🌹همه جوره پایبند به صله رحم بود. اگر نمی رسید سر بزند، حتما زنگ می زد حتی اگر خانواده با کسی مشکل دار می شد، خودش تنها می رفت.
🌹بعضی ها را اگر شده ۵ دقیقه ببیند، می رفت و آنها را می دید حتی بعضی جاها چیزی نمی خورد و لب به چیزی نمی زد اما به سرزدن و احوال پرسی اقوام اعتقاد عجیبی داشت. در هر شرایطی که بود.
❤️ شهید سعید سامانلو ❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
،،،
در راهرو لامپهایی داشتیم که شب هم روشن بود و آنجا در سرما مینشست و درس میخواند..
و وقتی به ایشان میگفتیم که چرا اینجا درس میخوانی؟! میگفت: من این درس را برای خودم میخوانم و درست نیست که از نوری که هزینه آن از طریق بیتالمال پرداخت میشود استفادهکنم!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری♥️🕊
#شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
• برخیزید
کہ دشمن از جـهـاد علمـے ما بہ شــدت
بیمناڪ است!'
- امامخامنہای
✊| حالا مسیر برای ما هموارتر شده تا دسیسههاۍ دشمن رو ناڪام بذاریم :))
#روز_دانشجو ؛ شهدای هستہ ای
『🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_50483395.mp3
3.19M
🎵 #پادکست
🎶 #صوتی
🔴 #مهدوی
📌 قسمت ۱۸۹
🎤 استاد #حسینی
🔸«چرا امام زمان؟»🔸
🔺قسمت هشتم
🌺 #قرار_عاشقی
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❇️ شھید حاجقاسم سلیمانے:
شھدا، محوࢪ عزت🌷
و کࢪامت همہۍ ما هستند؛💫
نہ بࢪای امࢪوز، بلکہ همیشہ🌹
اینها به دࢪیاۍ واسعہی🤲🏻
خداوند سبحان اتصال🌻
یافتہاند. آنها ࢪا دࢪ چشم،💠
دل و زبان خود بزࢪگ ببینید،🕊
همانگونہ ڪھ هستند.🌸
فࢪزندانتان ࢪا با نام آنها📿
و تصاویࢪ آنها آشنا کنید.🌺
#حاج_قاسم
#سردار_آسمانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
👈 استاد سر کلاس گفت: این حرفای اسلام دیگه قدیمی شده و کهنه است و مال ۱۴۰۰ سال پیشه و به درد قرن۲۱ نمیخوره!!😳
👈 گفتم: چطوره حرفای ارسطو و افلاطون که مال ۲۳۴۰ سال پیش هست رو قبول میکنید و توی کتابا مینویسید و قدیمی نشده، ولی حرفای پیامبر و اهلبیت رو که مال ۱۴۰۰ سال پیش هست و نزدیکتر به ماست رو کهنه میدونید؟!
👌 شما دنبال چیز دیگهای هستید!
کهنگی و قدمت و تجدد، بهونه است!!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃💐🌾🍂🌺🍃💐
🌾🍂🌺🍃💐
🍃💐🌾
🍂🌺
🍃
#بسم رب الشهداوالصدیقین🌹
#شاهرخ_ضرغام_حر_انقلاب
#قسمت_سوم 🎬
توي محل همه شاهرخ را مي شناختند. خيلي قوي بود. اما براي اينکه جلوي
کســي کم نياره رفت سراغ کشــتي. البته قبل ازآن يکباربا پسرعمويم رفت
ورزشگاه. مسابقات کشتي را از نزديک ديد و خيلي خوشش آمد.
براي شروع به باشگاه حميد رفت. زيرنظرآقاي مجتبوي کار را شروع کرد.
وقتي براي مسابقات آماده ميشد به باشگاه پولادرفت. درخيابان شاپور(وحدت
اسلامي) و آنجا ثبت نام کرد.
بدنش بســيار قوي بود. هرروز هم مشــغول تمرين بود. در اولين حضور در
مسابقات کشتي فرنگي به قهرماني جوانان تهران در يکصد کيلو دست يافت.
سال پنجاه در مســابقات قهرماني کشور در فوق سنگين جوانان بسيار خوش
درخشيد و تمامي حريفان را يکي پس از ديگري از پيش رو برداشت.
