eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
کوچ کردند رفیقــــان و رسیدند به مقصد ... بی نصیبــــم من ِ بیچاره که در خانه خزیدم... شهید مدا
📖خاطره ای از شهید صفری 🔹مادر شهید سعید #علیزاده به او گفته بود یا شهید شد بیا و یا سالم برگرد و #جانباز نشو❌ سعید علیزاده هم جانباز شده بود و قبل از اینکه دوستانش بالای سرش برسند تکفیری‌ها👹 او را به رگبار بسته💥 و به #شهادت رسانده بودند. 🔸 #نوید بالای سرش بود که می‌گفت: «من گفتم #مادرت دوست ندارد اینطوری بروی، برای همین شهیدت کردند🌷» دستش را گرفته بود و گاهی #می‌خندید و گاهی گریه می‌کرد😭 #شهید_نوید_صفری #شهید_سعید_علیزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5859219910193840231.mp3
8.86M
🔸خبر داری، #رفیق نیمه راهت ❣تنگه دلشـ💔 برای روی ماهت 🔸چی شد قرار و #وعده مون عزیزم ❣تاکی باید توی خودم بریزم😔😔 #کجایی_رفیقم رفیقم کجایی...😔 📝از زبان #جانباز مدافع حرم #حبیب_عبداللهی خطاب به رفیق شهیدش #شهید_محمد_اینانلو🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💐دامن علقمه را 🌿عطرگل یاسـ🌸یکیست 🌺ماه بنی هاشمیان🌝 🌱 در همه ناس یکیست 💐سیر کردم عدد ابجد📝و 🌿دیدم به حساب 🌺نام زیبـای اباصالـح😍 و 🌱 #عباس یکیست #ولادت_حضرت_عباس(ع) و روز #جانباز گرامی باد💐🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨سلام #آقای_خوبم ✨سلام مولا جانمـ❣ 💐روزتان مبارک #جانباز اسلام 💐روزتان مبارک پاسدار آرمانهای انقلاب. 🌺ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع) و #روز_جانباز گرامی باد🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_میثم_علیجانی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 💠همسر بزرگوار شهید علیجانی 🔰خداحافظی‌👋 میثم مدل خاصی بود. ما یک پیچی دارد، تا سرپیچ که می‌رفت برمی‌گشت. می‌زد و خداحافظی می‌کرد. 🔰سال 91 ازدواج💞 کردیم. از طریق همسر یکی از همکاران با هم آشنا شدیم. برایم مهم♨️ بود با کسی که می‌کنم مذهبی باشد. علاقه داشتم با یک زندگی کنم. 🔰بعد از ازدواجمان💍 مدام از دوستان می‌گفت. فرزندم حدود ۳ ماه پس از شهادت🌷 پدرش . میثم می‌گفت: پسرم باید طوری تربیت شود که شود. 🔰شجاعت را برای فرزندم تعریف می‌کنم. میثم خیلی شجاع بود. در چهار نفر از تکفیری‌ها👹 محاصره‌اش می‌کنند، آن قدر بود که سه نفرشان👤 را به درک واصل می‌کند و یک نفر از ترس فرار🏃 می‌کند. 🔰پنج سال از زندگی مشترکمان💞 نگذشت که . ولی خیلی چیزها از همسرم آموختم. 🔰پاسدار رشید اسلام صحابه آخرالزمانی حضرت رسول الله(ص)   از تکاوران گردان صابرین لشکر عملیاتی 25 کربلا مازندران از مربیان گروه   مدافع حرم و جامانده از قافله شهدای خان طومان🌷 بود که در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب کشور به شهادت رسید🕊🌷   🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهدا دو روز در سال #تولد دارند 🎈تولد زمینی 🎈تولد آسمانی 🎀و چه زیبا که تولد این دو دوست👥 را در #یک_
🔰انگار همین دیروز بود که #پوتین های همرزمان و دوستان👥 آقامحمدتقی رو جفت کرده بودیم و با همه دلتنگیمان💔 جای پوتین های خالی #محمدتقی، شاخه گلی🌷 گذاشته بودیم و این تصویر غمناک را ثبت کردیم📸 🔰اسفندماه 95 بود که اعضاء #صابرین و دوستان آقامحمدتقی چند روز قبل سال نو، به منزل پدر🏡 آمدند تا تسلای دل❤️ خانواده ش باشند 🔰بعد از #شهادت_شهید_علیجانی، وقتی داشتیم تصویر🎞 پوتین ها روبرای #چندمین بار، نگاه می کردیم، #نوشته داخل یکی از پوتین ها توجه مان را جلب کرد 🔰درست کنار #جای_خالی کفشهای👞 آقامحمدتقی، اسم #میثم_علیجانی رو دیدیم، #جانباز مدافع حرمی که عاقبت به خیر شد و در دفاع از حریم وطن به دوستان شهیدش🌷 پیوست #شهید_محمدتقی_سالخورده #شهید_میثم_علیجانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜فرازی از وصیت شهید ابراهیم رشید: 🔸در هر کاری مشغول هستید #با_دقت به آن بپردازید👌 هیچ وقت #امام‌_ز
3⃣5⃣1⃣1⃣ 🌷 💠امام زمان(عج) نامه شهادت ابراهیم را امضا کرد 🔰شهید ابراهیم رشید، ۱۰ تیرماه📆 در منطقه سوریه به شهادت رسید🕊 معراج شهدا🌷 در دوازدهمین روز تابستان، میزبان پیکر شهید مدافع حرم بود. برادرش ابوالقاسم، اسفندماه سال ۶۲ شد و در سال ۷۳ به وطن بازگشت. 🔰مادرشان از روی پسرش، قاسم را شناخت، همان جورابی که یازده سال پیش برایش خریده بود و امروز مردی دیگر👤 از خانواده رشید می‌شود. ابراهیم که از پنج سال پیش چشمانش👁 را از دست داده است، زمانی که پسرش را شنید، گفت: "انالله و انا الیه راجعون" و مادرش در ادامه می‌گفت: که شهید🌷 گریه ندارد❌ و باید خوشحال باشیم. 🔰ابراهیم از اهالی صرم از بخش کهک (نزدیک ) است. او زاده کوچه‌ای🏘 بود که هر خانواده‌اش یک شهید🌷 دارد که می‌توان به شهدایی همچون 🔅احمد گلی، 🔅علی فصیح‌خواه، 🔅نقی، 🔅باقر و 🔅رضا نصراللهی، 🔅احمد رضوان‌لو و 🔅محمد حاج احمدی اشاره کرد. 🔰خانواده رشید ۹ پسر و یک دارد که دو پسر👥 این خانواده قاسم (شهید دفاع مقدس) و (شهید مدافع حرم) شهید شده🕊 و دو پسر دیگر این خانواده هستند. 🔰در خلال مداحی‌ها🎤 و پس از وداع خصوصی، پیکر شهید ابراهیم رشید⚰ را به میان جمع می‌آورند. به هنگام شهادت روی لباسی👕 که او پوشیده بود، نام حک شده است. پیکر را که آوردند، پس از اتمام مداحی، رویش را بازکردند تا حاضران هم با شهید رشید داشته باشد و در این لحظه متوجه کبودی گوشه چشمش و پهلوهای💔 زخمی‌اش شدیم. در تمام لحظات مراسم شهید ابراهیم رشید، روضه زهرا(س) خوانده شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#حواس_جمع 🔸حامد هـمیشه حواسش بہ نزدیکان💕 و اطرافیانش بود طورے که مے شد رویش #حساب باز کرد هـواے هـم
0⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 💠دیدار؛ مرهم درد فراق💔 🔰روز قبل از آقا حامد خیلی ناآرام بودیم خواهرم بیشتر شوهر او هم همراه در سوریه بود، یکی از آشنایان زنگ زد☎️ و شماره داماد بزرگم را میخواست، بیشتر شد اما هر چه از علت تماس سوال کردیم جوابی نداد❌ 🔰کمی دیرتر به ما خبر رسید که آقا حامد شده ، بعد کم کم تلفن های شروع شد، کسانی که حتی دو ماه بود برایم زنگ نزده📵 بودند تماس میگرفتند و می کردند! 🔰خیلی حالمان بد شده بود😞 تا جایی که نماز ظهر و عصر را که خواندیم زنگ زدیم به دیگرمان که بیاید پیش ما تا کمی دلمان آرام💗 بگیرد. چند دقیقه🕰 بعد دیدم درب منزل را میزنند، فهمیدم که همین جا پشت در🚪 بودند. 🔰داخل که آمدند کم کم قضیه آقا حامد را به ما گفتند😔 خیلی لحظات بود. آن لحظه با خودم می گفتم: ای کاش حتی شده بی چشم و بی پا، یا بی دست هم شده می آمد!! فقط 😭 🔰تا قبل از آمدن پیکر⚰ آقا حامد واقعاً به هم ریخته بودم! همسر که پیشم آمده بود به من گفت: «وقتی پیکر رو ببینی آرام میشی» درست میگفت!! پیکر آقا حامد را که آوردند واقعاً . 🔰انگار یک دستی بر روی قلبم❤️ کشیده شد و کاملاً آرام شدم. حتی وقتی او را داخل قبر می گذاشتند، من را بر لبش دیدم!! حالم دقیقاً مثل شب بود! تا قبل از آمدن آقا حامد خیلی استرس داشتم و مضطرب بودم😥 اما با آمدن و دیدنش کاملاً آرام شدم😌 🔰بعد از تدفین آشنایان آمدند👥 تا مرا بلند کنند ⚡️اما من به راحتی بلند شدم و گفتم: «من » 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک سال گذشت🥀 🔸آقا سید نورخدا #خبر_شهادتش را دو هفته پیش از شهادتش🌷 به رفیقش داده بود... سید خطاب به دوستش گفت: 💢به من در #شب_شهادت جدم رسول الله(ص) مژده بهشت🌸 را داده اند.🕊 🔸آقاسید نورخدا موسوی بعد از ۱۰ سال #جانبازی(۱۰۰ درصد_ کما) در شب رحلت حضرت رسول(ص) و شهادت #امام_حسن مجتبی(ع) میهمان جد بزرگوارش شد. #جانباز #شهید_سیدنورخدا_موسوی🌷 #سالروز_شهادت روحش شاد و یادش گرامی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان 📚 #اینک_شوکران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر(شهلا غیاثوند) #قسمت_مقدمه ⏬⏬
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 1⃣ 📖وقتی رسیدیم هم رسیده بود. مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه ام و گفت: خوش امدی برو بالا، الان حاجی را هم میفرستم. بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید. دلمـ💗 شور میزد. نگرانی ک توی چشم های و زهرا می دیدم.....دلشوره ام را بیشتر میکرد. 📖به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم و حالا امده بودیم، خانه دوستم صفورا. تقصیر خود مامان بود. وقتی گفتم دوست دارم با ازدواج کنم یک هفته مریض شد🤒 کلی اه و ناله راه انداخت که ..تو میخواهی خودت را بدبخت کنی. 📖 اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده. همه یزرگتر های فامیل رویم تعصب داشتند. عمه زینبم از تصمیمم باخبر شد، کارش به قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید🤕 وقتی برای دیدنش رفتم، با یک ترکه مرا زد و گفت: 📖اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی، برو درس بخوان و بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن. اما خودت را اسیر یکیشان نکن که معلوم نیست چقدر زنده است. چطوری زنده است. فردا با چهار تا بچه نگذاردت. صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود. همانجا را دیده بود. 📖اورا از برای مداوا به آن بیمارستان منتقل کرده بودند. صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای پدر و مادرش تعریف کرده بود که انها هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان. ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت💕 این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند☺️ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣ 📖رفتم بالا و توی اتاق منتظرش ایستادم. اگر می امد و روبرویم مینشست، انوقت نگاهمان به هم می افتاد و این را دوست نداشتم. همیشه که می امد، تا می نشست روبرویم، چیزی ته دلم اطمینان میداد این نیست. 📖ایوب امد جلوی در و سلام کرد. صورت قشنگی داشت☺️ یکی از دست هایش یک انگشت نداشت و ان یکی بی حس بود و حرکت نداشت، ولی چهار ستون بدنش سالم بود. وارد شد. کمی دورتر از من و کنارم💕 نشست. بسم الله گفت و شروع کرد. 📖دیوار روبرو را نگاه می کردیم. و گاهی گل های قالی را و از اخلاق و رفتار های هم میپرسیدیم. بحث را عوض کرد. +خانم غیاثوند، حرف های برای من خیلی سند است. _ برای من هم +اگر امام همین حالا فرمان بدهند که را طلاق بدهید شما زن شرعی من باشید این کار را میکنم _اگر امام این فتوا را بدهند من خودم را سه طلاقه میکنم من به امام یقین دارم💖 +شاید روزی برسد که بنیاد به کار من رسیدگی نکند، حقوق ندهد دوا ندهد، اصلا مجبور بشویم در چادر زندگی کنیم _میدانید برادر بلندی، من به بدتر از این هم فکر کرده ام، به روزهایی که خدای ناکرده برگردد، انقدر پای انقلاب می ایستم👊 که حتی بگیرند و اعداممان کنند. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣ #قسمت_دوم 📖رفتم بالا و
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣ 📖این را به اقاجون هم گفته بودم. وقتی داشت از مشکلات زندگی با میگفت. اقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید، توی چشم هایم نگاه کرد و گفت:بچه ها بزرگ میشوند ولی ما بزرگتر ها باور نمیکنیم. 📖بعد رو به مامان کرد و گفت: انقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگیش تصمیم بگیرد✅ از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد. ایوب گفت: من عصب دستم قطع شده و برای اینکه به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند اهنی میبندم. عضله بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند. و از جاهای دیگر بدنم به ان گوشت پیوند زده اند. 📖ظاهرش هیچ کدام انها را که میگفت نشان نمیداد❌نفس عمیقی کشیدم و گفتم: برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید. چشم های من میشوند چشم های شما. کمی مکث کرد و ادامه داد، موج انفجار من را گرفته است. گاهی به شدت عصبی میشوم، وقت هایی که عصبانی هستم باید سکوت کنید تا ارام شوم. _اگر منظورتان عصبانیت است که خب من هم عصبی ام بشوم شاید یکی دوتا وسیله بشکنم اینها را میگفت که بترساندم. حتما او هم شایعات را شنیده بود. که بعضی از دختر ها برای گرفتن با جانباز ازدواج میکنند و بعد توی فرودگاه خارج از کشور ولشان میکنند و میرودند. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣ #قسمت_هشتم 📖وقتی مهمان
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣ 📖صدای در امد. اقا جون بود. ایوب بلند شد و کرد. چشم های اقاجون گرد شد😳 امد توی اتاق و به مامان گفت: این چرا هنوز نرفته میدانید ساعت چند است⁉️ از دوازده هم گذشته بود. 📖مامان انگشتش را روی بینیش گذاشت؛ اولا این بنده خدا است، دوما اینجا غریب است نه کسی را دارد نه جایی را، کجا نصف شب برود؟ مامان رخت خواب را پهن کرد، پتو و بالش هم برای ایوب گذاشت ایوب انها را گرفت و برد.کنار اقاجون و همانجا . 📖سر سجاده نشسته بودم و فکر میکردم، یک هفته گذشته بود و منتظرش بودم. قرار گذاشته بود دوباره بیایند خانه ما🏘 و این بار به سفارش اقاجون با خوانواده اش. توی این هفته باز هم جراحی دست داشت و بیمارستان بستری🛌 بود. 📖صدای زنگ در امد. همسایه بود. گفت: تلفن☎️ با من کار دارد. ما تلفن نداشتیم و کسی با ما کار داشت. بامنزل اکرم خانم تماس میگرفت. چادرم را سرم کردم و دنبالش رفتم. پشت تلفن بود. 📖گفت: شهلا چطوری بگویم انگار که اقای بلندی منصرف شده اند. یخ کردم. بلند و کش دار پرسیدم: چییییییی⁉️😳 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣1⃣ 📖توی بله برون مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمیرسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون. از چهره هم میشد فهمید چندان راضی نیست. 📖توی طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور سنت شکنی بود. داشت دختر غریبه میگرفت. ان هم از تهران. ایوب کنار مادرش👥 نشسته بودو به ترکی میگفت: ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. 📖دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند. رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: -الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس. من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم❌ چون شرایط پسر شما را میدانم. اصلا زندگی با سخت است. ما هم شما را نمیشناسیم. از طرفی میترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، مهریه ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد. 📖دایی قران را گرفت جلوی خودش و گفت: -برای ارامش خودمان یک راه میماند این که قران را بگیریم. بعد رو کرد به من وایوب و گفت: بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قران بگذارید. 📖من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قران گذاشتیم. دایی گفت: قسم بخورید که هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید هوای هم را داشته باشید. خوردیم. قران دوباره بین ما حکم شد. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾چقدر سخت است، حال عاشقی♥️ که نمی داند #محبوبش نیز هوایش را دارد یا نه؟😔 🔹یک جمله از دل نوشته هایت✍
8⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 💠خبر شهادت 🔰یکی از رفقایم که از ساری برگشته بود. بهم گفت: جلوی بیمارستان🏥 خیلی شلوغ بود. جانبازی به نام حالش بد شده بود و آورده بودنش بیمارستان. تا گفت علمدار نفس تو سینه ام حبس شد😨 🔰به خودم گفتم: نه❌ که حالش خوبه. ⚡️اما مصطفی، پسرعموی سید مجتبی قطع نخاع بود. حتما اون رو بردن بیمارستان. همان موقع زنگ زدم☎️ محل کار سید، بهم گفتند بیمارستان هست. 🔰 با خودم گفتم حتما رفته دنبال کارهای . روز بعد هم زنگ زدم📞 اما کسی گوشی را برنداشت📵 آماده خواب شدم. خواب دیدم که در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم🕌 شهرستان نمایان بود. 🔰وقتی به جلوی رسیدم. با تعجب دیدم تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم. هر چفیه ای به گردن و پرچمی🚩 در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر🌷 بودند. در میان آنها را دیدم که در سال 62 شهید شده بود. یک گل زیبا🌸 در دست پدرم بود. 🔰بعد از احوالپرسی به پدرم گفتم: پدر کسی هستید⁉️ گفت: منتظر رفیقت هستیم. با ترس و ناراحتی😰 گفتم: یعنی چی؟ یعنی مجتبی هم پرید🕊 🔰گفت: بله، چند ساعتی هست که این طرف. ما آمدیم👥 اینجا برای استقبال سید. البته قبل از ما حضرات معصومین و (س) به استقبال او رفتند. الان هم اولیا خدا و بزرگان دین در کنار او💞 هستند. 🔰این جمله پدرم که تمام شد از بیدار شدم. به منزل یکی از دوستان تماس گرفتم. گفتم چه خبر از ⁉️ گفت سید موقع پرید🕊 📚کتاب علمدار 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💐تقدیر همسران شهدا از همسر #جانباز مدافع حرم" #مهدی_خزایی " 🌺همزمان با #میلاد_حضرت_زینب (س) و روز پرستار 🌷همسر شهید محرم #ترک 🌷همسر شهید علیرضا #مشجری 🌷همسر شهید قدیر #سرلک 🌷همسر شهید مهدی #خراسانی 🌷همسر شهید محمدحسین #مرادی عصر چهارشنبه به دیدار همسر جانباز مدافع حرم مهدی خزایی رفته و از مجاهدت‌ها و #جان‌فشانی‌های او در این مسیر پر افتخار تجلیل کردند🙏 👈مهدی خزایی #جانباز ۵۷ درصد که از ناحیه #سر مجروح شدند و مدتی در کما بودند. سمت راست بدن ایشان دچار از کار افتادگی است و بعد از مدت‌ها با کاردرمانی به تازگی #تکلم ایشان بهتر شده است♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینجا👆👆 از شدت خستگیِ زیاد بیھوش شده بود... ما براے انقلاب یڪ دقیقہ از #استراحت وخوابمان نمیزنیم، آ
🌺🌼‍دل تنگی هایمـ💔 کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و 🌸امروز هم حکایتِ افتخاری اش، به گمانم مرتضی عطایی🌷 کنار روضه ی "خرابه ی شام" را خواند و با نوحه ی ، دم ِعشق را گرفت که با پروازِ🕊 به مقصدِ حاجت روا شد. 🌺آنقدر عکس و فیلم🎞 از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🌸هربار با رفتنش، همسرش💞 به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند😔 🌺چه سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی😭 است 🌸شاید سفارش دوستان پیش ارباب بود یا رضایت دل شکسته💔 اش برای شهادت یا مناجات خودش در روز ِ با معشوق که با تیری که به اصابت کرد💥 به آرزویش رسید. 🌺 بی بی، دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون تو هم خونی است. فقط تو را به "اشک های بعد از شهادتت" دعایمان کن🙏 🔹باید گذشت از این دنیا🌎به آسانی 🔸باید مهیا شد از بهر 🔹سوی رفتن با چهره خونی 🔸زین سان بود زیبا انسانی 📅تاریخ تولد: ۱۳۵۵/۱۲/۰۴ 📆تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۶/۲۱ 🗺محل شهادت: لاذقیه.سوریه 🗺محل دفن: بهشت رضا.مشهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پای دفاع از که در میان باشد "دفـاع"، ✨مقـدس✨ می‌شود و کشته‌شدن، و امیدِ وصال حضرت دوست💞 می‌شود التیام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💐دامن  را 🌿عطرگل یاسـ🌸یکیست 🌺مــ🌝ــاه بنی هاشمیان 🌱 در همه ناس 💐سیر کردم عدد ابجد📝و 🌿دیدم به حساب 🌺نام زیبـای اباصالـح😍 و 🌱 یکیست (ع) و روز گرامی باد💐🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️به یاد خانه نشینان ... 🔹توی ‏این روزهایی که بیشتر ماها حوصلمون از و خونه‌نشینی سر رفته، یادمون نره که یه عده‌ برای دفاع از خاک وطن، سال‌های ساله که شدند و بیرون نرفتند... 🔹شهید قطع نخاع که ۳۶ سال بعد از مجروحیتش را به سینه بر روی تخت بود و تمام دوران مجروحیت و جانبازی‌اش را با زخم بستر💔 به‌همراه درد و رنج جسمی گذراند، در تمام لحظات فقط خدا بود ، یادگاران روزهای عشق و حماسه اند؛ خاطرات مجسّم سال هایی که درهای آسمان به روی عاشقان باز بود🕊 و فرشتگان در آسمانِ زمین گرم بودند. سلام بر تو ای جانباز که زیباترین👌 فرصت پرواز را در بال های ات می توان یافت تا ابد مدیون شما هستیم... ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و مبارک باد❤️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وحید ۴ سال در #سوریه از حرم دفاع کرد👊 و بخاطر شایستگی‌هایی که داشت حاج قاسم او را به نزد خود فرا خو
از محافظان سردار سلیمانی یکی از شهدای🌷 عملیات تروریستی فرودگاه بغداد 🔻مادر وحید از رازی که بعد از پسرش فهمید می گوید: که 40 درصد بود و من مادر نمی دانستم. 😭😭😭😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃🌸🍃🌸 🔅پای دفاع از که در میان باشد. ↫"دفـاع"،✨مقـدس✨ می‌شود ↫و کشته‌شدن، 🕊 و امیدِ وصال حضرت دوست💞 می‌شود التیام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱• 🕊✨دل‌ گیر #نباش! دلت‌کہ‌ 💞گیرباشد #رهانمےشوی..❌ . . 🕊✨یادت باشد،#خدا بندگانش را با آنچه بد
6⃣1⃣3⃣1⃣ 🌷‍ 🔱این روزها قلم گره خورده به مریدانِ (سلام الله علیها) اینبار پرستویی دیگر، اینبار ستاره ای از آسمانِ_عشق💓 💠دلداده بود. از همان روزهایی که در با تمامِ جان در مقابل دشمن می‌ایستاد...تمام روزهایی که جان بر کف ، جبهه شد. از بود و دلداده❣ به حضرت. به قول خودش" ایشان بود که نمی‌شد"❌ 🔱چه می‌شود که روزی آنقدر مقرب می‌شوی که هم رضایت به رفتنت نمی‌دهند⁉️ پرواز🕊 تلاطم قلبش را بیشتر کرد و مصطفی بود که در پی یافتن راهی برای رسیدن به او، چندین بار در هفته مسیر به تهران و بالعکس را می‌پیمود...تا شاید موانعِ سفرش برطرف شود. 💠مسعود را دوست 🥀داشت، خیلی زیاد...جوانِ بود و حالا او را تقدیم ساحتِ کرده بودند. مرد بود و دلسوخته از جاماندن و به قول پسرش# میثم، "اینها هستند.مرد در خانه🏡 نشستن نیستند و وقتی ببینند و در خطر است، حتما رزم‌آوری خودشان را نشان می‌دهند." 🔱در آخرین شیفت خادمی‌اش، وقتی از حرم خارج می‌شد،🙂 درخشانش اولین چیزی بود که نگاه را خیره می‌کرد. به گفت " اینبار که بروم،حتما می‌شوم" 💠از خانم خواسته بود او را به عمه جانشان ببخشند. اورا به امانت دهند تا در آنجا عشق🌸‌بازی کند و حضرت کریمه...اصلا مگر می‌شود از کریم چیزی بخواهی و دست خالی بازگردی⁉️ 🔱المیادین، او و رفقایی شد که بالِ پروازشان🕊 بر فرازِ آسمانها باز بود و مصطفی با رسیدن به آنها آرام گرفت. به راستی که تولدِ حقیقی است... 🍁سالروزِ زمینی‌شدنتان مبارک 🍁🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾گم میشوم میان 🍁#دلتنگی💔 هایم... 🌾و محو #نگاهت 🍁که مشتاقانه #پرواز را🕊 🌾به انتظار نشسته ای... #س
3⃣4⃣3⃣1⃣🌷‍ ♨️دل تنگی💔 هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و 😭و هم حکایتِ افتخاری اش . به گمانم 🌼 کنار روضه ی را خواند و با نوحه ی ، دم ِ ِعشق💓 را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد. 🔆آنقدر عکس🖼 و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های😢 همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی🌨 است ♨️شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت دل شکسته اش 💔برای شهادت یا خودش در روز ِ با که با تیری☄ که به اصابت کرد به آرزویش رسید. 🔆ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.باید گذشت از این به آسانی باید مهیا شد از بهر سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا انسانی 🍂به مناسبت ایام شهادت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین 🍃رئیس دفتر شهید حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید. علی (حمید) خدادی، پس از یک دوره تحمل ناشی از عوارض شیمیایی، صبح 🌥امروز دعوت حق را لبیک گفت و به شهدا پیوست. 🌸وی شیمیایی دوران دفاع مقدس و معاون ایمنی و تأمینی سپاه بود و بیش از یک دهه به عنوان رئیس دفتر سردار در سپاه قدس خدمت می کرد. 🍃سردار خدادی، بیش از ۸۰ ماه در جبهه‌های علیه باطل در دوران جنگ تحمیلی حضور داشت و چندین بار در عملیات‌های مجروح و بارها به دلیل عوارض شیمیایی در بیمارستان بستری شده بود.وی پس از تحمیلی نیز در بخش‌های مختلف ستاد کل نیروهای مسلح و ستاد فرماندهی کل سپاه 🌸خدمت کرد و در کنار مدافعان حرم با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش همراه بود. تشییع و تدفین ساعت ۱۰ صبح جمعه ۴ مهر ماه در بهشت 🌸زهرا(س)، قطعه ۲۶، ردیف ۵۷۸، شماره‌ ۳۵ با حضور خانواده، و برخی مسئولان لشکری و کشوری با رعایت بهداشتی، برگزار شد. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh