eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 بگرد نگاه کن پارت69 روی صندلی مترو نشستم. مثل مسخ شده‌ها به روبرویم خیره شده بودم و پلک نمیزدم. یک علامت سوال بزرگ در سرم چرخ می‌خورد. چرا امیرزاده با من این کار را کرد. مگر من چه بدی در حقش کرده بودم. نکند آن روز می‌خواست در مورد همین موضوع صحبت کند. شاید هم من اشتباه کرده‌ام و محبتهایش را به منظور دیگری برداشت کردم. فکر و خیال دست از سرم برنمی‌داشت. زورش خیلی زیاد بود نمی‌توانستم کنارش بزنم. آنقدر تقلا کرد که آخر بغض مثل یک گلوله‌ی بزرگ به گلویم راه پیدا کرد. مترو جایی نبود که بتوانم تخلیه‌اش کنم. مدام آب دهانم را قورت می‌دادم. نادیا که روبرویم نشسته بود با دیدن قیافه‌ی من هم دردم شد و بغض کرد. مترو که در ایستگاه توقف کرد. خانم کناری‌ام پیاده شد. نادیا سریع خودش را روی صندلی کناری‌ام انداخت و دستم را گرفت. نگاهم کرد می‌خواست چیزی بپرسد ولی سکوت کرد شاید نمی‌دانست چطور بپرسد. شاید هم خجالت می‌کشید. سرش را روی شانه‌ام گذاشت و تا مقصد حرفی نزد. نگاهم را به دستش دادم، دستهای ظریف و سفیدش با لاک سفید رنگی که روی ناخنهایش زده بود زیباتر شده بود و با دستهای من که سبزه بودند اصلا سنخیتی نداشت. همسر امیرزاده راست می‌گفت ما اصلا به هم شبیه نبودیم. از مترو پیاده شدیم. دستهایم را در جیب پالتوام بردم و هوای سرد پاییزی را بلعیدم. پاهایم نای راه رفتن نداشتند. نادیا مظلومانه جلوتر از من قدم برمی‌داشت و گاهی نگران نگاهم می‌کرد. دیگر پرچانگی نمی‌کرد، انگار می‌دانست اتفاق مهمی افتاده که خواهرش را اینقدر آشفته کرده. کمی که راه رفتیم و چیزی نمانده بود به کوچه‌مان برسیم با احتیاط گفت: –آبجی، میخوای بریم همین پارک سرکوچمون یه کم قدم بزنیم؟ وقتی خیلی مهربان میشد از کلمه‌ی آبجی استفاده می‌کرد. ایستادم نگاهی به اطراف انداختم و سرم را به نشانه‌ی موافق بودن تکان دادم. قدمهایش را کندتر کرد تا دوشا دوش من قدم بر دارد. بعد دستش را به زور داخل جیب پالتوام برد و انگشتهایش را در انگشتهایم گره زد. در پارک به جز ما هیچ کس نبود. هر جا می‌رفتیم وجود کرونا زبان درازی می‌کرد. این ویروس چه قدرتمندانه توانسته بود همه را مطیع خودش کند. به قسمت آبنمای پارک که رسیدیم دیگر نادیا نتوانست حرف نزند. –آبجی یادته اون دفعه که من حالم بد بود تو چقدر باهام حرف زدی؟ یادته از شب تا اذان صبح باهات دردو دل کردم؟ تو خیلی خوابت میومد ولی به خاطر من بیدار موندی، یادته اونقدر موهام رو ناز کردی که خوابم برد؟ صبح که از خواب بیدار شدم دیدم تو موقع نماز خوندن همونجا خوابت برده. نویسنده:لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 بگرد نگاه کن پارت70 از حرف زدن می‌ترسیدم به بغضم اعتماد نداشتم. گاهی اصلا خوددار نبود. نگاهم به کفشهایم بود. فقط گفتم: –اهوم. نادیا دنباله‌ی حرفش را گرفت. –می‌دونم الان تو فکر میکنی من بچه‌ام نمی‌تونم درک کنم ولی من می‌فهمم، میدونم الان یه چیزی خیلی ناراحتت کرده، من اصلا نمیتونم تو رو اینطوری ببینم. بعد زیر گریه زد. دستم را از جیب پالتوام درآوردم و دور کمرش حلقه کردم. چند قدم که جلوتر رفتیم توانستم بغضم را شکست بدهم و گفتم: –ممنونم عزیزم. همین که کنارم هستی یعنی بچه نیستی و درک می‌کنی. مسئله‌ی مهمی نیست که، چرا خودتو ناراحت میکنی. بعد هر دو در سکوت نیم ساعتی قدم زدیم. سردم شده بود و دیگر حتی توان قدم زدن نداشتم. –نادیا بریم خونه. نادیا نگاهش را به چشم‌هایم داد. –بهتر شدی آبجی؟ لپش را گرفتم. –آره، خوبم بابا، مگه چیزیم بود. لبخند زد و دستم را گرفت و به طرف خانه راه افتادیم. خوشبختانه آن روز رستا مهمان خانه‌مان بود. سرگرم شدن با بچه های رستا و شیرین‌کاریهایشان تا حدودی حالم را بهتر کرد. شوهر رستا هر چند ماهی یک بار برای ماموریت به شهرهای دیگر میرفت و در این چند روز رستا در خانه‌ی ما میماند. شب موقع خوابیدن عذاب وجدان عجیبی به سراغم آمد. مدام در دلم خودم را سرزنش می‌کردم که چرا حواسم به این موضوع که ممکن است امیرزاده زن داشته باشد نبود. تمام فکرم حول این بود که از کجا باید فهمید که یک مرد متاهل است. اولین نشانه حلقه‌ی ازدواج هست که امیرزاده هیچ انگشتری نداشت. نشانه‌ی دوم با تلفن حرف زدن که من هیچ وقت ندیدم با همسرش حرف بزند، فقط یک بار با مادرش صحبت کرد. اصلا اگر زن داشت چرا صبحانه به کافی شاپ می‌آمد؟ خانم نقره می‌گفت که مشتری قدیمیشان است، پس یک روز دو روز نبوده، اصلا چرا همیشه تنهاست؟ احساس کردم دنبال راهی هستم برای توجیح خودم. اصلا مگر این حرفها مهم بود. حالا دیگر چه فرقی می‌کرد. مهم این بود که من او را از دست داده بودم. از این فکر گریه‌ام گرفت پتو را روی سرم کشیدم و سعی کردم فکر نکنم و بخوابم. چه خیال خامی داشتم. فکر این که دیگر نباید او را ببینم گریه‌ام را شدت بخشید. مرور دیدارش از پشت پنجره‌ی خانه‌شان، با آن حال زارش دلم را ریش می‌کرد. قلبم چه غریبانه در کنج قفسه‌ی سینه‌ام چنباتمه زده بود و به سوگ نشسته بود. دیگر دل و دماغ ضربان نداشت. دیگر با یادش نه خودش را به دیواره‌ی سینه‌ام می‌کوبید و نه با قدرت، خون را به طرف صورتم پمپاژ می‌کرد. مثال کودک مادر مرده‌ایی که درجایی دور از همه زانوهایش را بغل کرده و با بغض به روبرو خیره شده، بود. خواب با چشم‌هایم قهر کرده بود. مدام این پهلو و آن پهلو میشدم دوباره وجدانم به سراغم آمد، نکند در این مدت من باعث شده باشم که امیرزاده از همسرش سرد شده باشد؟ شاید در این مدت با زنش قهر بوده، اگر اینطور نبوده چرا با مادرش زندگی می‌کند. غرق این افکار بودم که احساس کردم دستی از زیر پتو دستم را گرفت. پتو را کنار زدم. نادیا بود، غمگین نگاهم می‌کرد. لبخند زورکی خرجش کردم و نگاهی به لامپ انداختم. پرسید: –خاموشش کنم؟ –نمیخوای نقشه بکشی یکی بیاد خاموش کنه؟ نگاهش را به پتویم داد. –نقشه کشیدن حوصله میخواد. وقتی تو اینجوری هستی من حوصله‌ی هیچ کاری رو ندارم. نویسنده:لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام حاج حسن ✋ توسل‌های شما به ع باعث سربلندی شد. ایران و 🇮🇷🇮🇷 همچنان به توسل‌های شما از بهشت نیاز دارد. 💪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: 🟢 خودتان را برای ظهور امام زمان عجل الله و جنگ با کفار بخصوص اسرائیل آماده کنید كه آن روز خیلی نزدیک است.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💠آیت الله حق شناس(رحمه‌الله علیه): 🔸عمر شما در اثر خدمت به مردم زیاد می شود. 🔸بودن شما در سیر الی الله، منوط به این است که چقدر به افراد جامعه احسان می کنید و این در راس امور است. 🔸اگر از باب رحمت حق قصد ورود دارید، باید کمی پول خرج کنید و به فقرا و مسکینان و یتیمان کمک کنید. 📚رهنمای سلوک ص ۶۹ 👤آیت الله (رحمه‌الله علیه) ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
1_7309753632.mp3
14.55M
یوم الانتقام✌️🇮🇷 حاج ابوذر روحی✨ 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی قبرم بنویسید: اینجا مدفن کسی است که اسرائیل را نابود می کند... شهید حسن آقا طهرانی مقدم🌹 پدر موشکی ایران🚀🇮🇷 ۵ شاخه گل صلوات هدیه به روح پر فتوحشون🍃 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
. سلام سلام به دوستان همراه 😊 روزمون شروع کنیم با خبرهای خوب 😉 انشاالله بزودی پیروزی قدس عزیز 👌 کودکان غزه خوشحالند 😍 ما هم خوش حالیم 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار پس از طوفان الاقصی ، بعد از حمله تلافی جویانه ایران دیگر خبری از وزوز پهپادهای اسراییل بر فراز غزه نیست...😭😭 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏 یا زهرا(س)💚 الحمدلله 🇮🇷🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میشود آیا ڪمے سطحے تر نگاهمان ڪنید...!؟ عمق نگاهتان مے کُشَد ما را از .. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
وقتی بهم گفت «ازت راضی نیستم» انگار دنیا روی سـرم خراب شده بود پـــرسیدم: «واسه چی؟» گــفت:چــرا مــواظب نیستی میدونی اینا رو کی فرستاده میدونی اینا بیت المال مسلموناس؟! همه‌ش امانته! گفتم: حاجی میگی چی شده یا نه؟ دستش را باز کرد تا حبّه قند خاکی تـوی دستش بود دم در چادر تدارڪات پیدا ڪرده بود! 🌷 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
💌کاش برایمان کسی زودتر گفته بود که هر اسمت یک ریسمان و راه نجات برای عبور از تاریکی ها و گذرگاهای سخت دنیاست دافع💕 همان کسی است که تا کنون بی نهایت بلا و خطر را از ما دفع کرده شاید همان خطراتی که هیچ گاه به چشم دیده نشدن و ما طلبکارانه به او گفتیم پس تو واقعا کجایی؟؟؟ و چرا ما را نمیبینی؟؟؟ 🌿و او که باز هم با عشق می نگرد و باز هم تمام بدی ها و سختی ها را از پیش پایمان برمی‌دارد و دفع می‌کند. از این پس مشکلات زندگیت را با این اسم از پیش پایت راحت تر کنار بزن 💕 ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیویی از لحظه شلیک موشک‌های ایران از اصفهان 🔹عبور موشک ها از فراز مزار شهید سرلشکر زاهدی به سمت رژیم صهیونیستی ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌒 شبے کہ غزہ شہید نداد... بیش باد. 💪
شهید محمدرضا تورجی زاده
🌒 شبے کہ غزہ شہید نداد... بیش باد. 💪
آمین به برکت وجود حضرت ولیعصر (عج) یا رب العالمین 🤲💚
🪐 🔁 لااقل برای یک نفر بفرستید یک نفر هم آگاه شود و آگاهی دهد برای شما حسنه محسوب می‌شود. ⬇️ 🔹وقتی به شاهچراغ حمله شد، گفتند: جای گشت ارشاد، امنیت مردم رو تامین کنید. 🔹ولی وقتی تروریستها را دستگیر کردند، هشتگ نه به اعدام راه انداختند. 🔹اسرائیل، نطنز و اصفهان را زد و شهیدان شهریاری و احمدی روشن را ترور کرد، گفتند: دیدید روسیه اس۳۰۰ نداد. 🔹 غزه اسرائیل را با زد، نوشتند: خون رو با خون جواب نمیدن. 🔹 طالبان، پنجشیر را تصرف کرد: غوغا راه انداختند که : حکومت، حاضر به دفاع از مظلومان افغانی نیست! 🔹اما از مظلومین فلسطین که دفاع شد، گفتند: نه غزه، نه لبنان! 🔹تحریم که شدیم، تحلیل کردند که: به خاطر دشمنی تان با آمریکا است. 🔹 اما وقتی امریکا از برجام خارج شد: نوشتند: به خاطر حمله شما به سفارت عربستان بود! 🔹رییسی بدون برجام، تحریم را بی اثر کرد، گفتند: پولش رو که نمی‌تونید بیارید چه فایده! 🔹 پولها که آزاد شد، گفتند: همه رو دادید فلسطین! 🔹 یه همت دانشمندان جوانمان واکسن ساختیم. توییت زدند که : آب مقطره. 🔹 واکسن را با پیگیری آقای رئیسی وارد کردیم، نوشتند: چینیه به درد نمیخوره! 🔹 با عربستان جنگ دیپلماتیک داشتیم، فریاد زدند: دیپلماسی بلد نیستید. 🔹با عربستان ارتباط برقرار کردیم، ناگهان گفتند: چی شد از شعارهای انقلاب عقب نشینی کردید؟! 🔹هیاتها رونق گرفت، نوشتند: عزا بسه مردم نیاز به شادی دارند. 🔹جشن شادی چند کیلومتری غدیر برگزار شد، گفتند: امارات ماهواره فرستاده هوا شما ایستگاه صلواتی می زنید. 🔹ماهواره فرستادیم هوا، ناجوانمردانه گفتند: وقتی مردم تو اجاره خونه مانده‌اند، ماهواره چه فایده داره! 🔹با چین قرارداد ساخت مسکن و با روسیه قرارداد همکاری بلند مدت نوشتیم، تحلیل نوشتند که: کشور رو فروختید به چین و روسیه. 🔹روسیه اسلحه از ما خرید: گفتند در جنگ اوکراین دخالت کردید! 🔹اعلام بی طرفی کردیم: گفتند از اسرائیل ترسیدید. 🔹اسرائیل رو بزنیم: مقصر مائیم، چون چوب کردیم لانه زنبور. 🔹نزنیم میگن: ایران ترسید. 🔹خلاصه ما هر کاری بکنیم زیر سئوالیم. ⬅️ چون نوکران کدخدا شبانه روز مشغول کارند 🔹واقعاَ عمروعاص باید در کلاس درس این احمقان شاگردی کنه ✅ جامعه به شدت نیازمند و آگاه سازی است. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگر هستی بلند بگو آمین و صلواتی با توجه و با تمام قلب‌ت بفرست 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 بگرد نگاه کن پارت71 بعدشم رستا میخواد بیاد اینجا بخوابه، –پس بچه‌ها کجان؟. –بچه‌ها میخوان پیش محمد امین بخوابن. تبلتش بالای سرش روی زمین بود. نگاهش کردم و گفتم: –ای کلک، حوصله‌ی تبلت و ساچی خانم رو در هر حالی داریا؟ –نه بابا حوصله‌ی اونم ندارم، داشتم با بچه‌های کلاس چت می‌کردم. –تو این روزا ساچی هم خیلی ناراحته. –چرا؟ –چون نمیتونه واسه مردم بخونه، اونام تو قرنطینه هستن دیگه... رستا وارد اتاق شد و تشکش را کنار نادیا انداخت و پرسید: –کی تو قرنطینس؟ گرمم شده بود پتو را کمی کنارتر زدم. –ساچی رو میگه، همون که اصلا صدا نداره، من نمیدونم چطوری خواننده شده. نادیا گفت: –ولی مردم خیلی دوسش دارن. بالشت اضافه‌ایی که در کنارم بود را به رستا دادم. –همون دیگه با حمایتهای مردم معروف شد، وگرنه از خودش چیزی نداره، حالام که پشتش به مردم گرم شده هر کاری دوست داره انجام میده دیگرانم مثل یه جوجه که دنبال مامانشون میرن دنبالش میکنن، کاری هم ندارن کارش درسته یا غلط. فقط چون بعضی‌کارهاش متفاوته خوششون میاد. رستا روی تشکش دراز کشید و گفت: –این لامپه چقدر نور داره مثلا اتاق خوابه ها. نادیا گفت: –واسه ما فقط اتاق خواب نیست همه‌ی کارامون رو اینجا انجام میدیم. بعد بلند شد و لامپ را خاموش کرد. روی تشکش که دراز کشید گفت: تلما یه چیز رو می‌دونی؟ –چی؟ –این که بعضیها اونقدر زیاد ساچی رو دوست دارن که مثل اون لباس میپوشن و هر کاری که اون انجام میده انجام میدن. توی اتاقاشون پر از عکس و پوسترهای اونه. اصلا یه کارایی میکنن که انگار دیوونش هستن. اکثرشونم ایرانی هستن. موهای پر پشتم را به عقب هل دادم و سرم را روی بالشت جابه‌جا کردم. –آخه اونا که تا حالا ساچی رو از نزدیک ندیدن و هیچ محبتی ازش دریافت نکردن. چطوری اینقدر بهش علاقه دارن؟ رستا گفت: –مگه این همه آدم به هنر پیشه‌ها، ورزشکارا یا خیلی از آدمهای مشهور علاقه دارن، از نزدیک دیدنشون؟ –خب اونا هم همیشه برای من عجیبن، چطوری میشه که اینطوری میشه؟ این که یه نفر مثلا یه هنری داره و بقیه به خاطر اون هنرش که اونم با تلاش به دست آورده بهش احترام میزارن رو قبول دارم. ولی این که یه نفر تمام زندگیش رو فقط برای یکی که شناختی ازش نداره فقط مجازی میشناستش میزاره برای من عجیبه. دلایلشونم فقط همینه که طرف خوشگله، یا خوش تیپه، چیزی که خدادادی داره، این چیزا که پز دادن نداره، باید دید طرف از خودش چی داره. رستا گفت: –خب این جور علاقه‌ها دلایل زیادی داره. نویسنده: لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن پارت72 اونایی که دچار اینجور عشق و علاقه‌ها ميشن، نشانه هايي از اختلال شخصيت دارن. معمولا اينجور آدمها شخصيت هاي وابسته‌اي دارن، به شدت هم نيازمند به توجه ديگرانن و اعتماد به نفس پاييني هم دارن. اينجو جوونا توی تخيل خودشون اونقدر به اون فرد مورد علاقشون فکر مي کنن که توی ذهنشون اون فرد ارزشمند میشه، بعد کم‌کم ارتباطشون با اطرافیانشون کمتر میشه و هر کسی هم نسبت به اون شخص مورد علاقشون حرفی بزنه یا نظری بده که خوشایند این افراد نباشه ازش متنفر میشن و جبهه میگیرن. البته وقتی مدتش طولانی میشه توی موردهای بحرانی دچار افسردگی و مشکلات روحی میشن. نادیا گفت: –نه بابا رستا، اینجورام نیست. یکی از دوستای خود من به همین ساچی خیلی علاقه داره و عکساش رو زده تو اتاقش، پروفایلشم عکس ساچیه، ولی اصلا این جوری که تو میگی نیست، خیلی هم دختر بگو بخندیه. افسردگی چیه. بازویم را زیر سرم گذاشتم. –حالا رستا که نگفت همه، البته شایدم چون تو با کارای دوستت موافق هستی چیزی بر خلاف میلش نمیگی رفتارش باهات خوبه. به پشت خوابید. –نمیدونم. توی گروه دوستانمون شوخ تر از همه همین دوستمه. نیم خیز شدم. –نادیا بیا امتحان کنیم. –یعنی چیکار کنیم؟ –بیا امتحانی بهش پیام بده و از ساچی بد بگو، همه‌ی کاراش رو ببر زیر سوال ببین چیکار میکنه. –آخه چرا این کار رو کنم؟ ساچی که چیز بدی نداره. رستا خندید و به زحمت بلند شد نشست. –تلما تو چی میگی؟ خود نادیا حرفهای من رو قبول نداره‌ اونوقت تو میگی بره... نادیا عجولانه گفت: –نه، من منظورم اینه، دوست من اونجوری نیست. بعد فکری کرد و ادامه داد: –اصلا الان بهش پیام میدم تا بهتون ثابت بشه. رستا با لبخند گفت: –حالا نصفه شب بیخوابش نکن، فردام روز خداست. –اون خیلی دیر میخوابه، الانم نگاه کن ایناها آنلاینه، چند دقیقه پیش داشتیم چت می‌کردیم. گفتم: –تو پی وی نه، برو تو گروه دوستات اونجا بنویس، بزار عکس‌العمل بقیه رو هم ببینیم. نور تبلتش را به صورتم انداخت. –این بد جنسی نیست؟ دراز کشیدم. –ما فقط می‌خواهیم آزمایش کنیم. حالا دیگه خودت میدونی. شانه‌ایی بالا انداخت –آخه چند نفر از بچه‌ها خنثی هستن کاری ندارن ما چی میگیم. رستا گفت: –احتمالا اونام چون نمیخوان از گروه طرد بشن حرفی نمیزنن، ممکنه اونا اصلا موافق شماها نباشن. اتفاقا با این کارت میتونی نظر واقعی اونا رو هم بدونی. نادیا گفت: –حالا نمیدونم از ساچی چه بدی بنویسم، هیچی به ذهنم نمیرسه. از این که بالاخره میخواست این کار را بکند برایم عجیب بود. اگر دنیا را هم به من می‌دادند تا از امیرزاده بد بگویم این کار را نمی‌کردم. حتی حالا که قلبم از او شکسته نمی‌توانم از او متنفر باشم. نمی‌توانم سرش داد بزنم و غرورش را بشکنم. مطمئن شدم نادیا فقط یک دنبال کننده است و حس خاصی نسبت به ساچی ندارد. از این موضوع خوشحال شدم. بلند شدم و نشستم، سعی کردم غمم را فعلا کنار بگذارم. با هیجان زورکی گفتم: نویسنده: لیلا فتحی پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴 برگرد نگاه کن پارت73 –رستا بدو بیا کمک، تا تنور داغه بچسبون الان پشیمون میشه‌ها. نادیا خندید. –تلما خوب منو شناخته‌ها. با عجله چراغ اتاق را روشن کردم. –تو تاریکی نور تبلت چشمامون رو اذیت میکنه. میگم نادی بنویس امروز که دقت کردم دیدم این ساچی خیلی صداش بده ها شما هم دقت کردید. رستا کمی روی تبلت خم شد. – بعدش بنویس این حرکات مسخره چیه اصلا موقع آواز خوندن انجام میده آدم فکر میکنه یه تختش کمه. پا میشه با تیشرت وشلوارک میاد کنسرت اجرا میکنه نادیا نگاه متعجبش را به رستا انداخت. –اینجوری خیلی دیگه... نگذاشتم حرفش را تمام کند. –نه بابا، بنویس ماها اونقدر ازش حمایت کردیم آدمش کردیم وگرنه... رستا نوچی کرد. –نه دیگه تلما، حالا همون دوتا جمله کافیه، یه کار نکنه دوستاش نصفه شب پاشن بیان در خونه. خندیدم. –باشه، پس همونا که گفتیم رو بنویس. نادیا همان‌طور که لبش را با دندانش گرفته بود تند تند تایپ می‌کرد. بعد هم زیرلب زمزمه کرد. –خدایا من رو ببخش. با شنیدن این حرفش من و رستا هر دو زیر خنده زدیم. هر چند دقیقه یک بار من و رستا از نادیا می‌پرسیدیم کسی چیزی نگفت و نادیا بعد از چک کردن میگفت نه. تا این که یک باره سراسیمه گفت یکی پیام داد جواب آزمایش امد. هرسه پقی زیر خنده زدیم. پرسیدم کیه؟ –اوه اوه همون دو آتیشه نوشته نادیا گوشیت دست کیه؟ من میدونم تو خودت از این حرفها نمیزنی. فکری کردم و گفتم: –بگو که خودت پیام رو فرستادی. رستا گفت: –به نظرم صوت بفرسته بهتره، دیگه صدای خودش رو که میشناسن. نادیا صوت گذاشت که خودش این حرفها را زده و فکر میکند تا حالا کلی از وقتش هدر رفته که دنبال این خواننده بوده. چند نفر استیکر تعجب گذاشتند. یک نفر گروه را ترک کرد. دونفر هم که نادیا می‌گفت هیچ وقت نظری در این مورد نمی‌دادند حرفهای نادیا را تایید کردند. رستا تعجب زده گفت: –این دخترا مگه خواب ندارن؟ همه‌ آنلاینن؟ –دیگه درس خوندن که مجازی باشه همینه دیگه. نویسنده:لیلا‌فتحی‌پور ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