eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣9⃣2⃣ 🌷 خاطره سرباز عراقی از شهیدی که به آرزویش رسید.... 🌷آخرهای بود که تیر خوردم و خون زیادی ازم رفته بود😪. ایرانی ها ما را محاصره کرده بودند، چشمانم تار مى ديد😑 که متوجه شدم یک داره به سمتم می آد و تیر خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید هستم؛ جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم عربی بلد است، بچه بود. 🌷پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: ، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟!🙁 شیعه هستی؟ گفتم: آره. پرسید: خونت کجاست؟ گفتم: نجف... تا گفتم بغض این بسیجی ترکید و در حال گریه بود😢 که گفت: کجای نجف؟ گفتم: اون کوچه ای که تهش به حرم حضرت علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.😭 🌷بهم گفت: اسمت علی هست و هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، عشــ❤️ـق ما ایرانی ها است؛ بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین😔، ولی توبه نکردم🚫. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که بشم و به رسم شما من رو دور ضریح خوشگل علی بچرخونن😍 و رو به روی حرم دفنم کنند. 🌷پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت😢 که یهو گفت: برو ! گفتم: چرا؟ گفت: چون شیعه هستی و اسمت هست، برو. پا شدم؛ دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم.... 🌷....چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم🏥. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ تعجب کردم😟، گفتم: آره، چطور؟ گفت:ِ ما تو را کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملاً سوخته بود و نمی شد تشخیص داد، اما تنش بود و تو جیبش پلاک🏷 تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور امام علی چرخوندیم در قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم. 🌷به شدت اشک می ریختم😭، همه تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، سجده کردم، گفتم: من کیا را کشتم! خدایا لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی من را قبول می کنی؟ 🌷 مستجاب الدعوه هستند👌..... راوى: على كاظم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣3⃣ 🌷 💠القم القم 🔰 بودیم! آتش دشمن🔥 سنگین بود و همه جا تاریک تاریک. بچه ها همه کپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. دور نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم😄 که يك دفعه دو نفر اسلحه بدست از خاکریز اومدند پایین و داد زدند: الایرانی !الایرانی🇮🇷! و بعد هر چى تیر داشتند؛ ریختند تو آسمون💥. 🔰نگاهشون می کردیم که اومدند نزدیکتر و داد زدند: القم القم (بپر بالا)، صالح گفت: اند... بازی در آوردند! عراقی با قنداق تفنگ زد به شانه اش⚡️ و گفت: . الید بالا. نفس تو گلوهامون گیر کرد😰. شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی اند....خلیلیان گفت: صداشون ایرانیه😏.... 🔰یه نفرشون چند تیر شلیک کرد💥 و گفت: ! روح! دیگری گفت: اقتلو کلهم جمیعا...خلیلیان گفت: بچه ها می خوان کنند. و بعد شهادتین رو خوند. دستامون بالا بود که شروع کردن با تفنگ ما رو زدن و هُلمان دادند که ما رو ببرن سمت عراقیها😨. همه گیج و منگ شده بودیم و نمی دونستیم چیکار کنیم که یک دفعه🗯.... 🔰 صدای حاجی اومد که داد زد: آقای !آقای ! پس کجایین؟! هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیها کلاشو برداشت⛑، رو به حاجی كرد و داد زد🗣: بله حاجی! بله ما !.... حاجی گفت: اونجا چیکار می کنین؟ گفت: چند تا مزدور دستگیر کردیم. و زدند زیر خنده😄 و پا به فرار گذاشتن.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⚡️دانشجو بودی، #جوان بودی و بسيجي... اما چرا فقط تو #آسماني شدي و ما اسير زمينيم😔؟؟؟؟ ما هم مثل تو
5⃣8⃣4⃣ 🌷 💠 تاکید شهید به استفاده از کالای ایرانی👇👇 🍃🌹برای مجلس به او گفتم باید کت و شلوار نو بخری. گفت: همین که پامه خوبه. گفتم : اگر از میترسی پول کت و شلوار با من. گفت : نباید اول زندگی گرفت. 🍃🌹بعد از چند روز شد تا کت و ‌شلوار برایش بخریم. وقتی به مغازه فروشی رفتیم اول به گفت: جنس میخواهم. 🍃🌹اگر به خانه فامیل یا دوستان می رفت، میدید که جنس خریده اند، میگفت: مقام معظم رهبری تأکید کرده اند، باید را سرلوحه زندگیمان قرار بدهیم 🍃🌹 جنس ایرانی باعث توسعه و کشور میشود و برای جوانان پیدا میشود و گناه و جرائم کمتر میشود و .... 🔺به نقل از پدر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣7⃣4⃣ 🌷 💠فرار از اسارت در لحظه آزادى! 🔰بالاخره پس از کش و قوس های فراوان به همراه تعدادی دیگر از سوار اتوبوس ها🚌 شدیم و کاروان ما به سوی راه افتاد✌️. چند ساعت بعد⏰، اتوبوس ها در مکانی بیابانی توقف کردند⛔️. در فاصله ی صد متری مان، اتاقکی قرار داشت که تعدادی نیروی در اطراف آن دیده می شد😟. هنوز نمى دانستیم کجا هستیم؟ و ما را کجا می بردند؟ 🔰اتوبوس ما🚎 جلوتر از سایر اتوبوس ها بود. ناگهان متوجه شدیم اتوبوس های پشت سرمان، یکی یکی در حال دور زدن هستند↪️. نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده و چرا اتوبوس ها در حال هستند؟ دوباره چشمم👀 به امتداد جاده و آن اتاقک افتاد. یكى_دو نفر از که آن طرف اتاقک ایستاده بودند، شبیه ایرانیها بودند🇮🇷 و محاسن داشتند. خوب که دقت کردم، دریافتم بچه های . 🔰تا فهمیدم نزدیک ، ازخوشحالی فریاد کشیدم: 🗣"بچه ها! اینجا مرزه، اینجا مرز ایرانه، آنها ان!" به یکباره همه بچه ها هلهله و شادی کردند. اتوبوس ما هم مثل اتوبوس های دیگر شروع به دور زدن کرد↪️، به راننده و نگهبان های داخل اتوبوس گفتم: "پس چرا داریم می زنیم؟" یکی از آنها مرا هل داد و گفت: "به تو مربوط نیست🚫، برو سرجات بشین." 🔰گفتم: "بچه ها! دارن ما رو برمی گردونن. الله اکبر. " صدای الله اکبر بچه ها بلند شد. اسلحه ها را از دست سربازهای درآوردیم👊. جلوی راننده را گرفتیم و نگذاشتیم❌ اتوبوس را برگرداند. سپس در اتوبوس را بازکردیم و پایین پریدیم. داخل اتوبوس های دیگر هم شده بود. صدای فریادهای ما و درگیری مان با عراقی ها، باعث شد به هم بخورد. 🔰چند نفر از نیروهای دوان دوان خود را به ما رساندند. یکی از آنها گفت: "برادرا! قطع شده📛، زود فرار کنین و خودتون رو به اون طرف مرز ." همه، دوان دوان از دست عراقیها فرار کردیم و به طرف مرز دویدیم. جلوی خط مرزی، تعداد زیادی از نیروهای ایرانی تجمع کرده بودند و هر كدام از ما را که به مرز مى رسیدیم، به زور از چنگ سربازان که مانع فرارمان به سمت خاک ایران می شدند، رها می کردند👊. دست ما را می گرفتند و به طرف خودشان می کشیدند. آنگاه نحیف و نیمه جان مان را بغل کرده و از کنار مرز دورمان می کردند. 🔰و به این ترتیب پس از سال های سال اسارت، سختی و رنج در سال ۱۳۶۹ طعم شیرین را چشیدیم و به میهن عزیزمان🇮🇷 بازگشتیم. زنده باد آزادی…. راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_29872354_1397-7-19-12-33.mp3
2.44M
🎤🎤 #استاد_پناهیان 🎵چی شد که عاشق #ایرانی ها شدم! 💢خاطره ای جالب از یک موکبدار عراقی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اشک‌های امام خامنه ای شهیدی که صاحب جمله ِ: «وقتی میخوای از سیم خاردار دشمن رد بشی باید اول از سیم
💠اسیر عراقی سفره دلش رو باز کرد که یه #انگشتر یادگاری داشتم، یه #ایرانی به زور اون رو از دستم درآورد. علی آقا این رو که شنید، انگشتر #خودش رو درآورد و کرد توی انگشت #اسیر_عراقی یه #تسبیح هم بهش هدیه کرد و یه #کمپوت_گیلاس براش باز کرد. زیر و رو شده بود. #شهید_علی_چیت_سازیان🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
من تا قبل از شب بله برون به چهره #آقا_محمود نگاه نکرده بودم تازه آن شب بود چهره ی ایشان را دیدم😍 و
همسر شهید: درباره ی مصرف و استفاده از #کالای_ایرانی که رهبر انقلاب تاکید زیادی دارند #حساسیت زیادی داشت. کوچکترین وسیله خانه و اقلام مصرفی را سوال میکرد که #ایرانی باشد. من به ایشان می گفتم که #تشخیص خرید کالای ایرانی سخت است ولی شهید نریمانی تاکید میکردند باید هرجور هست #متوجه شویم! خرید کالای ایرانی #اهمیت زیادی برای کشور دارد و اصلا #کیفیت را در نظر نمیگرفت و فقط به دنبال استفاده از کالای ایرانی بودند. #شهید_محمود_نریمانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عشق فقط این! شهیدی که عاشق میشه استخاره میگیره و بد درمیاد اما کوتاه نمیاد....😒 #شهید_ربیع_قصیر #ع
💠میخواست ایرانی #قدرت_برتر باشد شکارچی #مرکاوا که دغدغه اقتصاد ایران را داشت هزینه حمل بار هواپیمای ایران به مدیترانه را داد تا #جهیزیه همسرش را از ایران بخرد، میخواست #ایرانی قدرت برتر باشد اخرین شب #خواب مولایش علی را دید که میگفت ای بهار من، ربیع زیبایم #عجله کن که درهای آسمان برایت باز شده است، درهای #بهشت به شوق ورودت گشوده شده اند و بهشتیان در انتظارت هستند، ای ربیع تو امروز #شهید میشوی #شهید_ربیع_قصیر🌷 #شهید_حزب_الله 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی قلعه گنج کرمان، بچه های فقیر و ماه ها حموم نرفته ی #کپرنشین رو بغل میکرد، #نوازش میکرد، میبوسید
🔰مسلمان و شیعه شدن یک #مسیحی توسط #حاج_عمار 💢بعد از #شهادت حاج عمار وارد مقر قبلی‌اش شدم. رزمنده ای مسیحی به اسم 《یادمین》 جلویم را گرفت. گفت: فکر کنم شما رو با حاج عمار دیده بودم، #ایرانی هستی؟ گفتم:بله 💢گفت:حاج عمار #روضه‌ی ناتمامی رو برای من گذاشت و رفت. گفتم:تو رو چه به روضه؟! مگه #مسیحی نیستی؟! 💢گفت:《چند وقتی با حاج عمار بودم. #جذبش شدم. می‌خواستم ببینم اسلام و شیعه چه چیزی داره که ازش آدمی مثل اون بیرون میاد. کم کم مسلمان و #شیعه شدم. 💢یه روز بهش گفتم که فرمانده، داستان #حضرت_زینب(س) شما چیه؟! اون هم برام تعریف کرد که ایشون روز عاشورا همه‌ی افرادش، حتی پسرانش هم شهید شدن و بعد از اون همه مصیبت، به حالت #اسارت اومدن شام. 💢همون موقع حاج عمار رو با بیسیم صدا کردن که بره.》 زار زار #گریه می‌کرد که حاج عمار روضه را ناتمام گذاشت و رفت و #شهید شد... #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🎉 در جشن #۴۰سالگے انقلاب اسلامے ایران، به رهبرے ❣امـام ســیـد عَـلـی خـامـنه ای❣ جای همه خالی بود 🇮🇷به آیندگان حال ما را بگو که سختی تو آسان شود 🇮🇷که سربلند جوان سزاوار تاریخ🗓 ایران شود 🇮🇷♥️ به نام همه قسم... و همه شهدای عزیز مدافع حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، #برگه_دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آق
🔴گوگل هم نمی‌تواند ... 🔸در گوگل که شهید #سید_مصطفی_موسوی را سرچ🔎 کنید عکس دونفر👥 آدم با دوتا قیافه متفاوت می‌آید. جالب است بدانید که اشتباهی رخ نداده❌ و #هر_دو سید مصطفی موسوی هستند. 🔹هر دو عکس از شهدای مدافع حرم🌷 هستند. هر دو از #جوانترین شهدای مدافع حرم هستند. هر دو متولد سال ۷۴📆 هستند. هر دو در #حلب شهید شده‌اند🕊 هر دو تا در سال ۹۴ #شهید شده‌اند. فقط یکی ایرانی🇮🇷 است و یکی #افغانستانی است. 🔸حالا #جالب‌تر اینکه این دو شهید نزدیک دو ماه🗓 تاریخ #شهادت شان باهم فرق دارد ⚡️ولی خبرشهادت اولی که فردای همان‌ روز منتشر شد خیلی ازسایتها با عکس‌ #دومی کار کرده‌اند. باور کردنی نیست. 🔹سید مصطفی موسوی ( #ایرانی) ۲۱ آبان ۹۴ سه روز بعد از #تولدش و در بدو ورود به سن بیسـ۲۰ـت سالگی وقتی در ریف جنوبی حلب #شهید_شد🌷 سید مصطفی موسوی (افغانستانی) زنده بود. داشت بی‌خبر از شهید ایرانی درحلب می‌جنگیـ💥ـد ولی عکس رزمنده افغانستانی زنده را در سایتها💻 بعنوان #شهید_ایرانی منتشر کردند. 🔸 #خون_شریکی❣ در دفاع از حرم کاری کرد که حتی الآن هم بعد از ۴ سال، گوگل🔍 هم دیگر #نمی‌تواند ما ها را از هم تفکیک کند😇 #شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷 #شهیدان_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به اسم حبیب 💠روایت اول #قسمت_اول 🔰میخوام در مورد #جوونی صحبت کنم از جنس جوونای شهر♡همرنگ، هم خون❣
💢به اسم حبیب 💠روایت اول 🔰بعضی وقتا فکر میکنیم💭 اینکه مقام معظم مد ظله العالی فرمودند: جوانان . ما چه کار بزرگی باید انجام بدیم⁉️ چقدرسخت. چقدر پرهزینه و...اما میخوایم با این جوون آتش به اختیار بودن رو یاد بگیریم👌 بودن رو یاد بگیریم. افسر جنگ نرم بودن رو یاد بگیریم، چه جنگ نرم، چه جنگ نظامی. اول از ولایی بودن بگیم:👇 🔰دوستشون میگفتن: که فرمودند: تولید ملی🇮🇷 فردا محمدحسین گوشیشو📵 عوض کرد ویه گوشی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنشو در بیاره. شور می گرفتن تو میگفت برا امام حسین کم نذارین❌ حضرت آقا که فرمودند: حسینی. محمد حسین دیگه این کار رو نکرد📛 🔰حتی روز که بچه ها چراغارو💡 خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:حضرت آقا گفتن: با اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت✔️ کی گفته ما دیوونه . کاملا هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاشق حسینیم💞(به قول خودش نمیذاشت حرف آقا بشه بلافاصله اطاعت میکرد✋) 🔰توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات بود، رو کار تشکیلاتی حساس♨️ بود. پای کار بود، رو در نظر میگرفت و میریخت و ولایت پذیری اعضا براش اولویت داشت. رو مسئله ازدواج💍 حساس بود. کار همه بچه ها بود. حتی وقتی بود کم نمیذاشت 🔰تا جایی که حاج قاسم در موردش گفتن: وقتی او رادیدم گمان کردم است. محمد حسین همت من بود دیگر کسی برای من همت🌷 نمیشود❌ 💯یه سوال؛ ماها کجای کاریم⁉️ اینهمه دم از میزنیم. با کدوم حرف حضرت آقا آستین بالا زدیم؟ اصلا شدن بلدیم؟ 📚برگرفته از کتاب عمار حلب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh