🌷شهید نظرزاده 🌷
کوچ کردند رفیقــــان و رسیدند به مقصد ... بی نصیبــــم من ِ بیچاره که در خانه خزیدم... شهید مدا
📖خاطره ای از شهید صفری
🔹مادر شهید سعید #علیزاده به او گفته بود یا شهید شد بیا و یا سالم برگرد و #جانباز نشو❌ سعید علیزاده هم جانباز شده بود و قبل از اینکه دوستانش بالای سرش برسند تکفیریها👹 او را به رگبار بسته💥 و به #شهادت رسانده بودند.
🔸 #نوید بالای سرش بود که میگفت: «من گفتم #مادرت دوست ندارد اینطوری بروی، برای همین شهیدت کردند🌷» دستش را گرفته بود و گاهی #میخندید و گاهی گریه میکرد😭
#شهید_نوید_صفری
#شهید_سعید_علیزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5859219910193840231.mp3
8.86M
🔸خبر داری، #رفیق نیمه راهت
❣تنگه دلشـ💔 برای روی ماهت
🔸چی شد قرار و #وعده مون عزیزم
❣تاکی باید توی خودم بریزم😔😔
#کجایی_رفیقم
رفیقم کجایی...😔
📝از زبان
#جانباز مدافع حرم #حبیب_عبداللهی
خطاب به رفیق شهیدش #شهید_محمد_اینانلو🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_میثم_علیجانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همسر بزرگوار شهید علیجانی
🔰خداحافظی👋 میثم مدل خاصی بود.
#کوچه ما یک پیچی دارد، تا سرپیچ که میرفت برمیگشت. #لبخند میزد و خداحافظی میکرد.
🔰سال 91 ازدواج💞 کردیم. از طریق همسر یکی از همکاران #آقامیثم با هم آشنا شدیم. برایم مهم♨️ بود با کسی که #ازدواج میکنم مذهبی باشد. علاقه داشتم با یک #پاسدار زندگی کنم.
🔰بعد از ازدواجمان💍 مدام از دوستان #شهیدش میگفت. فرزندم حدود ۳ ماه پس از شهادت🌷 پدرش #بدنیا_آمد. میثم میگفت: پسرم باید طوری تربیت شود که #شهید شود.
🔰شجاعت #همسرم را برای فرزندم تعریف میکنم. میثم خیلی شجاع بود. در #خانطومان چهار نفر از تکفیریها👹 محاصرهاش میکنند، آن قدر #شجاع بود که سه نفرشان👤 را به درک واصل میکند و یک نفر از ترس فرار🏃 میکند.
🔰پنج سال از زندگی مشترکمان💞 نگذشت که #شهید_شد. ولی خیلی چیزها از همسرم آموختم.
🔰پاسدار رشید #سپاه اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله(ص) #میثم_علیجانی از تکاوران گردان صابرین لشکر عملیاتی 25 کربلا مازندران از مربیان گروه #مستشهدین #جانباز مدافع حرم و جامانده از قافله شهدای خان طومان🌷 بود که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب کشور به شهادت رسید🕊🌷
#شهید_میثم_علیجانی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهدا دو روز در سال #تولد دارند 🎈تولد زمینی 🎈تولد آسمانی 🎀و چه زیبا که تولد این دو دوست👥 را در #یک_
🔰انگار همین دیروز بود که #پوتین های همرزمان و دوستان👥 آقامحمدتقی رو جفت کرده بودیم و با همه دلتنگیمان💔 جای پوتین های خالی #محمدتقی، شاخه گلی🌷 گذاشته بودیم و این تصویر غمناک را ثبت کردیم📸
🔰اسفندماه 95 بود که اعضاء #صابرین و دوستان آقامحمدتقی چند روز قبل سال نو، به منزل پدر🏡 آمدند تا تسلای دل❤️ خانواده ش باشند
🔰بعد از #شهادت_شهید_علیجانی، وقتی داشتیم تصویر🎞 پوتین ها روبرای #چندمین بار، نگاه می کردیم، #نوشته داخل یکی از پوتین ها توجه مان را جلب کرد
🔰درست کنار #جای_خالی کفشهای👞 آقامحمدتقی، اسم #میثم_علیجانی رو دیدیم، #جانباز مدافع حرمی که عاقبت به خیر شد و در دفاع از حریم وطن به دوستان شهیدش🌷 پیوست
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_میثم_علیجانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜فرازی از وصیت شهید ابراهیم رشید: 🔸در هر کاری مشغول هستید #با_دقت به آن بپردازید👌 هیچ وقت #امام_ز
3⃣5⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠امام زمان(عج) نامه شهادت ابراهیم را امضا کرد
🔰شهید ابراهیم رشید، ۱۰ تیرماه📆 در منطقه #تدمر سوریه به شهادت رسید🕊 معراج شهدا🌷 در دوازدهمین روز تابستان، میزبان پیکر شهید مدافع حرم #ابراهیم_رشید بود. برادرش ابوالقاسم، اسفندماه سال ۶۲ #شهید شد و در سال ۷۳ به وطن بازگشت.
🔰مادرشان از روی #جوراب پسرش، قاسم را شناخت، همان جورابی که یازده سال پیش برایش خریده بود و امروز مردی دیگر👤 از خانواده رشید #شهید میشود. #پدر ابراهیم که از پنج سال پیش چشمانش👁 را از دست داده است، زمانی که #خبر_شهادت پسرش را شنید، گفت: "انالله و انا الیه راجعون" و مادرش در ادامه میگفت: که شهید🌷 گریه ندارد❌ و باید خوشحال باشیم.
🔰ابراهیم از اهالی #روستای صرم از بخش کهک (نزدیک #جمکران) است. او زاده کوچهای🏘 بود که هر خانوادهاش #حداقل یک شهید🌷 دارد که میتوان به شهدایی همچون 🔅احمد گلی، 🔅علی فصیحخواه، 🔅نقی، 🔅باقر و 🔅رضا نصراللهی، 🔅احمد رضوانلو و 🔅محمد حاج احمدی اشاره کرد.
🔰خانواده رشید ۹ پسر و یک #دختر دارد که دو پسر👥 این خانواده قاسم (شهید دفاع مقدس) و #ابراهیم (شهید مدافع حرم) شهید شده🕊 و دو پسر دیگر این خانواده #جانباز هستند.
🔰در خلال مداحیها🎤 و پس از وداع خصوصی، پیکر شهید ابراهیم رشید⚰ را به میان جمع میآورند. به هنگام شهادت روی لباسی👕 که او پوشیده بود، نام #جانم_فدای_فاطمه حک شده است. پیکر را که آوردند، پس از اتمام مداحی، رویش را بازکردند تا حاضران هم #وداعی با شهید رشید داشته باشد و در این لحظه متوجه کبودی گوشه چشمش و پهلوهای💔 زخمیاش شدیم. در تمام لحظات مراسم شهید ابراهیم رشید، روضه #حضرت_فاطمه زهرا(س) خوانده شد.
#شهید_ابراهیم_رشید
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حواس_جمع 🔸حامد هـمیشه حواسش بہ نزدیکان💕 و اطرافیانش بود طورے که مے شد رویش #حساب باز کرد هـواے هـم
0⃣6⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠دیدار؛ مرهم درد فراق💔
🔰روز قبل از #شهادت آقا حامد خیلی ناآرام بودیم خواهرم بیشتر شوهر او هم همراه #آقاحامد در سوریه بود، یکی از آشنایان زنگ زد☎️ و شماره داماد بزرگم را میخواست، #اضطرابمان بیشتر شد اما هر چه از علت تماس سوال کردیم جوابی نداد❌
🔰کمی دیرتر به ما خبر رسید که آقا حامد #جانبـــاز شده ، بعد کم کم تلفن های #مشکوک شروع شد، کسانی که حتی دو ماه بود برایم زنگ نزده📵 بودند تماس میگرفتند و #احوالپرسی می کردند!
🔰خیلی حالمان بد شده بود😞 تا جایی که نماز ظهر و عصر را که خواندیم زنگ زدیم به #خواهر دیگرمان که بیاید پیش ما تا کمی دلمان آرام💗 بگیرد. چند دقیقه🕰 بعد دیدم درب منزل را میزنند، فهمیدم که همین جا پشت در🚪 بودند.
🔰داخل که آمدند کم کم قضیه #شهــادت آقا حامد را به ما گفتند😔 خیلی لحظات #سختی بود. آن لحظه با خودم می گفتم: ای کاش حتی شده بی چشم و بی پا، یا بی دست هم شده می آمد!! فقط #می_آمد😭
🔰تا قبل از آمدن پیکر⚰ آقا حامد واقعاً به هم ریخته بودم! همسر #شهید_طاهرنیا که پیشم آمده بود به من گفت: «وقتی پیکر #شهیدت رو ببینی آرام میشی» درست میگفت!! پیکر آقا حامد را که آوردند واقعاً #آرام_شدم.
🔰انگار یک دستی بر روی قلبم❤️ کشیده شد و کاملاً آرام شدم. حتی وقتی او را داخل قبر می گذاشتند، من #لبخند را بر لبش دیدم!! حالم دقیقاً مثل شب #خواستگاری بود! تا قبل از آمدن آقا حامد خیلی استرس داشتم و مضطرب بودم😥 اما با آمدن #آقاحامد و دیدنش کاملاً آرام شدم😌
🔰بعد از تدفین آشنایان آمدند👥 تا مرا بلند کنند ⚡️اما من به راحتی بلند شدم و گفتم: «من #خوبِ_خوبم»
#شهید_حامد_کوچک_زاده 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سال گذشت🥀
🔸آقا سید نورخدا #خبر_شهادتش را دو هفته پیش از شهادتش🌷 به رفیقش داده بود...
سید خطاب به دوستش گفت:
💢به من در #شب_شهادت جدم رسول الله(ص) مژده بهشت🌸 را داده اند.🕊
🔸آقاسید نورخدا موسوی بعد از ۱۰ سال #جانبازی(۱۰۰ درصد_ کما) در شب رحلت حضرت رسول(ص) و شهادت #امام_حسن مجتبی(ع) میهمان جد بزرگوارش شد.
#جانباز
#شهید_سیدنورخدا_موسوی🌷
#سالروز_شهادت
روحش شاد و یادش گرامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان 📚 #اینک_شوکران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر(شهلا غیاثوند) #قسمت_مقدمه ⏬⏬
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
1⃣ #قسمت_اول
📖وقتی رسیدیم #ایوب هم رسیده بود.
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: خوش امدی برو بالا، الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید. دلمـ💗 شور میزد. نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم.....دلشوره ام را بیشتر میکرد.
📖به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم، خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با #جانباز ازدواج کنم یک هفته مریض شد🤒 کلی اه و ناله راه انداخت که ..تو میخواهی خودت را بدبخت کنی.
📖 #دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه یزرگتر های فامیل رویم تعصب داشتند. عمه زینبم از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید🤕 وقتی برای دیدنش رفتم، با یک ترکه مرا زد و گفت:
📖اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی، برو درس بخوان و #دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن. اما خودت را اسیر یکیشان نکن که معلوم نیست چقدر زنده است. چطوری زنده است. فردا با چهار تا بچه نگذاردت. صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود. همانجا #ایوب را دیده بود.
📖اورا از #جبهه برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند. صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان. ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت💕 این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند☺️
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
2⃣ #قسمت_دوم
📖رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم. اگر می امد و روبرویم مینشست، انوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم. همیشه #خاستگار که می امد، تا می نشست روبرویم، چیزی ته دلم اطمینان میداد این #مرد_من نیست.
📖ایوب امد جلوی در و سلام کرد. صورت قشنگی داشت☺️ یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت، ولی چهار ستون بدنش سالم بود. وارد شد. کمی دورتر از من و کنارم💕 نشست. بسم الله گفت و شروع کرد.
📖دیوار روبرو را نگاه می کردیم. و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم. بحث را عوض کرد.
+خانم غیاثوند، حرف های #امام برای من خیلی سند است.
_ برای من هم
+اگر امام همین حالا فرمان بدهند که #همسرتان را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم
_اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم💖
+شاید روزی برسد که بنیاد به کار من #جانباز رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد، اصلا مجبور بشویم در چادر زندگی کنیم
_میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام، به روزهایی که خدای ناکرده #انقلاب برگردد، انقدر پای انقلاب می ایستم👊 که حتی بگیرند و اعداممان کنند.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣ #قسمت_دوم 📖رفتم بالا و
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
3⃣ #قسمت_سوم
📖این را به اقاجون هم گفته بودم. وقتی داشت از مشکلات زندگی با #جانباز میگفت. اقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد و گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم.
📖بعد رو به مامان کرد و گفت: #شهلا انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد✅ از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.
ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم. عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند. و از جاهای دیگر بدنم به ان گوشت پیوند زده اند.
📖ظاهرش هیچ کدام انها را که میگفت نشان نمیداد❌نفس عمیقی کشیدم و گفتم: برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید. چشم های من میشوند چشم های شما. کمی مکث کرد و ادامه داد، موج انفجار من را گرفته است. گاهی به شدت عصبی میشوم، وقت هایی که عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم.
_اگر منظورتان عصبانیت است که خب من هم عصبی ام
#عصبی بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم
اینها را میگفت که بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود. که بعضی از دختر ها برای گرفتن #پناهندگی با جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣ #قسمت_هشتم 📖وقتی مهمان
❣﷽❣
📚 #رمان
#اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
9⃣ #قسمت_نهم
📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و #سلام کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود.
📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا #جانباز است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب #اقاجون را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا #خوابید.
📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم #عمل جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود.
📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن #صفورا بود.
📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✫⇠ #اینک_شوڪران
✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی
به روایت همسر( شهلا غیاثوند )
6⃣1⃣ #قسمت_شانزدهم
📖توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمیرسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون. از چهره #مادر_ایوب هم میشد فهمید چندان راضی نیست.
📖توی #تبریز طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور سنت شکنی بود. داشت دختر غریبه میگرفت. ان هم از تهران. ایوب کنار مادرش👥 نشسته بودو به ترکی میگفت:
ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن.
📖دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند. رفت #قران را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت:
-الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس. من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم❌ چون شرایط پسر شما را میدانم. اصلا زندگی با #جانباز سخت است. ما هم شما را نمیشناسیم. از طرفی میترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، مهریه ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد.
📖دایی قران را گرفت جلوی خودش و گفت:
-برای ارامش خودمان یک راه میماند این که قران را #شاهد بگیریم. بعد رو کرد به من وایوب و گفت: بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قران بگذارید.
📖من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قران گذاشتیم. دایی گفت: قسم بخورید که هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید هوای هم را داشته باشید. #قسم خوردیم. قران دوباره بین ما حکم شد.
🖋 #ادامه_دارد...
📝به قلم⬅️ #زینب_عزیزمحمدی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍
8⃣1⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خبر شهادت
🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام #علمدار حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨
🔰به خودم گفتم: نه❌ #سید که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی #جانباز قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند #سیدمجتبی بیمارستان هست.
🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای #سیدمصطفی. روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵
#شب آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان #بابلسر نمایان بود.
🔰وقتی به جلوی #امامزاده رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر #رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها #پدرم را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود.
🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر #منتظر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت #سیدمجتبی_علمدار هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊
🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که #اومده این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و #حضرت_زهرا (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند.
🔰این جمله پدرم که تمام شد از #خواب بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از #سید⁉️ گفت سید موقع #غروب پرید🕊
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_بااخلاص_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💐تقدیر همسران شهدا از همسر #جانباز مدافع حرم" #مهدی_خزایی "
🌺همزمان با #میلاد_حضرت_زینب (س) و روز پرستار
🌷همسر شهید محرم #ترک
🌷همسر شهید علیرضا #مشجری
🌷همسر شهید قدیر #سرلک
🌷همسر شهید مهدی #خراسانی
🌷همسر شهید محمدحسین #مرادی
عصر چهارشنبه به دیدار همسر جانباز مدافع حرم مهدی خزایی رفته و از مجاهدتها و #جانفشانیهای او در این مسیر پر افتخار تجلیل کردند🙏
👈مهدی خزایی #جانباز ۵۷ درصد که از ناحیه #سر مجروح شدند و مدتی در کما بودند. سمت راست بدن ایشان دچار از کار افتادگی است و بعد از مدتها با کاردرمانی به تازگی #تکلم ایشان بهتر شده است♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینجا👆👆 از شدت خستگیِ زیاد بیھوش شده بود... ما براے انقلاب یڪ دقیقہ از #استراحت وخوابمان نمیزنیم، آ
🌺🌼دل تنگی هایمـ💔 کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و #امام_رضا
🌸امروز هم حکایتِ #خادم افتخاری اش، به گمانم مرتضی عطایی🌷 کنار #پنجره_فولاد روضه ی "خرابه ی شام" را خواند و با نوحه ی #سالار_زینب، دم ِعشق را گرفت که با پروازِ🕊 به مقصدِ #دمشق حاجت روا شد.
🌺آنقدر عکس و فیلم🎞 از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که #آوینی_سوریه شد.
🌸هربار با رفتنش، همسرش💞 به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در #حرم امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام #جانباز ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند😔
🌺چه سخت است حال #جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی😭 است
🌸شاید سفارش دوستان #شهیدش پیش ارباب بود یا رضایت #همسر دل شکسته💔 اش برای شهادت یا مناجات خودش در روز ِ#عرفه با معشوق که با تیری که به #گلویش اصابت کرد💥 به آرزویش رسید.
🌺 #سربازِ بی بی، دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون #گلوی تو هم خونی است. فقط تو را #قسم به "اشک های بعد از شهادتت" دعایمان کن🙏
🔹باید گذشت از این دنیا🌎به آسانی
🔸باید مهیا شد از بهر #قربانی
🔹سوی #حسین رفتن با چهره خونی
🔸زین سان بود زیبا #معراج انسانی
📅تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۱۲/۰۴
📆تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۶/۲۱
🗺محل شهادت: لاذقیه.سوریه
🗺محل دفن: بهشت رضا.مشهد
#شهید_مرتضی_عطایی
#سالروز_ولادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد
"دفـاع"، ✨مقـدس✨ میشود
و کشتهشدن، #وصال
و امیدِ وصال حضرت دوست💞
میشود التیام #هجر_یاران
#جانباز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💐دامن #علقمه را
🌿عطرگل یاسـ🌸یکیست
🌺مــ🌝ــاه بنی هاشمیان
🌱 در همه ناس #یکیست
💐سیر کردم عدد ابجد📝و
🌿دیدم به حساب
🌺نام زیبـای اباصالـح😍 و
🌱 #عباس یکیست
#ولادت_حضرت_عباس(ع)
و روز #جانباز گرامی باد💐🌿
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♦️به یاد خانه نشینان #باغیرت...
🔹توی این روزهایی که بیشتر ماها حوصلمون از #قرنطینه و خونهنشینی سر رفته، یادمون نره که یه عده برای دفاع از خاک وطن، سالهای ساله که #خونهنشین شدند و بیرون نرفتند...
🔹شهید #سید_حسین_آملی #جانباز قطع نخاع که ۳۶ سال بعد از مجروحیتش را به سینه بر روی تخت بود و تمام دوران مجروحیت و جانبازیاش را با زخم بستر💔 بههمراه درد و رنج جسمی گذراند، در تمام لحظات فقط #شکرگزار خدا بود
#جانبازان، یادگاران روزهای عشق و
حماسه اند؛ خاطرات مجسّم سال هایی
که درهای آسمان به روی عاشقان باز بود🕊 و فرشتگان در آسمانِ زمین گرم
#گلچینی بودند.
سلام بر تو ای جانباز که زیباترین👌 فرصت پرواز را در بال های #شکسته ات می توان یافت
تا ابد مدیون شما هستیم...
ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و #روز_جانباز مبارک باد❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وحید ۴ سال در #سوریه از حرم دفاع کرد👊 و بخاطر شایستگیهایی که داشت حاج قاسم او را به نزد خود فرا خو
#شهید_وحید_زمانی_نیا
از محافظان سردار سلیمانی
یکی از شهدای🌷 عملیات تروریستی فرودگاه بغداد
🔻مادر وحید از رازی که بعد از #شهادت پسرش فهمید می گوید: که 40 درصد #جانباز بود و من مادر نمی دانستم.
😭😭😭😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸🍃🌸🍃🌸
🔅پای دفاع از #ارزشها که در میان باشد.
↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ میشود
↫و کشتهشدن، #وصال🕊
و امیدِ وصال حضرت دوست💞
میشود التیام #هجر_یاران
#جانباز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱• 🕊✨دل گیر #نباش! دلتکہ 💞گیرباشد #رهانمےشوی..❌ . . 🕊✨یادت باشد،#خدا بندگانش را با آنچه بد
6⃣1⃣3⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔱این روزها #زُلف قلم گره خورده به مریدانِ #حضرتِ_کریمه (سلام الله علیها) اینبار پرستویی دیگر، اینبار #مصطفی_نبی_لو ستاره ای از آسمانِ_عشق💓
💠دلداده بود. از همان روزهایی که در #جبهه_های_جنوب با تمامِ جان در مقابل دشمن میایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، #جانباز جبهه شد. از #خادمانِ_حضرت_معصومه بود و دلداده❣ به حضرت. به قول خودش" #دلش_گیر ایشان بود که #شهید نمیشد"❌
🔱چه میشود که روزی آنقدر مقرب میشوی که #بانو هم رضایت به رفتنت نمیدهند⁉️ پرواز🕊 #مسعود_عسگری تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر #قم به تهران و بالعکس را میپیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود.
