♥بسم الله الرحمن الرحیم♥
قسمت بیست و پنجم رمان ناحله
واسه اینکه واسش سخت نشه ب حرف زدن ادامه دادم
نگاه تحسین آمیز آقا کمیل و خانومش رو ریحانه مشهود بود
روح الله هم وقتے متوجه سکوت جمع شده بود
برگشت و به ریحانه نگاه کرد
بعدشم که به حرف گرفتمش و مشغول صحبت شدیم
ریحانه سینے چایے و جلوے آقا کمیل نگه داشت که گفت
+بح بح دست شما درد نکنه
چایے و پخش کرد و هرکے یه چیزے گفت
با اشاره زن داداش نشست کنارش .
ظرف شیرینے و شکلات و از رومیز ورداشتم و تعارف کردم بهشون
دوباره جو مثه قبل شده بود
که بابا نگاهش و به روح الله دوخت
به نظر میرسید روح الله هم خودشو براے رگبار سوالاے بابا آماده کرد بود
از تحصیلش پرسید
که جواب داد میخواد درسش و تو حوزه ادامه بده
از دارایے و شغلش پرسید
که خیلے صادقانه و با اعتماد ب نفسے ڪ نشان از یه پشتیبان قوے تو زندگیش میداد جواب داد
و اینم ب حرفاش اضافه کرد که ان شالله اگه خدا بخواد کار میکنه تا خونه بگیره و خلاصه تمام تلاشش و میکنه تا رفاه و براے ریحانه فراهم کنه .
وضع مالیِ باباش خوب بود ولے روح الله دوست داشت رو پاهاے خودش وایسته و مطمئن بودم این ویژگے براے پدر من میتونه خیلے جذاب باشه.
با لبخندے ڪ روے لباے بابا نشست از حدسے ڪ زدم مطمئن شدم .
خلاصه یه سرے حرفاے دیگه زدن و ریحانه و روح الله و فرستادن تا حرف بزنن
ریحانه خجالت زده روح الله و به سمت اتاقش راهنمایے کرد
سعے کردم حس کنجکاویم و سرکوب کنم و آروم بشینم سر جام با اینکه خیلے سخت بود
20 دقیقه بعد روح الله در و باز کرد و کنار وایستاد تا اول ریحانه خارج شه
با دیدن قیافه شاد و خندون ریحانه تو دلم گفتم که حتما روح الله مخشو زده...
و با شناختے که ازش داشتم میدونستم میتونه قلبشو تسخیر کنه...
از لبخند ریحانه یه لبخند عمیق رو لبم نشست و خیالم راحت شد
با تمام وجود ارزو کردم خوشبخت شه و همیشه لبخند رو لباش باشه
وقتے ڪ متوجه نگاهاے ما رو خودشون شدن
دوباره سر ب زیر شدن و لبخنداشون جمع شد ڪ باعث خنده ے جمع شد
بیشتر خجالت کشیدن...
بابا گفت
+ریحانه جان مبارکه؟
ریحانه سکوت کرد که آقا کمیل پرسید
دخترم
+سکوتت و چے تعبیر کنیم ؟
قبول میکنے دخترِ ما شے ؟
ریحانه لبخندے زد و بازم چیزے نگفت
لبخندم و جمع کردم و اخم کردم
منتظر بودم مهمونا برن حالش و بگیرم دیگه زیادے داشت میخندید و این روح الله سر ب زیرم پررو شده بود و هے نگاش میکرد
متوجه اخمم که شد لبخندش خشڪ و شد و خوشبختانه دیگه نیشش تا بنا گوش وا نشد
مادر روح الله گفت
+اذیتت نمیکنیم عزیزم میتونے بعد جوابمونو بدے
ریحانه که با این حرف معصومه خانوم خیالش راحت شده بود نفس عمیق کشید
نشستن سر جاشون دوباره .
همش داشتم حرص میخوردم
عه عه عه تا الان نگاه نمیکردن به هماا
الان چرا چش ور نمیدارن از هم
معلوم نے چے گفتن ک...
اصن باید با ریحانه میرفتم تو اتاق .
خوشبختانه خُلَم شده بودم .
درگیر افکارم بودم که از جاشون بلند شدن و بعد خداحافظے باهامون از خونه خارج شدن
تا رفتن بیرون با اخم زل زدم ب ریحانه که باترس نگاشو ازم گرفت و رفت آشپزخونه
دنبالش رفتم
داشت آب میخورد و متوجه حضور من نبود
به چارچوب در تکیه دادم و دست ب سینه شدم
وقتے برگشت گفت
+عهههه داداش ترسیدم
چیزے نگفتم که گفت
+چیه ؟
جعبه دستمال کاغذے و گرفتم و پرت کردم براش و
_چیه و بلااا
خجالت نمیکشی؟؟رفتے تو اتاق جادو شدیااااا ؟چرا هے میخندیدے هااا؟
دستپاچه گفت
+عه داداش اذیت نکن دیگه
_یه اذیتے نشونت بدم من
دوییدم سمتش
دور میز میچرخید
+داداشششش
_داداش و بلااا حرف نزن بزا دستم بت برسههه
علے اومد آشپزخونه و گفت
+ عه محمد گناه داره ولش کن .بچمون ذوق زده شد
تا علے اومد داخل ریحانه پرید بیرون ڪ دنبالش رفتم
با پام محکم لگد زدم به پشتِ زانوش
صدا زن داداشم بلند شد
+ولش کن آقا محمد کشتے عروس خانوممونو
با این حرف زن داداش گفتم
_عه عه عه دختره ے هل نزدیڪ بود همونجا بله رو بگههه
یدونه آروم زدم تو گوشش و گفتم
_خب واسه امروز کافیه دیگه دلم خنڪ شد
همه خندیدن
بابا هم با خنده نگاهمون میکرد و سرش و تکون میداد
ریحانه دیگه نگام نکرد و هے چش غره میداد
رفت تو اتاقش
درو بست
بابا گفت شام بریم بیرون
رفتم تو اتاق ریحانه
با خشم گفت
+اون درو و واس چے گذاشیم ؟
باهام قهر بود
نشستم کنارش
هلم داد و گفت
+محمد برو بیرون میخوام بخوابم
دستشو گرفتمو بلندش کردم
یه خورده بد قلقے کرد ولے بعدِ کلے ناز کشیدن راضے شد باهامون بیاد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹
📝#بند_54استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🌹اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ یَعْقِبُ الْیَأْسَ مِنْ رَحْمَتِکَ وَ الْقُنُوطَ مِنْ مَغْفِرَتِکَ وَ الْحِرْمَانَ مِنْ سَعَةِ مَا عِنْدَکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ
بارخدایا! و از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که یأس از رحمتت و ناامیدی از مغفرتت و محروم ماندن از فراوانی آنچه را نزد توست در پی دارد. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🌴🌹🌴🌹🌴🌹🌴🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دق کردم کربلا....
شب جمعه
شب زیارتی اباعبدالله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم
دوباره جمعہ شد و دل شده پریشانت
دوباره حسرت دیدار برقِ چشمانت
بلند مرتبہ شاهِ زمان سلامٌ علیک
سلام بر تو و بر ماه روے تابانت…!!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 68 - زينت فقر و غنا
وَ قَالَ عليهالسلام اَلْعَفَافُ زِينَةُ اَلْفَقْرِ وَ اَلشُّكْرُ زِينَةُ اَلْغِنَى🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: عفّت ورزيدن زينت فقر، و شكرگزارى زينت بىنيازى است
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♦️خاطرات سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید "محمد حسین یوسف الهی"
🌷سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی اینچنین فرموده است که؛
هنگامی که آنها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر هشت دست به حمله شیمیایی میزند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید.
🔅طبق نقل قولی از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وی اینچنین فرموده است که؛
دوست دارم تا مرا پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید.
🌺سردار شهید سپهبد سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار میگوید:
یک روز با حسین به سمت آبادان میرفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم.
🍃چندتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود واز طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود.
🌷من خیلی ناراحت بودم به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیتآمیز نبود.
این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمیدهد.
🌾گفت: برای چی؟
گفتم:، چون این عملیات خیلی سخته و بعید میدانم موفق بشویم.
گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم.
〽️گفتم: حسین دیوانه شدهای. در عملیاتهایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق میکنه و از همه سختتر است. موفق میشویم!
💥حسین خندهای کرد و با همان تکهکلام همیشگیاش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو میگویم که ما در این عملیات پیروزیم.
میدانستم که او بیحساب حرفی را نمیزند. حتما از طریقی چیزی که میگوید ایمان و اطمینان دارد.
🌱گفتم: یعنی چه از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم.
گفتم: خب از کجا خبر داری؟
گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم.
پرسیدم: کی به تو گفت؟
جواب داد: حضرت زینب (س).
❣دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟
با خنده جواب داد: تو چهکار داری.
فقط بدان بی بی گفت که شما دراین عملیات پیروز خواهید شد و من به همین دلیل میگویم که قطعا موفق میشویم.
🍁هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد.
نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود.
همان طور که گفتم همیشه به حرفی که میزد. ایمان داشتم.
⭕وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود؛ و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سردوراهیگناه وثواب،
بهحبشهادتفکرکن . .
بهنگاهامامزمانتفکرکن...
ببینمیتونیازگناهبگذری..؟!
ازگناهکهگذشتیازجونـتهم
میگذری...
#شهیدمحمودرضابیضایی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اِللَّھُمَّعَجِلݪِوݪیَڪَاݪفَࢪُج
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
پیراهـنے از ستارہ بر تن ڪردند
دل را بہ امید ڪوچ روشن ڪردند
آنجا ڪہ شب از رود خروشان تر بود
محدودہ ی صبح را معیّن ڪردند
#صبحتون_شهدایی
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ پیام حاج قاسم سلیمانی: برسانید به گوشِ همه ی مردم شهر
که بدانند چرا عاشقِ رهبر شده ام...!
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹پروردگارا خودت میدانی یک بنده گنهکارم یک بنده گنهکارم که دوست دارم بسوی تو ایم.خدایا دوست دارم که فردای قیامت با بدن پاره پاره و خونی پیامبر(ص) و مولایم را زیارت کنم تا وقتی چشمم به انها بیفتد,شرمنده نباشم.
.
(🌷 #قسمتی از #وصیت_نامه #شهید عیناله بزرگی اتویی از #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا... )
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📃 بخشی از وصیتنامه شهید همت:
مادرجان، به خاطر داري که من براي يک اطلاعيه امام حاضر بودم بميرم؟
🌹کلام او الهام بخش روح پرفتوح اسلام در سينه و وجود گنديده من بوده و هست.
🌹اگر افتخار شهادت داشتم از امام بخواهيد برايم دعا کنند تا شايد خدا من رو سياه را در درگاه با عظمتش به عنوان يک شهيد بپذيرد.
🕊 ۱۷ اسفند سالروز شهادت شهید همت
شهید#محمدابراهیم_همت🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷فرازی از وصیتنامه شهید هادی اخباری
🌷شهادت دهم اسفندماه ۱۳۶۴ - فاو
عملیات والفجر ۸
#شهید_هادی_اخباری
#وصیتنامه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید #سید_مرتضی_آوینی🌷
هر آنکس که در هر زمان و در هر جا به این صلا لبیک گوید، کربلایی است..»
کاش ما هم کربلایی باشیم و ازلبیک گفتن به ولی و امام خود جا نمانیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 #کــلام_شهـــید
جوری روی خودتون کار کنید
که اگه یه گناه کردید
گریتون بگیره ...
#شهید_جهاد_مغنیه🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹 نخبه پزشکی که شهادت را برگزید ...
احمدرضا راهش و مسیرش از این دنیا جدا بود..! وصل شدن به لقاء الله را ترجیح داد به رتبهی اول پزشکی و با نیتِ خالص و خدایی گفت: آری «صفایی ندارد ارسطو شدن، خوشا پَر کشیدن، پرسـتو شدن» و در ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ در کسوت یک بسیجی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به فیض شهادت رسید...
#شهید_احمدرضا_احدی🌷
#امنیت_اتفاقی_نیست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«دستورالعمل علامه در آستانه ماه مبارک رمضان»
بخشی از بیانات استاد فیاضبخش
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_سید_حمید_میرافضلی
تو سرما و گرما همیشه پابرهنہ بود ،
بهش میگفتن چرا پا برهنہ اے ؟
میگفت چون تو جبهہ خون پاڪ
شهدا ریختہ شده .
معروف بود بہ سید پا برهنہ .
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh