۲۹ اسفند ۱۳۹۹
#زیارت روز جمعه
#یاصاحب الزمان عج ادرکنی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
مولا جان کاش وای کاش هایم زیاد شده است
چقدر دارد این انتظار طولانی میشود
نکند به ندیدنت بیشتر از این عادت کنم!!!!!!!!
😭😭😭😭
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
💠امام چهارم #علی_بن_الحسین ملقب به «زین العابدین» و «سید السجادین» در پنجم شعبان سال ۳۸ هجری در مدینه به دنیا آمد. مادر گرامی ایشان شهربانو دختر یزدْگِرد (آخرین پادشاه ساسانی) است.
💠 امام سجاد (ع) دو سال از عمر با برکتش در زمان امام علی (ع) پدر بزرگ گرامیشان سپری شد، دوران رشد خود را در عهد امامت امام مجتبی (ع) و پدر خود حسین بن علی (ع) سپری کرد.
💠در کربلا حاضر شد، اما به دلیل بیماری نتوانست در جنگ شرکت کند.
💠پس از آن قریب سی و چهار سال، یعنی تا سال 94 قمری، رهبری شیعه را بر عهده داشت.
💠ابوالحسن و ابومحمد از کنیه های مشهور امام سجاد(ع) است و القاب مشهوره آن حضرت: زین العابدین و سید الساجدین و العابدین و زکی و امین و سجّاد و ذوالثّفنات و نـقـش نـگـیـن آن جناب به روایت حضرت صادق(ع) «اَلْحَمْدُللّهِ الْعَلِی» بوده و به روایت امام محمد باقر(ع) «اَلْعِزَّةُ لِلِّه» و به روایت حضرت ابوالحسن موسی کاظم(ع)، «خَزِی وَ شَقِی قاتِلُ الْحُسَینِ بْنِ عَلی علیه السلام» بوده است. امام سجاد (ع) در سال 94 ق. به تحریک ولید بن عبد الملک مسموم گردیدند و به شهادت رسیدند و در کنار امام حسن مجتبی (ع) در بقیع مدفون شد.
#میلاد_امام_سجاد
مبارک باد
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
آخرین جمعه سال است کجایی آقا
حالمان رو به زوال است کجایی آقا
عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو
زندگی بی تو سراب است کجایی آقا
دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی
منتظر بهر جواب است کجایی آقا
تا که از در برسی رخ بنمایی تو به من
دل من در تب و تاب است کجایی آقا
از غم دوری تو هر نفس ای راحت جان
گریه بی حد و حساب است کجایی آقا
داستان غم هجران تو ای یوسف من
قدر یک کهنه کتاب است کجایی آقا
چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی
یک نظر بر تو صواب است کجایی آقا
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
Nimeshaban1397-A080.mp3
2.64M
#نوای_مهدوی
گل نرگس جَوونه زد ميونِ باغ فاطمی...
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
Nimeshaban1399-A096.mp3
1.43M
#نوای_مهدوی
چشمِ غزال، اسیرِ یک نگاهِ تو..
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
🌷💚 #یاسید_الساجدین
️طلوع مهرایمان و دین است
میلاد سیّدالسّاجدین است
ارض وسما زمقدمت دلشاد
خوش آمدی یاحضرت سجّاد
🌷💚ولادت امام سجاد (ع)مبارک
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
🌸امام سجاد عليه السلام فرمودند:
از دوستى با پنج كس بپرهيز:
🔸〖دروغگو〗: زيرا او به منزله سراب است ،
دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.
🔹〖فاسق〗:زيرا او تو را به يك لقمه يا كمتر از آن مى فروشد.
🔸〖بخيل〗: زيرا او در هنگام حاجت به مال، تو را خوار و ذليل مى گرداند.
🔹〖احمق 〗: زيرا او به جاى نفع ،
به تو ضرر مى رساند.
🔸〖قاطع رحم〗: كسى كه با خويشان و دوستان
قطع رابطه كرده باشد. زيرا در سه آيه مورد لعن واقع شده است .
📚مجموعه ورام، ج ۲، ص ۱۵
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_بیست_یکم
از صبح استرس به جانم افتاده بود.با اینکه میدانستم کیان هست ولی هرچه به مهمانی نزدیک تر میشدیم بیشتر اضطراب پیدا میکردم.
بالاخره زمان راهی شدن به مهمانی فرارسید.
مانتو عبایی مجلسی کرمم را پوشیدم.شال لمه نقره ایم را هم به شکل زیبایی بستم .دلم میخواست امروز زیباتر از همیشه باشم .کمی کرم پودر زدم و سرمه به چشمانم کشیدم .
وقتی از ظاهر و چهره ام اطمینان پیدا کردم از اتاق خارج شدم.
همه منتظر من ایستاده بودند .با عجله به سمتشان رفتم
_ببخشید... ببخشید
روهام لپم را کشید
_کیان رو بخشیدم بهت . ببین چه به خودشم رسیده.
مامان و بابا ،با لبخند نگاهم میکردند .همه باهم به دنبال خانم جون رفته و از انجا به سمت مهمانی رفتیم.
وقتی پدر جلو در عمارت ایستاد ،روهام پیاده شد و آیفون را فشرد.
نگهبان با عجله در را کامل باز کرد و پدر ماشین را به داخل عمارت برد.
چند ماشین داخل حیاط پارک بود .مشخص بود مهمانانشان آماده بودند.
با استرس دسته کیفم را میفشردم.چندلحظه بیشتر نگذشته بود که خاله و عمو به همراه زهرا و کیان به پیشوازمان آمدند.
خاله با مهربانی مرا به آغوش کشید
_خیلی خوش اومدی عزیز دلم .ماشاءالله چفدر خوشگل شدی عزیزم
_ممنونم خاله جون .
عمو با مهربانی خاله را مخاطب قرار داد
_حاج خانوم بزار منم یک دقیقه دختر عزیزم رو ببینم
خاله بوسه ای روی گونه ام کاشت و از من فاصله گرفت .عمو مقابلم ایستاد و با دوست سرم گرفت و پدرانه پیشانی ام را بوسی
_خیلی خوش اومدی دخترم
_ممنونم پدرجان
حالا که محبت پدرانه او را دیده بودم دلم میخواست تا ابد پدرجان صدایش بزنم.
عمو نگاهی به نگهبان که مش رضا،صدایش میزدند،کرد
_مشتی بگو گوسفند رو بیارن جلو پای عروسم قربونی کنند.
کیان مردانه کنار روهام ایستاده بود و با لبخند نگاهم میکرد.
قصاب با آن چهره عبوس ولب هایی که پشت سبیل کلفتش پنهان شده بود ، به سمتمان آمد و گوسفند بیچاره را مقابل پایم سر برید.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
۲۹ اسفند ۱۳۹۹