...
#ادامه_دارد...🖊
📝به قلم⬅️ #مریم_برادران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5868326301718282392.mp3
15.91M
🎵 #مناجات_باشهدا
✨اموووون از زمونه گرفتار دردم
لیاقت نداشتم که دورت بگردم
✨غمی دارم امشب دلم رو سوزونده
من اینجا نشستم حرم تنها مونده😭😭
🎵 #سیدرضا #نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✍شهدا.....
#خوب_نگاه_کنید....
زمان بعد از شما.....
عده ای #فراموشتان کردند...و از با شما بودن پشیمان شده اند....
وشما برای عده ای #نردبان شده اید....
عده ای فراموش کردند که این همه خون برای چه ریخته شد....⁉️
و عده ای دیگر در فراقتان می سوزند...😭😭
شهدا..... شهدا..... شهدا......
چه آینده ی دشواری در انتظار #جامانده هاست....😔
و فقط می توان گفت: #شهدا_شرمنده_ایم که مدام شرمنده_ایم....😭😭
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_43257834.mp3
3.72M
♨️خدا دوست داره برگردی
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #دارستانی
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سجاد همه داشته #مادری بود که بعد از فوت همسرش با وجود مشکل #شنوایی و عدم قدرت تکلم، فرزندانش را با ح
#گذرے_برسیره_شہیــد
✍ سجاد در یک خانواده #شهیدپرور رشد پیدا کرد. داییهایش داوود و مرتضی کمانی هر دو از شهدای دفاع مقدس هستند.
🌷پسرم دوست داشت #سپاهی شود و ماهم مشوقش بودیم. از خصوصیات بارز پسرم میتوانم به #محجوب بودن، داشتن ایمان قوی، حب رهبری، پاکدامنی، شجاعت، صداقت، مهربانی، احترام به بزرگترها، ورزشکار و بسیار مسئولیت پذیر اشاره کنم.
🌷سجاد اهل صله رحم بود وتمامی خصوصیات خوب یک انسان واقعی را دارا بود.
🌷پسرم با ایمان قوی و علاقه شدید قلبی به اسلام و ائمه اطهار، از میهن و اسلام و کشورش دفاع میکرد و همواره گوش به فرمان #رهبر بود.
🌷به نظر من همه این خوب بودنها و #خالص بودنهایش، به خاطر علاقهاش به سرگذشت #داییهای شهیدش داوود و مرتضی کمانی بود. او #مسیر_شهادت را از داییهایش آموخته بود.
🌷من با تمام #سختیهای پیش رو در زندگی که عمدهترین آنها از دست دادن همسرم و نداشتن مسکن و نبود #منبع_درآمد و مشکل #تکلم و
شنوایی ام بود، سه فرزندم را با #حب ائمه اطهار بزرگ کردم.
#شهید_سجاد_زبرجدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ان شالله سال بعد عکسمو دست بگیرن بگن به یاد #شهید_حسین_ولایتی_فر شهید حادثه تروریستی اهواز🌷 در پیا
✍ اگر یه وقت می خواستیم بهش پول توجیبی بدیم، یه جوری می گفت نه، من پول دارم که انگار تمامی #دارایی دنیا برا حسین بود.
❣جوجه بلدرچین داشت گاهی هم گوسفند پرورش می داد و برای ایام #محرم می فروخت.
❣فیلمی که در فضای مجازی معروف شده، حتی #هزینه اون زیارت هم حاصل درآمدی بود که از فروختن بلدرچین هاش بدست آورده بود.
••به نقل از مادر شهید••
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#شهید_ترور_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍یک روز قبل از اینکه بره #سوریه رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس نظامی #خرید. گفتم حسین مگه ا
💠 حجاب
⚜ ۵ ساله بود که پسرعموی بزرگترش که آن موقع حدودا #۱۶ساله بود به خانه ما آمد
در را باز کرد و خیلی #مودبانه به او گفت:"یکم میشه صبر کنید؟"
⚜ به سمت اتاق هایی که من و خواهرانش در ان بودیم آمد و به هر سه ما حضور پسرعمویش را اعلام کرد و گفت :" #حجاب کنید، مهمون نامحرم داریم."
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 حجاب ⚜ ۵ ساله بود که پسرعموی بزرگترش که آن موقع حدودا #۱۶ساله بود به خانه ما آمد در را باز کرد
8⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهدا را آوردیم
✍ به نقل از خواهر شهید
🌷دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی برای ما
#سخت گذشت، نه تنها روزشماری می کردیم برای #بازگشتش بلکه ثانیه هارو
هم می شمردیم تا برگرده. یک روز تماس گرفت و گفت: سه شنبه شب بر
می گرده، بی نهایت #خوشحال شدیم.
🌷از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی رحمت الله علیه با یک سبد گل بزرگ #منتظر برگشت ایشون بودیم که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش رو زمین نشست. تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز #قرآن می خوندیم و ذکر می گفتیم تا از روی پله ها دیدیمش.
🌷شاد و خوشحال به سمتش رفتیم تا از گیت بیرون اومد تا مارو با اون سبد گل بزرگ دید با #غم_بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت: تورو خدا برید اونطرف و گل رو مخفی کنید. ماهم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم
🌷وقتی اومد بیرون و ازش #علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت: تو این پرواز #چندتا_شهید آوردیم، تازه خیلی از ابدان شهدا در منطقه #جاموند، می ترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه.
🌷تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم #اشکبار طی کردیم تا رسیدیم به منزل. تا نماز صبح نشست و از خاطرات #تلخ حلب گفت و ما #گریه کردیم. بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت #بی_خبر اومد.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#وصیت_نامه شهید 📝 ما #انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را به استقرار تبدیل کنیم. و رسیدن به این
مادر شهید مدافع حرم، سعید کمالی در حال تمیز کردن #یادمان فرزندش
پیکر پاک این شهید بازنگشته و مادر تنها همین یک یادگار را از پسر دارد... 😔
#شهید_سعید_کمالی_کفراتی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨🍃✨🌹✨🌹✨🍃✨ #خاطره_مادر_شهید_صدرزاده 💢یکی از #دعاهای همیشگی مصطفی #شهادت بود و همیشه دعای #قنوتش بو
#عاشقانه_شهدا❤️
❣خیلی #وابستش بودم بهش میگفتم زمان بیشتری رو توی خونه بمون.
❣وقتی هم #نمیتونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه، من وقتم رو تنظیم می کردم که #کنارش باشم و همراهش می شدم.☺️❤️
❣چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به #گشت شبانه بسیج بره و من با #اصرار همراهش شدم.
❣اعتراض می کرد می گفت: نمیتونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین #تنها بزارم 😒
❣اما من بهش می گفتم: در ماشین رو قفل می کنم و #منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه.
❣برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که #کنار_مصطفی بودم خیییلی خوب بود.❤️👌
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_صدر_زاده🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
نوبت آمد وصف"سردار" دلیر
آن چریک پیر، بی تاب و نظیر
همچو #شکری کس ندیده روزگار
شیر جنگل، مردجنگ و کارزار
بوده فتح الله، #فاتح در جدال
شرح اوصافش، نگنجد این مقام
#سردارشهید_فتح_الله_شکری
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh