eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
Shahat.tartil-joz.10.mp3
7.02M
💿 #ترتیل⇧⇧ ◀️ جزء دهم قرآن کریم 🎙 #استاد_شحات_محمد_انور 🔸حجم: ۷ مگابایت ✨التماس‌ دعا✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
AUD-20190515-WA0000.mp3
3.74M
💿 #تندخوانی⇧⇧ ◀️ جزء دهم قرآن کریم 🎙 #استاد_معتز_آقایی 🔸حجم: ۴ مگابایت ✨التماس‌ دعا✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عشق_به_خانواده 💕 جواد به خانواده #عشــق میورزید و شماره همسـرش را در گوشی به ۷۲۱ ذخیره ڪرده بود،
🔰شجاعت در اوج حرکت🚶 و مشی رفتاری او بود وبا #اقتدار و اخلاص👌 کارهای زمین مانده را انجام می داد بدون آنکه کار انجام شده را به نام خود ثبت کند🚫 🔰دیگر شاخصه های جواد #خنده_رو بودن بود ولی به هیچ عنوان به کسی باج نمی داد❌ و همه او را به عنوان یک جوان #رشید با صلابت می شناختند ولی در عین حال خم می شد و دست پدر و مادرش را #باافتخار می بوسید😘 و ارتباط #عقیدتی بسیار بالایی با پدر و مادر خود داشت. #شهید_جواد_محمدی #سالروز_ولادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_جواد_محمدی 🌸}• #سالروز_ولادت 🍃🌹🍃🌹 @shahed_sticker
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حتما_بخوانید👇👇 🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌷قبل از شهادتش، حسین، چند روزی بود که تماس نگرفته بود. یک روز تماس گرفت بهش گفتم عزیزم چرا تماس نمیگیری نگرانت شدیم. گفت نگران نباش مشکل مخابراتی داشتیم. 🌷نزدیکی های عید بود، گفت پاشو خونه رو برای عید #نظافت کن، نگران من هم نباش. گفتم حسین حوصله ندارم. آخه حسین گفته بود برای تعطیلات عید بر میگردم و بعد از ۱۳فروردین ماه به سوریه میرم.ولی بعدها از مااجازه گرفت که عید در سوریه بماند. 🌷گفته بود من #مجردم اجازه بدید بمونم تا متاهل ها بتونن برگردند. خیلی اصرار داشت بمونه ماهم موافقت کردیم و حسین ماند. 🌷روز عید ما همدان بودیم به ما زنگ زد و عید رو تبریک گفت. به شوخی گفت مامان من ایران نیستم، اقوام نگن چون حسین نیست عیدی بهش نمیدیم. گفتم حسین جان همه عیدی میدن.گفت شوخی کردم. 🌷چون حسین ۶ فروردین ماه به دنیا آمده بود. هم عیدی حسین رو دادند و هم کادوی تولدش رو میدونستم حسین اینها رو برای #هیئتش میخواد خرج کنه . حسین مجرد بودو به این پول ها احتیاج نداشت. به نقل از (مادر بزرگوار شهید) #شهید_حسین_معزغلامی❣ #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 🌷قبل از شهادتش، حسین، چند روزی بود که تماس نگرفته بود. یک روز تماس گرفت بهش گفتم عزیزم چرا تم
0⃣8⃣0⃣1⃣ 🌷 💠 خبر شهادت ✨در آخرین تماسش بهش گفتم حسین رو جمع کردم گفت من شوخی کردم، شما چرا این کارو کردید؟ این تماس دوم فروردین بود و بعد از اون دیگه تماس نگرفت، دلم آشوب شد، حوصله عیددیدنی نداشتم، مدام به آشپزخونه میرفتم و می کردم. ✨خواهر کوچکش همدان پیش ما نبود. منو دلداری میداد و پیگیر وضع حسین بود. خواهرش از شبکه های اجتماعی اخبار سوریه رو پیگیر بود و میدونست شلوغ شده ولی به من چیزی نمی گفت. ✨فقط برای توجیه من میگفت خطها قطع شده و من هم باورم میشد ولی دلم آرام و قرار نداشت. خواهر بزرگش هم مسافرت بود هرروز به من زنگ می زد و پیگیر وضع حسین بود و میگفت که دلشوره بدی داره. ✨پنج شنبه بود و حسین سه روز بود که تماس نگرفته بود، حالم خراب شده بود، سر مزار پدر مادر همسرم رفته بودم. یکی از اقوام به من گفت چرا رنگت پریده؟ ✨روز پنجم بود که حسین تماس نگرفته بود یکی از اقوام ما رو برای ناهار دعوت کرده بود.به همسرم گفتم شما برو من هم حالم خوب نیست هم نکنه من بیام و گوشیم آنتن نده و حسین نتونه بگیره. همسرم رفت و من موندم. ✨چند ساعت بعد مادر یکی از دوستان حسین در شبکه های اجتماعی از من پرسید که حسین مجروح شده؟ گفتم:نه. ✨گفت اگر تهران اومدید ناهار در خدمت باشیم. گفتم ان شاء الله حسین برگرده خدمت می رسیم. در شبکه های اجتماعی پیگیر اوضاع سوریه بودم که یک دفعه عکس حسین رو دیدم . زیر عکس نوشته بود پاسدار مدافع حرم حسین معز غلامی به شهادت رسید.! ✨برادر و برادر شوهرم زودتر از همه خبر داد شده بودند. به همسرم زنگ زده بودند که لوله های آب منزلتان در تهران ترکیده، زودتر برگردید. ✨همسرم تماس گرفته بود و از همسایه طبقه پایین پرسیده بود، گفته بودند مشکلی نیست.بعد دوباره تماس گرفتند و گفتند: حسین زخمی شده و به بیمارستان بقیه الله منتقل شده سریعتر بیاید، همسرم واقعا فکر میکرد حسین شده . ✨آمد خانه تا خبر مجروحیت رو به من بده که دید همه دارن گریه می کنن. حالش بد شد، شب حسین بود و قرار بود براش تولد بگیریم ولی حسین به شهادت رسیده بود😭😭 به نقل از (مادر بزرگوار شهید) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 گاهی  خاکی میشود... چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ از درودیوار شهر  میشود... ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏 ازحرفهایِ  خاکی میشود...😞 و گاهی هم از عده ای به ظاهر روشنفکر چــادرم رامیشویم تاغبارشهر را از رویش پاک کنم...⛄ ️ تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم... چادرم که  میشود.... روضه ی مادر(س)میخوانم.... باهمه یِ این حرفها،  خاکی ام را باتمام وجودم، دوست دارم...😌 ♥ ️ وآن را با افتخار، برسرمیکنم،😎 بیادِ  خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه... 😭😭 ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - تویی که زهراییه عزتت - سید رضا نریمانی.mp3
3.18M
👊در محکومیت هتک حرمت و اعتراض عده ای نادان به و بانوی عفیفه در 🍃حالا که داره میذاره اثر حجاب تو 🍃کمی نداره از خون شهید ثواب تو 🎤 👌بسیار زیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠 کرامت شهدا 🍃🌹داشتیم با خواهرم از مجلس #روضه بر می گشتم که یهو دلم هوای حسین
❣رفیق شهیدم چفیه ات را از سر شانه تکانی بدهی دل ما مثل دلت #پاک و #حسینی می شود. ✍ خاطره از مادر شهید: 🔻 ارتباط خاصی با #شهدای_گمنام علی الخصوص شهید هادی داشت و با کتاب #سلام_بر_ابراهیم خیلی مانوس بود. 🌷دائم از شهادت می گفت و کتاب هایی که در مورد #مادران_شهدا بودند برام می خرید تا مطالعه کنم. انگار دوست داشت ذهنم رو آماده کنه. #شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #شهید_حادثه_تروریستی_رژه_اهواز 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣♡❣ ✘نه چايي☕️ و ✘نه #غذا و ✘نه نان🍞 و #آب_خنک كناره سفره ی #افطار #روضه می چسبد💔 کاش‌مهمـان‌بشوم‌ #لحظه‌افطار‌حـرم #اللـــهــــم‌رزقـنــــــــا😔 #شب_جمعه #کربلا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - دورم از تو میسوزم و میدونم که رفوضم - شور - جواد مقدم.mp3
5.02M
⏯ #شور احساسی 🍃دورم از تو میسوزم و میدونم که رفوضمو 🍃کاشکی از من قبول کنند این اشک و سوز و روزمو 🎤 #جوادمقدم #شب_جمعه_کربلا 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖 #قسمت_بیست_و_چهارم4⃣2⃣ 🍂ﭘﺮﯾﺪﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍﻥ ﻭ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﻭ ﻏﯿﺎﺏ ﺭﺍ
📚 💖 ⃣2⃣ 🍂ﺩﻭ، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺘﻤﺎﻥ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺯﺩ ﮐﻨﺎﺭ . ﺩﻭﺩ ﺍﺯ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﺸﺪ ! ﺯﻫﺮﺍ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ ! ﮔﺎﻭﻣﻮﻥ ﺯﺍﯾﯿﺪ ! ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻭ ﮐﻤﮏ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ . ﺑﺎ ﺗﻮﻗﻒ ﻣﺎ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺗﺪﺍﺭﮐﺎﺕ ﻭ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻫﻢ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩ . ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩ . ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﺗﻠﻔﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﺩ . 🍁ﺍﻋﺼﺎﺏ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺯﻫﺮﺍ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ! ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻣﺰﻩ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﺹ ﻣﺮﺍ ﺩﺭﻣﯿﺎﻭﺭﺩ : ﺁﯼ ﺍﻭﺗﻮﺑﻮﺳﺎ ﺑﺴﯿﺠﺎ ﺑﺮﻡ ﻣﻦ ! ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺧﺐ ﺗﺮ ﺁ ﺳﺎﻟﻢ ﺗﺮ …! ﺍﺯ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻗﺮﺍﺋﻦ ﻣﺸﺨﺼﺲ ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺣﺎﻻ ﻭﻝ ﻣﻌﻄﻠﯿﻢ ! ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯿﺬﺍﺭﯼ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ؟ 🍂ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺎﻧﻢ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻤﮑﻨﻪ ! ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ . ﺯﻫﺮﺍ ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺁﻣﺪ . ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﺟﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻦ . ﺯﻧﮓ ﺯﺩﯾﻢ ﺍﻣﺪﺍﺩ ﺧﻮﺩﺭﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺳﺎﻟﻢ ﺗﺎ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺳﻮﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺑﻮﻥ ﻧﻤﻮﻧﻦ . ﺗﺎ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻨﺘﻮﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺗﻌﻤﯿﺮ ﺑﺸﻪ . – ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻻﻥ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﻮﻥ ﮐﻨﻢ؟ – ﺑﻠﻪ ﺍﮔﻪ ﻣﻤﮑﻨﻪ . ﭼﻮﻥ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖 ⃣2⃣ 🍂ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩﻡ : ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺟﺎﻣﻮﻧﻮ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﯾﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﺑﻮﻥ ﻧﻤﻮﻧﯿﻢ . ﺳﺮﯾﻊ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯿﻦ . ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺟﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ، ﻧﺸﺴﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻠﻤﻦ ﺁﺏ ﻭ ﺑﻪ ﺗﺴﺒﯿﺢ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺭﻧﮕﺶ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪ . 🍁ﻣﺜﻞ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ! ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻻﯼ ﻗﺮﺁﻧﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﯼ ﺻﻮﺭﺗﻢ . ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺷﮑﻬﺎﯾﻢ ﭼﮑﯿﺪ . ﺳﯿﺪ ﻫﻨﻮﺯ ﻻﯾﻖ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ … ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ! 🍂ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺰ ﺭﻓﺎﻫﯽ ﺑﯿﻦ ﺭﺍﻫﯽ . ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ ﺑﻮﺩ . ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩ . ﻭﺿﻮ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ، ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﮐﻨﯿﻢ؟ – ﻣﻦ؟ – ﺑﻠﻪ ﭼﻪ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟ ﺛﻮﺍﺑﺸﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ ! – ﺁﺧﻪ … – ﺍﻻﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺸﻪ ﻫﺎ ! 🍁ﻧﻔﺴﺶ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻢ ! ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﯿﻢ . ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﭼﻔﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ، ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﺩ : ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ … ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺜﻞ ۵ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﻘﺘﺪﺍﯾﻢ ﺷﺪ ….. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﺑﻊ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽ ﺭﺳﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ . ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﯾﻢ . 🍂ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﺎﻟﯿﺪﻡ . ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺗﺎ ﺩﻭﮐﻮﻫﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﻫﺮﺍ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻡ : ﺯﻫﺮﺍ ﭘﺎﺷﻮ ﻧﻤﺎﺯ ! ﺁﻗﺎﯼ ﺻﺎﺭﻣﯽ ﻭ ﺁﻗﺎﯼ ﻧﺴﺎﺝ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺯﯾﺮﺍﻧﺪﺍﺯ ﭘﻬﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ، ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﺟﻠﻮﯾﻤﺎﻥ ﻧﺸﺴﺖ ! 🍁ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ؟ ﺯﻫﺮﺍ ﮔﻔﺖ : ﻋﻪ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻪ ! – ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ! ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5956297518387036444.mp3
19.67M
🎧🎧 سلام #فدایی_حسین سلام مدافع حرم بہ ما بگو از اون دمے ڪہ صدای ارباب و شنفتے مداحی بسیار زیبا 👌👌 🎤🎤 #حاج_محمود_ڪریمے تقدیم به #شهداے_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣°•.رفیق شهید.•°❣ گاهی از آن بالا💫 نگاهی به ما دنیـ🌍ـا کن دیدنی شده حال خسته ی😞 ما و چشم های پر از ! حسرتِ پرکشیدن🕊 تا آسمان ! من، خسته میان خاک‌ها ای کاش کمی دلتـ❤️ می سوخت😔 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ من مثل تو و تو مثل من، چشم به راه ما مردی از کوچه ی ماه... بگذار دوباره را صرف کنیم: ندبه، گریه، عهد، فرج... باز ...! 🍁تعجیل در فرج گناه نکنیم. 🌺 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃روزها اول صبح بہ درودے دل خود #شاد ڪنيم... و چه زيباست، ڪنارِ #ياران، خنده بر صبح زدن... #شهدای_مدافع_حرم #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh