فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگویید جا ماندهایم!
کسی که قلب و روحش رفته جامانده نیست.
جامانده کسی است که عشق و شور و طلب زیارت #اربعین به ذهنش هم نمیرسد و علاقهای ندارد.
اگر به هر دلیلی اشتیاق رفتن هست و شرایطش نیست، خیری بوده و ثواب نیت را بردهاید. شاکر باشید و نگویید جامانده ایم.
✍️آیت الله جوادی آملی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید «محمد شهبازی»؛ فرماندهای گمنام و بیادعا
🔹محمد با تمام شور نوجوانی خود وارد مبارزات انقلابی شد و از همان روزهای نخست مبارزات مردم ایران علیه رژیم طاغوت به صف مبارزان پیوست. انقلاب که پیروز شد وارد کمیتههای مردمی شد و با بچه های محل و دوستان خود برای کمک به دیگران بخصوص محرومان و مستضعفان تلاش میکرد.
🔹خلوص و ایمان بالا برجستهترین ویژگی محمد است و ترکیب هوش سرشارش با ایمان الهی از او انسانی برجسته ساخت؛ شهید «محمد شهبازی» از دیار بهار همدان در عین نخبه بودن، گمنام است، او نه شیفته نام و نشان و نه به دنبال تشویق و درجه بود.
#شهید_دفاع_مقدس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و انشالله این پل با شهادت رقم بخورد، صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد، در مصیبتها، فقط برای امام حسین علیه السلام گریه کنید
فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه میکنم.
حلالم کن، خواهرانم و برادرم حلالم کنید.
رهبر عزیزم را که راه امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را ادامه میدهد، فراموش نکنید و یاریش نمایید.
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛
#شهید_سجاد_عفتی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
گفته بود برنمیگردم!!
جنازه شهدا رو آورده بودن،
خواب ديدمش؛ گفت:
ميدانِ امام ميری؟ گفتم آره،
گفت: نرو، جنازه من رو نميارن
گفتم: ميخوای جنازت رو از من
مضايقه کنی مادر؟!
گفت: جسم مهم نيست؛
روح زنده است ...
#سردار_شهید_حسن_غازی🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️فهمیدی چطور شهید شد یا بیشتر توضیح بدم؟!
👤استاد #رائفی_پور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
32.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی مُرده...مایا شهدا 🥺 ...؟!
.
.
راوی: کربلایی علی زین العابدین پور
#شهید_مدافعحرم_محمد_جهانی
#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
شاخکهای کج شده
#قسمت_صد_و_شصت_و_هفت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
وقتی لطف و معجزه ای مقدر شده باشد و قطعاً بخواهد اتفاق بیفتد می افتد حالا اگر کسی بخواهد ذهنیت خود را قاطی جریان بکند و موضوع را با فکر ناچیز خودبسنجد، اصلاً عقل از او گرفته می.شود. من هم تو آن شرایط حساس، نمی دانم یکدفعه چطور شد گویی از اختیار خودم آمدم بیرون، یک حال از خود بیخودی به ام دست داده بود. یکدفعه رفتم نزدیک بچه های گردان حاضر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور، یکهو گفتم: «برپا.» همه بلند شدند، به سمت دشمن اشاره کردم بدون معطلی دستور حمله.دادم خودم هم آمدم بروم، بچه های
اطلاعات جلوم را گرفتند «حاجی چکار کردی؟!»
تازه آن جا فهمیدم چه دستوری داده.ام ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند همان طور هم به طرف
دشمن آتش می ریختند.
«حاجی همه رو به کشتن دادی!»
شک و اضطراب آنها، مرا هم گرفت یک آن، اصلاً یک حالت عصبی به ام دست داد دستها را گذاشتم رو گوشهام و محکم شروع کردم به فشار دادن، هر آن منتظرمنفجر شدن یکی از مین ها بودم......
آن شب ولی به لطف و عنایت «بی بی»بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند یکی شان هم منفجر نشد. تازه آن جا من به خودم آمدم، سر از پا نشناخته، دویدم طرف،دشمن، از روی همان میدان مین!
صبح زود هنوز درگیر عملیات بودم یکدفعه چشمم افتاد به چندتا از بچه های اطلاعات لشکرداشتند می دویدند و با هیجان از این و آن می پرسیدند:«حاجی برونسی کجاست؟! حاجی برونسی کجاست؟!»
رفتم .جلوشان ،گفتم :«چه خبره؟ چی شده؟»
فهمیدم دیشب چکار کردی حاجی؟
صداشان بلند بود و غیر طبیعی خودم را زدم به آن راه گفتم: «نه»
گفتند: می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟
«از کجا؟»
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
اولین نفر
#قسمت_صد_و_شصت_و_هشت_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
جریان را با شتاب گفتند. به خنده گفتم: «اه! مگه میشه که ما از رو میدون مین رد شده باشیم؟حتماً شوخی می کنیدشماها.»
دستم را گرفتند.گفتند:«بیا بریم خودت نگاه کن»
همراشان رفتم.
دیدن آن میدان مین واقعاً عبرت داشت تمام مین ها روشان رد پا بود بعضی حتی شاخک هاشان کج شده بود، ولی الحمد لله هیچ کدام منفجر نشده بود.
خدا
رحمت کند شهید برونسی را،آخر صحبتش با گریه می گفت:«بدونید که حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) تو تمام عملیاتها ما رو یاری می کنند.»
محمد رضا فداکار یکی از همرزمان شهید برونسی می گفت:« چند روز بعد از عملیات دو سه تا از بچه ها، گذرشان به همان میدان مین می افتد. به محض اینکه نفر اول پا توی میدان می گذارد یکی از مین ها عمل می کند که متأسفانه پای او قطع می شود بقیه مین ها را هم بچه ها امتحان می کنند که می بینند آن حالت خنثی بودن
میدان مین رفع شده است.
شهید برونسی تمام فکر و ذکرش درباره عملیات موفق این بود که می گفت: باید نزدیکی مان را با اهل بیت (علیهمالسلام) بیشتر کنیم و ایمانمان را قوی تر.
محمد حسن شعبانی
کله قندی گل منطقه بود؛ از آن ارتفاعات حساس و حیاتی،از بلندی آن جا دشمن به جاده های مواصلاتی و به تمام منطقه ی ما تسلط داشت همیشه از همان جا بود که مشکل برامان درست می کرد تو عملیات آزاد سازی
مهران هم همین مشکل پاپیچ بچه ها شد.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
خاک های نرم کوشک
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی
اولین نفر
#قسمت_صد_و_شصت_و_نه_
🌴🏴🌴🏴🌴🏴🌴
یادم هست روز هفتم ،عملیات ،خیلی از مناطق مورد نظرمان آزاد شده بود حتی ارتفاعات «5» و ارتفاعات نعل اسبی "۱" هم زیر پای بچه های ما بود ولی با همه ی این احوال،اگر کله قندی دست دشمن می ماند نتیجه ی عملیات برای ما صفر بود. یعنی اصلاً تثبیت عملیات به آزادی آن ارتفاعات بستگی داشت.
دشمن تمام هست و نیستش را گذاشته بود که آن جا را از دست ندهد چند بار تک زدیم، اما کله قندی همچنان
به انتظار قدمهای ما لحظه شماری می کرد
روز هفتم عملیات خودعبدالحسین باز آمد توی گود.رفت سروقت گردان بلال، که گردان تکاور بود. غلامی، عسکری، میرانی مقدم " ۱ ". و چند تا دیگر از آن آرپی چی زن های هیکل دار و رشید را برداشت و با تأکید گفت:«این کله قندی امروز باید آزاد بشه!»
فکر می کنم دو، سه ساعتی مانده بود به ظهر،که حمله را شروع کرد عبدالحسین و آن چند تا آرپی چی زن رفتند تو نوک حمله، بقیه ی گردان تکاور هم پشت سرشان.
سرهنگ جاسم " ۲ بالای ارتفاعات، مثل مار زخم خورده به خودش می پیچید، با آتش سنگینی که رو سر بچه ها می ریخت هر طوربودجلوی پیشروی ما را گرفت، حالا عبدالحسین و بقیه، پشت سنگ ها و لابلای شیارها متوقف شده بودند ولی معلوم بود هیچ کدام قصد برگشتن ندارند.
حجم آتش بیشتر، از طرف دشمن بود یکهو سرو کله ی چند تا از هلیکوپترهاش پیدا شد یقین داشتیم برای بعثی ها آذوقه و مهمات آوردهاند بچه ها از پایین و از ارتفاعات بغل ،شروع کردند به ریختن آتشی شدید، کمی بعد، هلیکوپترها دست از پا دراز تر برگشتند.
حالا فرصت خوبی بود برای ما،عبدالحسین نعره زد: «الله اکبر»
پاورقی
۱ این ارتفاعات سمت چپ کله قندی واقع شده بودند
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#صبحتبخیرمولایمن
🏝هر کجای زندگی را
که نگاه میکنم،
هر صفحهی عمرم را
که ورق میزن ،
هر گوشهی دلم را
که سرک میکشم ...
جای معطر شما خالیست.
انگار همیشه،
میان تمام دلخوشیها،
بغضی مدام
گلوی شادیهایم را
میفشرده است ...
انگار،
نبودنتان هرگز نمی گذارد که
این دم ، نوش شود
بیایید و مثل عطر بهارنارنج،
کام جانها را مصفا کنید🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتونمهدوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 239 - نکوهش سستى و سخن چينى
وَ قَالَ عليهالسلام مَنْ أَطَاعَ اَلتَّوَانِيَ ضَيَّعَ اَلْحُقُوقَ وَ مَنْ أَطَاعَ اَلْوَاشِيَ ضَيَّعَ اَلصَّدِيقَ🍃🌹
و درود خدا بر او، فرمود: هر كس تن به سستى دهد، حقوق را پايمال كند، و هر كس سخن چين را پيروى كند دوستى را به نابودى كشاند
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه شهدا🍃💍
حسن ارتشی بود
و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم عروسی 🎊را برگزار کنیم.
هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!»
پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس👰🏻♀و خنچه و چراغانی؟!
(مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد.
_همسر شهید حسن آبشناسان🌷💎
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کرامت_ناب
🟢شفا گرفتن مادر شهید...
🔹راوی:حجت الاسلام سعیدآزاده
🔷روایتی ناب دربارهی مادرشهید
محمد کیهانی که میخواست در
پیاده روی اربعین شرکت کند...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوچه پس کوچه مشهد بوی امام رضا میده...
خوش به حال مشهدیا
دلم پر زد برای مشهدالرضا🥺
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#امام_رضا ع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اواخر بهار بود که به مرخصی آمده بود،
چهار روز ماند اما تمام آن چهار روز را روزه گرفت
نگاهش کردم آن محمد ۱۵ سالهای که راهی
جبهه کرده بودم کجا و این پسر عاقل با این چهره پخته و نورانی کجا،
پسر کوچک من قدش اونقدری بلند شده بود که وقتی داخل خونه میومد باید خم میشد تا سرش به چارچوب در نخوره!
چقدر دوست داشتم او را با آن قد و بالا در لباس دامادی ببینم
کاش میدانستم اینبار آخرین باریست که او را زنده میبینم...💔
یادونامش
گرامی باد🌹🕯
برای شادی ارواح طیبه شهدا بخصوص
شهید محمد جربان وشهیدجعفرجابری و روح پدران بزرگوارشان
صلواتی هدیه بفرمایید.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
میگفت: خدا شهادت رو به کسایی داده
که در کار سختکوش بودهاند.
شهید محمودرضا بیضایی🕊🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💔
روزمان را متبرک میکنیم به یاد لاتی که لوتی شد
هشت روز مانده به اربعین سال ۹۳ ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه:
«وسایلم را جمع کنید که عازم کربلا هستم.»
گفتم: «زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.» عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.
چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی!
تا برسند مرز مهران، صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی (ع) کمی تغییر کرد و کم حرف شد.
هر بار هم که می رفت حرم، دیر برمی گشت؛ آنهم با چشم های قرمز.
رفقا مانده بودند که این خود مجید است یا نقش بازی جدیدش.
پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید.
پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست.
دیگر دست خودش نبود. ذکـر لبـش یا حسـین یا حسـین بود و مشغول اشـک و نـالـه.
وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: «توی این چند روز از امـام حسین ع خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم.»
او حـرّی دیگری از نوع مدافعان حرم شده بود که فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.
✍🏻دلم میخواهد اینجوری عاقبت بخیر بشم
دسته گلی از صلوات به نیابت از تمامی شهدا از صدر اسلام تاکنون، هدیه میدهیم محضر حضرت علی و فاطمه زهرا سلام الله علیهما
🌸الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم🌸
📚 کتاب "مجید بربری "
#شهید_مجید_قربانخانی
#اربعین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر دلی لایق محبت امام حسین (ع) نیست...
الحمدلله رب حب اباعبدالله... 🖤
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
الآن کجای جاده ای عزیزم.mp3
6.47M
الآن کجای جاده ای عزیزم
سواره یا پیاده ای عزیزم
کجای این مشایه ای عزیزم
تو گرما یا تو سایه ای عزیزم
🎙 #امیر_کرمانشاهی
✳️ #جدید
#️⃣ #مشایه_اربعین