بيشترمسابقه هارا باضربه فني به پيروزي ميرسيد. قدرت بدني، قد بلند،دستان
کشيده واستفاده صحيح از فنون باعث شد که به مقام قهرماني دست پيدا کند.
در مسابقات کشــتي آزاد هم شرکت کردوتوانست نايب قهرماني تهران را
کسب کند.
درهمان ســال براي انتخابي تيم ملي به اردودعوت شــد. درمسابقه انتخابي،با ابوالفضل عنبري از قهرمانان نامي آن دوران کشــتي گرفت. اين مســابقه در
وقت معمول مســاوي به پايان رســيد. اماهيئت داوران،عنبري را براي تيم ملي
انتخاب نمود.
در سالهاي بعد، شاهرخ درمسابقات بزرگسالان شرکت کرد. بهترين مقام او
در ســالهاي بعد کسب نايب قهرماني کشــتي فرنگي کشوردربه اضافه يکصد
کيلو بود.
درآن مســابقات شاهرخ بسيارزيبا کشتي گرفت. امادرمسابقه فينال ازبهرام
مشتاقي شکست خورد و به نايب قهرماني رسيد.
سالهاي اول دهه پنجاه، مسابقات کشتي جديدي بهنام "سامبو" برگزار شد. از
مدتها قبل، قوانين مسابقات ابلاغ شــده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ
خيره کننده بود. جوان تهراني قهرمان سنگين وزن مسابقات شد.
ســال پنجاه وپنج آخرين سال حضوراودرمســابقات کشتي بود. شاهرخ با
تيم موتوژن تبريزدرمســابقات ليگ کشتي فرنگي شرکت کرد. درآن سال به
همراه آقاي سليماني براي سنگين وزن، به اردوي تيم ملي دعوت شدند.
بالاتراز چهارراه جمهوري، نرســيده به چهــارراه اميراکرم، کابارهاي بود به
نام"پل کارون" بيشترمواقع بعد از ورزش با شاهرخ به آنجا ميرفتيم.
هميشــه چهاريا پنج نفربه دنبال شــاهرخ بودند. هميشه هم اورفقارا مهمان
مي کرد. صاحب آنجا شخصي به نام ناصرجهود از يهوديان قديمي تهران بود.
يکروزبعد ازاينکه کارما تمام شد، ناصرجهودمن را صدا کردو خيلي آهسته
گفت: اين جواني که هيکل درشتي داره اسمش چيه؟! چيکاره است؟!
اهل کشتيه، اما بيکاره،
ُ
گفتم: شــاهرخ رومي گي؟اين پسرورزشــکاروقهرمان
گنده لات محل خودشونه،خيليها ازش حساب ميبرن،اماآدم مهربون وخوبيه
گفت: صداش کن بياد اينجا
شاهرخ را صدا کردم، گفتم: برو ببين چيکارت داره!
آمــد کنار ميــزناصر، روبــروي اونشســت. بعد بــا صداي کلفتــي گفت:
فرمايش؟!
ناصرجهود گفت: يه پيشــنهاد برات دارم. از فردا شما هرروز ميياي کاباره
پل کارون، هر چي ميخواي به حســاب من ميخوري،روزي هفتادتومن هم
بهت ميدم، فقط کاري که انجام ميدي اينه که مواظب اينجا باشي.
#ادامه دارد ....
🍃💐🌾🍂🌺🍃💐
🌾🍂🌺🍃💐
🍃💐🌾
🍂🌺
🍃
#بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌹
#شاهرخ_ضرغام_حر_انقلاب
#قسمت_چهارم 🎬
شاهرخ سرش را جلو آورد. با تعجب پرسيد: يعني چيکار کنم؟!
ناصرادامه داد: بعضيها مييان اينجاوبعد ازاينکه ميخورن،همه چي روبه
هم ميريزن. اينها کاســبي من رو خراب ميکنن، کارگرهاي من هم زن هستن
وازپــس اونها برنمييان. من يکي مثل تو رواحتياج دارم که اين جورآدمها
رو بندازه بيرون.
شاهرخ سرش را پائين گرفت و کمي فکر کرد. بعد هم گفت: قبول
ازفرداهرروزتو کاباره پل کارون کنارميزاول نشســته بود. هيکل درشت،
موهاي فر خورده و بلند، يقه باز و دستمال يزدي او را از بقيه جدا کرده بود.
يکبــاربراي ديدنش به آنجارفتم. مشــغول صحبت و خنــده بوديم که ديدم
جوان آراســته اي وارد شد. بعد ازاينکه حســابي خورد، از حال خودش خارج
شد و داد و هوار کرد.
شاهرخ بلند شد وبا يکدست، مثل پر کاه اورا بلند کردوبه بيرون انداخت.
بعد با حسرت گفت: ميبيني، اينها َجووناي مملكت ما هستند!
٭٭٭
عصريكي ازروزها پيرمردي وارد كاباره شد. قد كوتاه، كت و شلوار شيك
قهوه اي،صورت تراشيده، كرواتو كلاه نشان ميداد كه آدم باشخصيتي است.
به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت: آقا شاهرخ؟!
شاهرخ هم بلند شد و گفت: بفرمائيد!
پيرمرد نگاهي به قد و بالاي شاهرخ كرد و گفت:
ماشــاءاالله عجب قد وهيكلي. بعد جلوترآمد وادامه داد: ببين دوست عزيز،
من هر شــب توي قمارخونه هاي اين شــهربرنامه دارم. بيشــترمواقع هم برنده
ميشــم. به شماهم خيلي احتياج دارم. بعد مكثي كردوادامه داد: با بيشترافراد
دربــارو كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوي ميخوام كه دنبالم باشــه.
پول خوبي هم ميدم.
شاهرخ كمي فكر كرد و گفت: من به اين پولها احتياج ندارم. برو بيرون!
پيرمرد قمارباز كه توقع اين حرف رونداشــت. با تعجب گفت: من حاضرم
نصــف پولي كه دربيارم به تو بدم. روي حرفم فكر كن! اما شــاهرخ داد زد و
گفت: برو گمشو بيرون، ديگه هم اينطرفا نيا! براي من جالب بود که شاهرخ با
پول قماربازي مشکل داشت، اما با پول مشروب فروشي نه!!
٭٭٭
سال پنجاه وشش بود. نزديک به پنج سال از کار شاهرخ در کاباره پل کارون
ميگذرد. پيکان جوانان زيبائي هم خريد. وقتي به ديدنش رفتم با خوشــحالي
گفت: ما ديگه خيلي معروف شــديم، شــهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم،
ميخواد منو ببره کاباره ميامي پيش خودش، ميدوني چقدرباهاش طي کردم؟
با تعجــب گفتم: نه، چقدر؟! بلند گفت: روزي ســيصد تومــن! البته کارش
زياده، اونجا خارجي زياد ميياد و بايد خيلي مراقب باشم.
شــب وقتي از کاباره خارج مي شديم. شــاهرخ تو حال خودش نبود. خيلي
خورده بود. از چهارراه جمهوري تا ميدان بهارستان پياده آمديم. درراه بلندبلند
داد مي زد. به شاه فحش هاي ناجوري مي داد. چند تا مامور کلانتري هم ما را
ديدند. اما ترســيدند به اونزديک شوند. شاهو خانواده سلطنت منفورترين افراد
در پيش او بودند.
#ادامه دارد.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
🥀دخترت رو بی هوا نزدن
خودمونیم سردار دست و پا نزدی....😓
#استوری_باکیفیت
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋
رفیق!
حواست بہ جوونیت باشه،
نکنہ پات بلغزه
قراره با این پاھا
تو گردان صاحبالزمان باشۍ!
#شهید_حمید_سیاهکالی🌿
سلام
صبحتون شهدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدانه
فرماندهبودامـا . .
براۍگرفتنغذامثلِبقیهرزمندهها
توۍصفمۍایستاد
.سرصفغذاهمجلویۍهابهاحترامش
کنارمۍرفتند،مۍخواستنداو
زودترغذایشرابگیرد،
اوهمعصبانیمیشد،رهامیکردومیرفت . .
.نوبتشهمکهمۍرسید،
آشپزهاغذاۍبهتربرایشمۍریختند
اوهممتوجهمیشدومیدادبهپشتسرش.. :)
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی🌺
☆مناسب برای #پروفایل☆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
فایل با کیفیت طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی🌺
☆مناسب برای #استوری و #بک_گراند☆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh