eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازے_از_وصیت_نامہ📜 ● احمق ها فکر کرده اند چون #شیطان بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشا
بسم رب الشهداء و الصديقين 🌾(وصیت شهداء) 🍃(بخشی از وصیت شهید) شهید میثم مدواری:🌷 🔰چندی است که اشق و بدترین دشمنان اسلام و قرآن📖 و ولایت آمده اند که ریشه دین را بزنند و این بار نقطه عزت مندی ما را یعنی و حرم آل الله در سوریه و عراق را هدف قرار داده اند. 🔆احمق ها فکر کرده اند چون بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشان است قدرت دارند ولی کور خوانده اند مگر بچه مرده باشد که بگذارد این خزان زدگان و نوکران استکبار جهانی و این کافران و حرام زادگان به اهداف شوم خود برسند. 🔰 ما بچه شیعه ها به پیروی از منش مولای متقیان علی ابن ابیطالب علیه السلام خود را موظف به حمایت از مظلومین عالم می دانیم. امیدوارم که آقا الزمان علیه السلام از من رو سیاه قبول بفرماید. من شرمنده ام که بارها و بارها با دل ❤️صاحب الزمان علیه السلام را به درد آورده ام. امیدوارم با شفاعت شما آقاجان، خداوند متعال از گناهان من حقیر بگذرد(امید با شفاعت شما است ). 💞 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 7⃣#قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گری
❣﷽❣ 📚 💥 8⃣ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» 💢تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. 💢 اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» 💢عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» 💢 گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. 💢 خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. 💢 دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» 💢رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! 💢 اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
ra mazare shohda.mp3
1.04M
🎵 ✨میریم مزار شهدا 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💥چشم به حیرت گشودم و 🍃تــــو نبودی‼️ 💥کاش سر از خـــواب ، 🍃برنداشته بودم..‼️ 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ تاگفتم السلام علیڪم دلمـ💔شکست نام بنـدِ دلم را، زِهم گُسَسْت ای اسم بہ زبانم عَلَی الدَّوام ماجاءَ غَیرُ اِسمُڪَ فی مُنتَهی الکلام✋ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما😍 آب💧 روی خوبی از چاه زنخدان شما ❣عزم دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما⁉️ ❣با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته‌ای🌷 بو که بویی بشنویم از شما 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - ریختن آبروی شیطان توسط حضرت علی - حجت الاسلام عالی.mp3
3.27M
♨️ریختن آبروی شیطان توسط حضرت علی(ع) بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐خوانده احمد به لبش 🎀خطبه 💞 💐جبرییل آمده از عـ✨ــرش 🎀به یک 💐من وکیلم 🎀که به ساقی بدهم را؟ 💐زیر لب از سوی خدا 🎀گفت: 😍 🌸🎊🌸 ‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Hamed Zamani - Eshghe Paak.mp3
11.06M
🎧🎼🎧 چه صاف و ساده شروع شد😍 چه عاشقـــ♥️ـــونه و زیبـــا😍 🎤🎤 عشـــق پاکـــ💖💍💖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🌱 🦋دسـت‌نگه‌دار... وضومی‌گیرے امادرهمین‌حال‌اسراف می‌ڪنی، امابابرادرت‌قطع رابطه‌می‌ڪنی، 🌾روزه‌می‌گیری‌اما می‌ڪنی،صدقه‌می‌دهی‌اما منت می‌گذارے، 🌷برپیامبروآل‌اوصلوات می‌فرستی‌امابدخلقی‌می‌ڪنی ،دست‌نگه دار❗️ ثواب‌هایت‌رادرڪیسه‌سوراخ‌نریز! " "آیت‌الله‌مجتهدی‌تهـرانی"💐 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page278.mp3
774.5K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نحل✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنوشتـــــه_خواهر_شهید📝 🌷داداشی خوبم روز جوان مبارکت باشه (جوان رعنای مادر) 🔹یادت هست ۱۰ سال پی
عضو يگان تكاوری نيروی انتظامی درجه: باور نميكند دل من💔 مرگ خويش را نه نه من اين را باور نميكنم تا همدم من است نفسهاي زندگي من با خيال دمي سر نميكنم اخرچگونه گل،خس وخاشاك ميشود⁉️ اخر چگونه اين همه روياي نو نهال گل، ننشسته در بهار مي پژمُرَد به جان من وخاك ميشود؟😔 باوركنم كه نهان ميشودبه گور؟ بي آنكه سرزند گل عصيانيش🌷 زخاك؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
عضو يگان تكاوری نيروی انتظامی درجه: #استوار_دوم باور نميكند دل من💔 مرگ خويش را نه نه من اين #يقين
3⃣9⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰وقتی وارد خانه شدیم مادرش به استقبالمان آمد. زنی آرام بود و آهسته و محکم سخن می گفت. دردهایش💔 را می شد در چشمانش مرور کرد. می گفت: سعید در شب دوم چشم به دنیا گشود و هجرتش🕊 نیز در شب تولد علی اکبر(ع) بود. 🔰دبستان و راهنمائی را در چاه ملک و دبیرستان را در خور گذراند بعد به خدمت رفت و در سپاه پاسداران مشغول به خدمت شد. تا قبل از استخدام در نیروی انتظامی کارها و حرفه های🛠 زیادی را تجربه کرد گاهی اوقات به چاه کنی و بنائی و و مدتی نیز در مخابرات و مدت دو سال هم در کارخانه ای در یزد مشغول به کار شد. 🔰تلاش فراوانی کرد تا در نیروی انتظامی شد او دوره ی آموزشی خود را در پادگان شهید بهشتی🌷 اصفهان گذراند و سپس در کرمان مشغول انجام وظیفه شد. وقتی به استخدام نیرو درآمد عقد کرد💍 🔰پسر آرامی بود خیلی و اجتماعی بود، دوستان زیادی داشت👥 با همه ی اقوام رفت و آمد می کرد. سعید دفتر خاطرات📖 داشت و تمام مدت زندگی خود را نوشته بود. 🔰چند روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان سال 88📆 حدود ساعت 4 صبح به همراه تعدادی از همکاران از گشتی در محور کهنوج، قلعه گنج برگشتیم. وقتی برای استراحت وارد آسایشگاه شدم با صحنه جالبی روبرو گشتم. 🔰چون هنوز وقت نشده بود همه چراغ های آسایشگاه خاموش بود. انتهای آسایشگاه فردی را دیدم👤 که کنار کمد لباس نشسته بود و با نور کم سوی گوشی همراهش📱 در حال انجام کاری بود. 🔰نزدیکتر که شدم دیدم است که در حال خوردن سحری است. با لبخندی به او گفتم: بیکاری😏 توی این روزه میگیری؟ در جواب گفت: چند روز از روزه های پارسال رو نتونستم بگیرم و . از جوابش تعجب کردم😦 و با خود گفتم که چطور در این دوران که خیلی از مردم حتی بدهی خود به دیگران را فراموش کردنده اند او حرف از بدهی خود به خـ♥️ـدا میزند. 🔰حالا وقتی به آن روز و به آن حرف فکر می کنم💬 میفهمم که زمین داشتن چنین او را نداشت از این رو آسمانی شد🕊 و به خیل پیوست و هزار خاطره دیگر که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود❌ راوی: همکار شهید (شهید امنیت) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آقا رضا همیشه می‌گفت من دوست دارم یک #شغل_دوم پیدا کنم؛ که اگر روزی #سپاه به من حقوق💰 نداد به خاطر
🌿شـهیدشدن دل 💖مےخواهد❗️ دلی که قوی باشد وبتواندبریده شود ازهمه تعلقات... 🌸دلی❣ که آرام،له شود زیرپایت به وقت بریدن و رفتن🚶‍♂ و شـهدا بـی دل‌ بودند. 🕊 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️ 💠جانباز بالای پنجاه درصد بود؛ هم حقوق جانبازی داشت و هم حقوق پرستاری. کارت بانکی اش را داد و گفت: ... 👆 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 2⃣ #از_او_بگوئیم🌸 •••♥️ 🌸پسر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز
❣﷽❣ 📚 3⃣ •••♥️ 🌸روز اول مهر بود. داخل ماشین نشسته بودم و منتظر بودم تا مدرسه ی دخترم تعطیل شود. صدای زنگ مدرسه و بعد هیاهوی بچه ها به گوش رسید. کمی بعد از آن دخترم با یک شاخه گل سرخ سوار ماشین شد. بهش خسته نباشید گفتم و پرسیدم که گل را مدرسه به عنوان هدیه شروع سال تحصیلی داده است؟ 🍃دخترم با هیجان پاسخ داد که نه، یک پدر مهربان این گل را به تمام بچه ها هدیه داده است. با بی تفاوتی شانه هایم را بالا انداختم و ماجرا را فراموش کردم. ولی این اتفاق بارها و بارها تکرار شد. در هر مناسبتی به خصوص در جشن های مذهبی بچه های کلاس دخترم با یک هدیه کوچک به خانه می آمدند. 🌸هدیه ای از یک پدر مهربان. اوایل زیاد برایم مهم نبود ولی کم کم برایم به صورت یک معما در آمد که کدام یک از اولیاى بچه های کلاس این کار را انجام می دهد. پیش خودم فکر کردم که حتما می خواهند خودشان را به عنوان مهربان ترین پدر معرفی کنند. 🍃دخترم تعریف می کرد که برای بچه های کلاس هم این موضوع به یک معمای مرموز تبدیل شده بود حتی خیلی از بچه ها ادعا می کردند که شاید پدر آن ها این کار را انجام می دهد ولی هنوز هیچ کس نمی دانست آن پدر مهربان کیست. 🌸تقریبا شش ماه از سال می گذشت که تصمیم گرفتم با چند نفر از والدین پیش معلم کلاس برویم و از او سوال کنیم که کدام یک از والدین این کار را انجام می دهد. 🍃مادر یکی از بچه ها معترض بود که با این کار بچه ها از این که پدر و مادرشون بهترین پدر و مادر نیستند ناراحت می شوند. 🌸معلم بچه ها قول داد که در جشن بعدی آن پدر را معرفی کند. هفته ی بعد که روز ولادت یکی از امامان علیه السّلام بود دخترم با هیجان سوار ماشین شد با تعجب دیدم که خیلی خوش حال است انگار که پدر او مهربان ترین پدر بوده است. با خوش حالی توضیح داد که فهمیده اند بهترین پدر چه کسی است! 🍃 دخترم گفت که بهترین پدر، پدر همه ماست. این هدایا در تمام طول سال از طرف امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف بوده است او که بهترین پدر برای همه ما شیعیان است. 🌸تا خانه پشت فرمان اتومبیل اشک ریختم و خدا را به خاطر داشتن این پدر مهربان شکر کردم و به قشنگی این کار و به ابتکار آن اولیایی که به این سادگی بچه ها را با امام عصرشون آشنا کرده بودن آفرین گفتم. 🌺 ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_53(1).mp3
11.43M
۵۳ 🤲 💢آنکه به جایی بند نیست؛ آنکه ستون ندارد، شبیه پرِ کاهی، با هر بادی به این‌سو و آن‌سو پرت می‌شود❗️ یاد بگیریم جوری عبادت کنیم؛ جوری نماز اقامه کنیم؛ که ستونِ محکم ما در هجوم تمام حمله‌های شیطان باشد. 👆 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh