#خاطرات_شهدا 🌷
✍️خواهر شهیده
❣پرستار بود و توی اتاقش #عکس_امام رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد #بدی باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت.
❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به #خارج از كشور #فرار كرد، براي سركشي اومد و متوجه عكس روي ديوار شد و با #عصبانيت دستور داد كه عكس رو از روي ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق #متعلق به من است و هر عكسي روي ديوار آن آويزان ميكنم.
❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر #اخراج هم بشم، عكس رو برنميدارم....
#شهید_فوزيه_شيردل🌸
#پرستار_مكتب_زينبي🌸
@ShahidToorajii
تصویر دیده نشده از سردار دلها سردار حاج قاسم سلیمانی
در داخل ضریح حضرت زینب (س)
@ShahidToorajii
#شهیدانه🌸
🍃یک بار که دور هم نشسته بودیم و از آینده صحبت میکردیم گفتم:
روحالله اگر ما بریم و شهید بشیم خانوادههامون چی میشن؟ من خیلی نگرانشون هستم.
🍃روحالله خیلی محکم و جدی گفت: من دارم در راه #امام_زمان میرم و با دشمنای اسلام میجنگم.
🍃مگه ممکنه که امام زمان خانواده منو رها کنه!
من مطمئنم که امام زمان هوای خانوادهام رو داره...
🍃دیدگاه عمیقش من رو به فکر: فرو برد.
#شهید_روحالله_قربانی
#مدافع_حرم
@ShahidToorajii
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
شهید رستگار فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا(ع) بود و خانواده اش از این سمت حاجی، هیچ اطلاعی
نداشتند. یک روز، برادر او به منطقه آمد تا از او خبری بگیرد.
حاج کاظم، قرار بود صحبتی برای نیروها داشته باشد.
وقتی از جایگاه اعلام شد:« فرمانده لشگر 10 برای صحبت بیایند»، آقای رستگار بلند شد و به سمت
جایگاه حرکت کرد. برادرش از همه جا بی خبر، با دست اشاره میکرد که « چرا در میان جمعیت بلند
شدی؟» حتما با خودش گفته بود: « برادرمان بی ملاحظه است و رعایت نظم و انضباط را نمی کند.»
حاجی با اشاره جواب داد که الان می نشینم.
خلاصه صحبت ایشان آغاز شد و تا آخر جلسه، برادرشان متحیر مانده بود.
حاج کاظم به برادرش سفارش کرد که جریان فرماندهی او را برای کسی نگوید.
اگر چه خانواده اش بالاخره فهمیدند.
خاطره ای از سردار شهید حاج کاظم رستگار
@ShahidToorajii
عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست
صاحب عزای فاطمه آن بی نشان کجاست
قربان اشک روز و شب چشم خسته ات
مولا فدای مادر پهلو شکسته ات
#راستی_فاطمیه_نزدیک_است
@ShahidToorajii
#فرازی_ازوصیت_نامه_شهید_تورجی
برادر و خواهرانم :
در زندگی خود، جز رضای حق را در نظر نگیرید، هرچه میکنید و هر چه میگویید با رضای او بسنجید؛ به خاطر یک شهید خود را میراث خوار انقلاب ندانید.
اگر نتوانستم حق فرزندی و برادری را برای شما ادا کنم حلالم کنید. من همه را بخشیدم، اگر غیبت و تهمت و ... بوده بخشیدم؛ امیدوارم شما هم مرا عفو نمایید.
ببخشیدم تا خدا هم مرا ببخشد.
اگر جنازهای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید :
یا زهرا (علیها السلام).
از طرف من از همه فامیل حلالیت بطلبید.
خدایا سختی جان کندن را بر ما آسان فرما.
در آخرین لحظات چشمان ما را به جمال یوسف زهرا (علیهاالسلام) منور فرما.
خدایا کلام آخر ما را یا مهدی و یا زهرا قرار بده.
خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم.
خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند قرار بده.
والسلام _ محمد رضا تورجی زاده
@ShahidToorajii
💗همیشه میگفت:
بعد از توکل به خداوند،
توسل به حضرات معصومین؛
خصوصا حضرت زهرا "س"
حلال مشکلات است...
❣ #شهیدابراهیم_هادی ❣
#با_ذکر_یک_صلوات
@ShahidToorajii
📖 #خاطرات_شهدا ♥️
پرستار بہ صورت رنگ پریده و لب های ترڪ خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه ڪرد و بعد بہ پاهای زخمی اش .
گفت: « برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق ڪنم . این طوری ڪمتر درد می کشید .»
حاجی هم نالہ ای ڪرد و گفت : «نہ ! بی هوشم نڪن ! دارویت را نگهدار برای آنهایی ڪه زخم های عمیق تری دارند .»
✍ ڪتاب : خدمت از ماست ، ص82
#حاج_احمد_متوسلیان 🌷
#ایستاده_در_غبار 🕊
@ShahidToojii
#شهدای_زهرایی
#قسمتی_از_وصیت_نامه_شهید_منصور_کاظمی_تاریخ_شهادت : ۶۵/۱۲/۱۳ – شلمچه
●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩▬▬▬▬▬●●●●
من می روم امّا اگر زنده برنگشتم، به یاد محسن فاطمه گریه کن و اگر سلاح دشمن قلبم را پاره پاره کرد، به یاد حسنش گریه کن و اگر تیر بر تارک سرم خورد و آن را دو نیم کرد، به یاد شوی فاطمه گریه کن و اگر بدنم را پاره و لهیده یافتی، به یاد حسینش گریه کن ولی اگر جسمم را دیگر هرگز نیافتی، به یاد فاطمه گریه کن که من نیز به یاد او بارها گریه کردم و همیشه گریه خواهم کرد؛ چون از او مظلوم تر سراغ ندارم.اینک من می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.
@ShahidToorajii
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
💢 آرام و قرار نداشت. هرجای شهر #کارفرهنگی بود، ردی هم از حضور علی به چشم می خورد. به شهر خودش #اکتفا نمی کرد.
💢اهالی بعضی روستاهای سیستان و بلچوستان هم اسم علی جمشیدی را در #اردوهای_جهادی به خاطر سپرده و مهرش را به دل داشتند.
💢اتاق خوابش را با سربند و پلاک و تصاویر #شهدا و... تزیین کرده بود.
💢روی دیوار هم جمله ای نوشت که خط و مشی سلوک جهادش را تبیین می کرد:
#پایان_ماموریت_بسیجی_شهادت_است.
شهید محمدرضا تورجی زاده
🕊|🌷|🕊
هر کاری این دکترها میکردند
سید به #هوش نمی آمد.
اگر هم می آمد.. یه #یازهرا (سلام الله) می گفت؛ دوباره از هوش می رفت.
کمی آب #زمزم با #تربت به دستم رسیده بود، با هم قاطی کردم مالیدم رو لبهای سید.
چشمهایش را باز کرد وگفت: این چی بود؟
گفتم: #آب... گفت: نه آب نبود،
ولی دیگه این کار را نکن..!
من با مادرم تو کوچه های #مدینه بودیم
تازه اینجا بود که من #راز یازهرا(سلام الله) گفتن هاشو فهمیدم.
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
@ShahidToorajii
#وایمادرم😭
چادر و کوچه و دیوار و حسن
چه مراعات نظیریست خدا رحم کند..
#فصل_بی_مادری_شروع_شد
#به_فدای_شال_سیاهت_اقاجانم
⬛️◾️⬛️◾️⬛️◾️
@ShahidToorajii
#وای_مادرم
خدا زیاد کند اشک چشم های مرا
چرا که فاطمیّه روضه هایش طوفانیست
@ShahidToorajii
شهید محمدرضا تورجی زاده
#وای_مادرم
محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...
صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.
یکی از دوستانش از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.
از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟
محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم...
@ShahidToorajii
◼️⬛️◾️◼️⬛️◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رمز_یازهرا_درشب_عملیات
#پهلوها_ی_تیرخورده
#سخنرانی_حاج_حسین_یکتا
@ShahidToorajii
#یازهرا
گرینف گلوله عجیبی دارد، تیرخورد به بازوی سیدمجتبی، بالای آرنج، دست سیدمجتبی راخوردکردوگلوله عمودفرورفت به پهلوی سیدمجتبی، بازوی سیدمجتبی شکست، پهلویش راشکافت سیدمجتبی می گفت، فدای مادرم بشوم، مادرم زهرا (س) که آن نانجیبان، پهلویش راشکستند وبازویش را، هواتاریک بود، وقتی گلوله خوردم، حس غریبی از همه یازهرا، های که گفته بودم ریخت توی دلم، تیرخورد به پهلویم، یادپهلوی مادرم فاطمه (س) بودم.
#حضرت_فاطمه_(س)
شهید ردانی پور
میخواست برای عروسیش کارت دعوت بنویسه اوّل رفته بود سراغ اهل بیت
یک کارت نوشته بود برای امام رضا (ع) مشهد .
یک کارت برای امام زمان (ارواحنا فراه ) مسجد جمکران
یک کارت هم به نیّت حضرت زهرا (س) انداخته بود توی ضریح حضرت معصومه (س) قبل از عروسی بی بی اومده بود به خوابش ! فرموده بود :
“چرا دعوت شما را رد کنیم ؟ چرا به عروسی شما نیایم ؟ کی بهتر از شما ؟ ببین همه آمدیم ، شما عزیز ما هستی”
سردار شهید مصطفی ردّانی پور
@ShahidToorajii