💠مسعود را دوست 🥀داشت، خیلی زیاد...جوانِ #خواهرش بود و حالا #علیاکبرانه او را تقدیم ساحتِ #عمه_جان کرده بودند. مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها #مرد_جنگ هستند.مرد در خانه🏡 نشستن نیستند و وقتی ببینند #اسلام و #شیعه در خطر است، حتما رزمآوری خودشان را نشان میدهند."
🔱در آخرین شیفت خادمیاش، وقتی از حرم خارج میشد،#لبخند🙂 درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره میکرد.
به #همسرش گفت " اینبار که بروم،حتما #شهید میشوم"
💠از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. اورا به #سیده_زینب امانت دهند تا در آنجا عشق🌸بازی کند و حضرت کریمه...اصلا مگر میشود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی⁉️
🔱المیادین،#میعادگاهِ او و رفقایی شد که بالِ پروازشان🕊 بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت.
به راستی که #شهادت تولدِ حقیقی است...
🍁سالروزِ زمینیشدنتان مبارک
🍁#شهید_مصطفی_نبی_لو🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾گم میشوم میان 🍁#دلتنگی💔 هایم... 🌾و محو #نگاهت 🍁که مشتاقانه #پرواز را🕊 🌾به انتظار نشسته ای... #س
3⃣4⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️دل تنگی💔 هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و #اشک 😭و #امام_رضاامروز هم حکایتِ #خادم افتخاری اش .
به گمانم #مرتضی_عطایی🌼 کنار #پنجره_فولاد روضه ی #خرابه_ی_شام را خواند و با نوحه ی #سالار_زینب ، دم ِ ِعشق💓 را گرفت که با پروازِ به مقصدِ #دمشق حاجت روا شد.
🔆آنقدر عکس🖼 و فیلم از #مدافعان_حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که #آوینی_سوریه شد.
هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق #چله_ای برای سلامتی اش در #حرم امام رئوف می گرفت. اشک های😢 همسرش سبب شد که مدتی با نام #جانباز ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال #جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی🌨 است
♨️شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش #ارباب بود یا رضایت #همسر دل شکسته اش 💔برای شهادت یا #مناجات خودش در روز ِ#عرفه با #معشوق که با تیری☄ که به #گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید.
🔆ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت #شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را #قسم به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.باید گذشت از این #دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر #قربانی
سوی #حسین رفتن با چهره خونی
زین سان بود زیبا #معراج انسانی
🍂به مناسبت ایام شهادت
#شهید_مرتضی_عطایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین
🍃رئیس دفتر #سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید.
#سردار علی (حمید) خدادی،
پس از یک دوره تحمل #بیماری ناشی از عوارض شیمیایی، صبح 🌥امروز دعوت حق را لبیک گفت و به #کاروان شهدا پیوست.
🌸وی #جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس و معاون ایمنی و #اقدامات تأمینی سپاه بود و بیش از یک دهه به عنوان رئیس دفتر سردار #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی در سپاه قدس خدمت می کرد.
🍃سردار خدادی، بیش از ۸۰ ماه در جبهههای #حق علیه باطل در دوران جنگ تحمیلی حضور داشت و چندین بار در عملیاتهای #مختلف مجروح و بارها به دلیل عوارض شیمیایی در بیمارستان بستری شده بود.وی پس از #جنگ تحمیلی نیز در بخشهای مختلف ستاد کل نیروهای مسلح و ستاد فرماندهی کل سپاه
🌸خدمت کرد و #سالها در کنار مدافعان حرم با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش همراه بود.#مراسم تشییع و تدفین ساعت ۱۰ صبح جمعه ۴ مهر ماه در بهشت 🌸زهرا(س)، قطعه ۲۶، ردیف ۵۷۸، شماره ۳۵ با حضور خانواده، #همرزمان و برخی مسئولان لشکری و کشوری با رعایت #پروتکلهای بهداشتی، برگزار شد.
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh