eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن قـسمت 29 مریضی مادرتون تقصیر من نبود. چرا شما همه چیز رو به هم ربط می‌دید. –میدونم تقصیر شما نبود. به نظر من که تو این دنیا همه چی به هم ربط داره، ناراحت شدن اون روز شما، مریضی مادرم، چند روز نیومدن من، نگرانی شما، به دردسر انداختن خودتون به خاطر من، بعد از این حرف زیر چشمی نگاهم کرد. نمی‌دانستم چه بگویم چون دقیقا منظورش را نفهمیدم می‌ترسیدم حرفی بزنم که باعث شود بیشتر لو بروم. ادامه داد: –همه‌ی اینا به هم ربط داره... اصلا تا حالا فکر کردید چرا باید همون لحظه که شما امدید پول رو پس بدید قبلش اون خانم هم امده باشه و در مورد مشکلات و کمک جمع کردن با من حرف بزنه، بعد همین باعث شد من اون حرف رو بزنم و بعدشم باعث دلخوری شما وخیلی مسائل بشه... فکری کردم و پرسیدم. –نکنه چند روز کافی شام نمیایید اتفاقی افتاده که باز فکر میکنید به من مربوطه. بعد از این که نشانی ایستگاه مترویی که همیشه آنجا پیاده میشدم را پرسید گفت: –اگر نظر من رو بخواهید آره مربوطه، –باز کسی کرونا گرفته؟ –نه خوشبختانه، –پس چی؟ سکوت کرد. نگاه سوالی‌ام را به آینه دوختم. با یک دستش فرمان را گرفته بود و با دست دیگرش به ته ریشش دست می‌کشید. از آینه نگاهم کرد. لبخند زد. –اینجوری نگاه می‌کنید یاد اون روز میوفتم. نگاهم را به خیابان دادم. –مگه شما نگفتین می‌خواهید حرف بزنید خب چرا طفره میرید. –باشه میگم، به شرطی که به حساب فضولی نزارید من فقط نگران شدم. وقتی این حرف را زد کمی دلشوره گرفتم. با نگرانی نگاهش کردم. متوجه شد و زود گفت: –اصلا چیز مهمی نیست، من میخوام ازتون تشکر کنم و از این که اینقدر باعث درد سر شما شدم دوباره ازتون عذر خواهی کنم. –چیزی شده؟ –راستش این چند روز کارم شده بود رفتن به مترو و پرس و جو کردن در مورد اون دختر، اسمش چی بود؟ ابروهایم بالا رفت. –کدوم دختر؟ همون دختر فروشنده هه. –منظورتون سارس؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد و بعد فوری گفت: –فقط میخوام حرفهام رو باور کنید. من فکر کردم اون داره شما رو یه جورایی اذیت میکنه و داره از شما اخازی میکنه. که وقتی امروز صبح بالاخره با پرس و جو و کلی انتظار کشیدن پیداش کردم فهمیدم کارش کمتر از اخازی هم نبوده. فکر کردم شاید شما به کمک احتیاج دارید و نمی‌تونید از کسی کمک بگیرید. با خودم گفتم حتما کار خدا بوده که اون روز اون دختر دقیقا جلوی مغازه ی من با شما جر و بحث کرد. پس حتما باید یه کاری انجام بدم. پیشانی‌ام عرق کرده بود. سرم را پایین انداختم. با این حساب حتما ساره همه چیز را لو داده بود. وقتی سکوت مرا دید ادامه داد: نـویسنده رمان: لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن قسمت 30 –من در مورد اون روز ازش پرسیدم که چرا با شما اونجوری حرف میزد. برام همه چیز رو توضیح داد، البته قبلش کلی منو تیغ زد، به کم هم قانع نیست. خنده ی کوتاهی کرد و ادامه داد: –اولش که گفت چقدر از شما گرفته تعجب کردم و با خودم گفتم آخه این خانم حصیری چرا این همه پول بی زبون رو به این داده. ولی حالا که دارم فکر میکنم می‌بینم با شما خیلی خوب حساب کرده... وای خدای من، ساره خدا لعنتت کنه من رو به پول فروختی؟ اگه میدونستم اینقدر دهن لقه کاری ازش نمی‌خواستم. کاش بهش می‌سپردم که به کسی حرفی نزنه، البته فایده ایی هم نداشت اون تا اسکناس ببینه همه چی یادش میره. حالا که کار از کار گذشته بود باید توضیحاتی میدادم که سوتفاهم پیش نیاد، حالا فکر نکنه من فضولم و تو زندگی دیگران تجسس می‌کنم. سرم را بالا آوردم. –من فقط نگران شدم که نکنه اتفاق بدی... حرفم را برید. –شما خیلی هم کار خوبی کردید. اصلا فکر نمیکردم موضوع این چیزی باشه اون دختره گفت. راستش وقتی حرفهاش رو شنیدم خوشحال شدم. اولش وقتی دیدم با اون دختره سر و سّری دارید یه کم ترسیدم. ولی بعد که جریان رو فهمیدم خیلی هم ذوق کردم. که شما به خاطر من اینقدر خودتون رو به دردسر انداختین. همین که میگید نگرانم شدید یه دنیا می‌ارزه. از طرفی از این که دنبال ساره رفته تا سر از کارم در بیاورد ناراحت بودم از طرفی هم از این که اینقدر برایش مهم بودم که کارش را به خاطر من چند روز رها کرده ته دلم قنج رفت. ترسیدم از این که نکند ساره برای بیشتر پول گرفتن دروغ هم قاطی حرفهایش کرده باشد، برای همین پرسیدم: –ساره دقیقا چی به شما گفته؟ نکنه از خودش حرف درآورده باشه؟ با شک نگاهم کرد. –اون گقت که شما می‌خواستین ماهانه یه کمکی به مسجد بکنید واسه امور خیر. هر روز میومدید سراغ من که ازم بپرسید چطوری باید این کار رو انجام بدید ولی خب من نبودم. بعد چند روز, دیگه شما نگران میشید و برای این که روتون نشده خودتون برید مسجد و بپرسید به این دختره گفتین که پرس و جو کنه. در حقیقت با یه تیر دو نشون زدید. نفس راحتی کشیدم. باز خدا ساره رو خیرش بده آبرومندانه‌تر تعریف کرده. خیلی ضایعم نکرده. –بله درست گفته. سری به تایید تکان داد. نــویسنده رمان:لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـ🌸ـلام طاعات و عبادات شما قبول 🌺 🗓 امروز پنجشنبه ☀️ ۹ فروردین ١۴٠۳ ه. ش 🌙 ۱۷ رمضان ١۴۴۵ ه.ق 🌲 ۲۸ مارس ٢٠٢۴ ميلادی
دعای امروز 🌷 خدایا🙏 در این پایان هفته تمنا دارم سبد سرنوشت مان را پرکنی از خبرهای خوب اتفاق های عالی و رویدادهای بی نظیر آمیـــن ای فرمانروای حق و آشکار 🙏 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگر چه روز من و روزگار می‌گذرد دلم خوش است كه با یاد یار می‌گذرد چقدر خاطره‌انگیز و شاد و رویایی است قطار عمر كه در «انتظار» می گذرد صبحتون مهدوی 💚💫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
حضرت فاطمه سلام الله علیها: ‌ما یَصنَعُ الصّائِمُ بِصیامِهِ إذا لَم یَصُن لِسانَهُ وَ سَمعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَه؟ روزه دار با روزه اش چه می خواهد بکند، وقتی زبان و گوش و چشم و اعضایش را (از گناه) حفظ نکند؟ 📚دعائم الاسلام، ج ۱، ص۲۶۸ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
. 💠در ماه مبارک رمضان اگر دعای ابوحمزه و جوشن کبیر نخواندید و ختم قرآن نکردید ؛ اشکالی ندارد و مورد اخذ و عقاب خدا قرار نمی گیرید. 🔰آنچه لازم و واجب است ؛ پاک نگه داشتن چشم و گوش و زبان و شکم و دامن است. اگر این چنین شدیم ؛ به طور حتم مشمول لطف خدا می شویم وگر نه ساعت ها دعای ابوحمزه و جوشن کبیر خواندن و دنبالش چشم و گوش و زبان و ... را آلوده به گناهان نمودن ؛ نتیجه ای جز عقاب خدا نخواهد داشت. . 🔹️مرحوم آیت الله سید محمد ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪐💫مرحوم آیت الله کشمیری(ره): از مستحبات این است که انسان قبل از نماز سر سجاده بنشیند. چرا که او زائر خداست. (عجب مقامی) انسان برای این که موقع نماز متوجه باشد و از مشغولیات روزمره دور شود مستحب است قبل از نماز کمی بنشیند و فکر کند که مقابل یک بی‌نهایت یک کریم یک عزیز یک غفور یک رحیم یک جواد یک واحد یک وتر یک احد و یک صمد دارد نماز می‌خواند. ✍️شیدا ص۸۲ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌷 توسلی کارساز 🌱 البته خواندن چهل روزه زیارت نامه ایشان هم سفارش شده. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
دلگیرم !! هرچہ میــدوم! بہ گرد پایتـان هم نمیرسم! مسئلہ یڪ سـربـنـد و لـبـاس خاڪے نیست! هواے دلـم از حد هشــدار گذشتہ! شہـــــدا یارے ام ڪنید... باشهدا بودن حال دیگری داره ❣ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
شهید محمدرضا تورجی زاده
🪐💫مرحوم آیت الله کشمیری(ره): از مستحبات #نماز این است که انسان قبل از نماز سر سجاده بنشیند. چرا که
حالا که زائر خدا بودی و میهمان خدا هم که هستی 😊 بیاید بعد از شکر خدا بخاطر این‌که ما را لایق دونسته زائر و میهمان‌ش باشیم 😍 و استغفار بابت تمام کوتاهی‌ها و خطاها😓 به نیابت از و به نیابت از ذرات عالم از عمق جان طلب کنیم: اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🍃
ایها الرفیق•° پنجشنبہ اسٺ ... مےشود محضِ رضاے خدا نگاهٺ را خیراٺِ دلمان ڪنے؟! وصلوات✨ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بعد از ظهور امام زمان علیه‌السلام پیوستن به لشکر حضرت دیگه ممکن نیست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
عشاق الحسین محب الحسین.مقدم.mp3
8.55M
تویی محبوبم ....💔 🎙کربلایی جواد مقدم السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک ورحمه الله و برکاته✋🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من ڪفتر جلدٺ همہ دم بوده و هسٺم سخٺ اسٺ ڪه دور از حرمٺ زنده بمانم محزون شده ام از غم هجران تو آقا تاکے ز رهِ دور سلامٺ برسانم ❤️ 🌙 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن قسمت 31 –منم رفتم از اون خانم مسئول مسجد پرس و جو کردم دیدم دقیقا حرفهای همین دختره رو میگه و خیلی هم خوشحال بود که یه نفر دیگه به خیرین اضافه شده و ماهانه میخواد کمک کنه. اون دختره رو هم قشنگ یادش بود، با مشخصاتش بهم توضیح داد. بعدشم یه بسته قبض مسجدرو بهم داد که هر کس خواست کمک کنه بهش قبض بدم. از این همه پیگیری‌اش ماتم برد. نگاهی به کیفم انداختم. –البته من از ماه دیگه کمک می‌کنم، این ماه یه کم بی برنامه... دستش را در هوا تکان داد. –نه منظورم شما نبودید، داشتم کارایی که انجام دادم رو براتون توضیح می‌دادم. همینطور می‌خواستم ازتون بخوام دیگه مسیرتون رو کج نکنید و از اونور نرید. از همین راه همیشگیتون برید. لزومی نداره اینقدر راهتون رو دور کنید. نگاهم را زیر انداختم و او نفس عمیقی کشید و آرام‌ترادامه داد: –وقتی شما از اون خیابون رد میشد انگار اون خیابون رو زنده می‌کنید. وقتی نیستید انگار همه مردن، چشمم کسی رو نمیبینه، هیجا رنگ نداره، همه چی سیاه و سفید و دلگیره، سوت و کور بودن خیابون اونقدر به چشم میاد که این همه آدم انگار محو میشن و دیده نمیشن. مثل یه شهری که خاک مرده توش پاشیدن. آدمهای زیادی از جلوی مغازه رد میشن ولی چشم من فقط یه نفر رو می‌بینه. سرم پایین بود و نخ‌های گوشه‌ی شالم را دور انگشتم می‌پیچاندم و باز می‌کردم. اصلا توقع شنیدن این حرفها را نداشتم. از خجالت نمی‌دانستم چه کار کنم. انگار ناگهان آدم دیگری شده بود، حرفهایی میزد که من تحمل شنیدنش را نداشتم. ضربان قلبم آنقد بالا رفته بود که می‌توانستم صدایش را بشنوم. از خجالت سرم را بالا نیاوردم و حرفی نزدم. او هم دیگر سکوت کوتاهی کرد و بعد پرسید: –می‌تونم سوالی ازتون بپرسم؟ بدون این که سرم را بالا بیاورم گفتم: –بفرمایید. –اگر دلتون نخواست جواب ندین. سکوت کردم و او ادامه داد: –چرا تو اون کافی شاپ کار می‌کنید؟ منظورم اینه اصلا اون کار در شأن شما نیست. اونجا همه جور آدمی میاد صورت خوشی نداره شما مدام جلوشون بزار و بردار کنید. بالاخره انگشتم را از لای نخ های شالم بیرون کشیدم و نفسم را بیرون دادم. به خاطر هیجان بالایم می‌ترسیدم حرفی بزنم و در صدایم لرزش باشد برای همین از درون به خودم آرامش می‌دادم. از آینه نگاهم کرد. نویسنده رمان: لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن قسمت 32 –یه وقت فکر نکنید دارم تو کارتون دخالت می‌کنما، من منظورم اینه کلا خانمها نباید تو این جور شغلها مشغول باشن. چون خیلی ارزششون بالاست. کارای سطح پایین ارزش اونها رو پایین میاره. در مورد شما این موضوع خیلی بیشتر صدق میکنه. گلویم را صاف کردم و به آرامی گفتم: –من خودمم این کار رو دوست ندارم. راستش خیلی جاها برای کار رفتم اکثرا یا حقوقشون خیلی کم بود یا محیط سالمی نداشتن. درسم که تموم بشه کار بهتری میتونم پیدا کنم. چه رشته ایی درس می‌خونید. –شیمی. ابروهایش بالا رفت. –پس من الان با یه شیمیدان دارم حرف میزنم. لبخند زدم. –فکر می‌کنم برای رشتتون کار زیاد باشه. –خب درسم تموم بشه بهتره، من فقط یه جا بهم پیشنهاد کار شد که اونم فقط دو روز تونستم کار کنم. –چرا؟ –خب محیطش مناسب نبود. –یعنی لیسانس گرفتین کجاها میتونید کار کنید؟ –خیلی جاها، داروسازی، مواد غذایی ، پتروشیمی ، رنگ و غیره... –کدوم دانشگاه درس می‌خونید؟ –شهید بهشتی. چشم‌هایش را گشاد کرد. –آفرین. اونقدر ساده و خاکی هستین اصلا بهتون نمیاد دارین شیمی اونم تو اون دانشگاه می‌خونید. –مگه باید چطوری باشم؟ شیمی هم یه رشتس دیگه. –نه بابا، ملت یه رشته ی آبدوغ خیاری اونم تو دانشگاه آزاد درس میخونن اونقدر باد دارن که نمیشه باهاشون حرف زد. من از همون روز اول که دیدمتون فهمیدم شما یه جورایی متفاوت و خاص هستین. دوباره سرم را پایین انداختم. –شما لطف دارید. بینمان سکوت سنگینی برقرار شد. پیچ رادیو را پیچاند. صدای اخبار گو از رادیو پخش شد. خبری در مورد فوت یکی از رجال سیاسی بود. امیر زاده پوزخندی زد و گفت: –الان با مرگ ایشون کلی تو مملکت اشتغال زایی میشه. پرسیدم: –چطوری؟ –آخه ایشون پنجاه جا منصب داشت. حالا به تخصصش هم کاری نداشته باشیم من موندم یه نفر چطوری میتونه به همه‌ی اینا برسه... –بله، درسته، طبیعیه که آدم چندتا هندونه را با هم نمی‌تونه بلند کنه. به مقصد که رسیدیم گفت: –از اینجا تا خونتون پیاده روی زیاد داره؟ نگاهی به خیابان انداختم. –برای من نه، چون پیاده روی رو خیلی دوست دارم. –برای همین همیشه کفش اسپرت پاتونه؟ نگاهی به کفشهایم انداختم و دقتش را در دلم تحسین کردم. –بله خب، البته چون ساعات زیادی باید کفش پام باشه یا توی مترو گاهی تمام راه رو سرپا هستم، با کفشهای دیگه پام خیلی اذیت میشه. –مترو که از همه جهات سخته، به خصوص حالا با این کرونا، همیشه تو فکر شمام که یه وقت خدایی نکرده تو اون شلوغی مبتلا نشید. نــویسنده رمان: لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
الهی بعلیًٍ ... هفدهم شد، قلب من حتی تکانی هم نخورد چشم دارم بر شب قَدْرَت، علی جان رحمتی‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام‌ بر ‌مهدی (علیه‌السلام) روزِ من... با نام تو شروع می‌شود. مولای من … السَّلامُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ، سلام بر تو وقتی که می‌خوانی و بیان می‌کنی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