🪴🍀🪴🍀🪴🍀🪴
بگرد نگاه کن
پارت85
اولین روز بعد از قرنطینه که به سرکار میرفتم گویی مثل زندانی بودم که دوران محکومیتش تمام شده و حالا دیگر آزاد شده است.
با این که در روزهای قرنطینه وقت خالی نداشتم ولی باز هم قرنطینه برایم پر از دلشوره و دلتنگی گذشت. وقتی امیرزاده حالش بهتر شد دلشورهام کوتاه آمد، ولی با دلتنگی چه میکردم که به هیچ صراطی مستقیم نبود.
درد دلتنگی را تا به حال اینطور سخت تجربه نکرده بودم. توقع زیادی نداشتم به راه دور دیدنش هم راضی بودم.
از مترو که پیاده شدم به آن طرف چهار راه رفتم. جایی دورتر از مسیر همیشگیام. دیگر رد شدن از جلوی مغازهی امیرزاده را برای خودم ممنوع کرده بودم.
نمیدانم خودم را قرنطینه کرده بودم یا او را.
راهم را دور کردم شاید او را هم از قلبم دور کنم.
ولی از همان فاصله دور نگاهم به دنبالش میگشت.
چشمهایم دیگر به ارادهی من نبودند. گرچه تصویر او همیشه جلوی چشمهایم بود نمیدانم چهطور باید به چشمهایم صبوری را یاد میدادم
خدایا حالاچهطور از آن سوی خیابان جمعشان کنم. انگار گاهی حریفشان نمیشدم و چارهایی نداشنم جز این که مژههایم را به هم کوک بزنم.
همین که حتی از راه دور روبروی مغازهاش قرار گرفتم، قلبم خودش را به در و دیوار قفسهی سینهام کوبید.
دلش آن مغازه، آن درخت چنار و او را میخواست.
تنها کاری که از پسش برآمدم به پاهایم التماس کردم که به راهشان ادامه دهند.
وارد کافی شاپ که شدم دیدم همه در آشپزخانه جمع شدهاند.
آقای غلامی به همه سفارشهای لازم در مورد رعایت موارد بهداشتی و پوشیدن دستکش و اینجور موارد را توضیح میداد. اینبار موهایش را از ته تراشیده بود و این تعجبم را برانگیخت.
تا مرا دید گفت:
–حصیری، خانم نقره یه چند روزی نمیاد. میگه هنوز یه کم ضعف داره، تو کارش رو انجام بده.
"مثل این که تراشیدن موهایش با زبانش ارتباط مستقیم دارد، خیلی خودمونی شده بود."
قبل از این که من جواب دهم، آقا ماهان گفت:
–منم هستم، کمکش میکنم. شما خیالتون راحت باشه.
آقای غلامی نگاهم کرد.
با تکان دادم سرم جواب مثبت دادم.
مشتریها خیلی کم شده بودند همه از ترس کرونا کمتر بیرون غذا میخوردند. برای همین کار من سبکتر بود.
گرچه آقا ماهان تقریبا جای خانم نقره کارش را انجام میداد و به من اجازهی کار نمیداد.
البته کافیشاپ نباید شروع به کار میکرد ولی نمیدانم آقای غلامی چرا تعطیل نمیکرد.
سفارش مشتری را روی پیشخوان گذاشتم.
–آقا ماهان مشتری دم نوش زنجبیل و دارچین میخواد.
نگاهی به کاغذ سفارش انداخت.
–از این به بعد فکر کنم سفارش دم نوشها زیاد بشه، زنجبیلمون تموم شده، یادم باشه بخرم.
کاغذ را به طرف خودم کشیدم
–پس شما برید خرید رو انجام بدید من خودم جای خانم نقره هستم.
کاغذ را به طرف خودش کشید.
–بین ناهاری میرم، حالا فعلا در حد چندتا دم نوش جواب میده.
نمیدانم چه اصراری داشت که حتما به من کمک کند.
نگاهی به سالن انداختم.
–آخه الان به جز این دونفر مشتری نداریم. من نیازی به کمک ندارم خودم از پسش برمیام.
با ناراحتی کاغذ را دوباره به سمتم هل داد.
–باشه. پس من میرم.
نگاهش از هزارتا بدو بیراه بدتر بود. یعنی این هم جای تشکرت است. یعنی تو محبت سرت نمیشود و تو احساس نداری و...
از محبتهایش خوشم نمیآمد، حس خوبی نداشتم.
نویسنده:لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
بزن بارون دارم از دلتنگی میمیرم 1.mp3
7.57M
بزن باران دارم از دلتنگی میمیرم 💔🍃
التماس دعا 🍃
صل الله علیک یا اباعبدالله🍃
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#نماز_شب
♨️نمازشب در #سیره_شهدا
💠شهید #احمد_مشلب ؛
🔸در زندگی به معنویات اهمیت زیادی می داد و برای انجام اعمال عبادی خود نظم مشخصی داشت.
اهل #نمازشب بود؛
#زیارت_عاشورا ، دعای عهد و تسبیحات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را ترک نمی کرد.
🔸 برای رفتن به عزاداری های ائمه معصومین برنامهریزی میکرد و به این کار بسیار علاقه داشت.
#ذکر های روز را می خواند و برای خودش اذکار مشخصی داشت و به مداومت در انجام برنامه های عبادی خود مُصر بود.
🖋به نقل از #مادر_شهید
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌼 #السلام_علیک
🌼 #یا_اباصالح_مهدی
🌼دل هوای
🕊روی ماه یار دارد جمعهها
🌼دل هوای
🕊دیدن دلدار دارد جمعهها
🌼جمعه ها
🕊چشم در راهیم ما ای عاشقان
🌼یار با ما
🕊وعده دیدار دارد جمعهها
🌼الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌼
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🍃 پيامبر خـدا صلىاللهعليهوآله
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَحْيَا مَحْيَايَ وَ يَمُوتَ مَمَاتِي وَ يَدْخُلَ جَنَّةَ عَدْنٍ فَلْيَتَوَلَّ عَلِيّاً وَ الْأَوْصِيَاءَ مِنْ بَعْدِهِ وَ لْيُسَلِّمْ لِفَضْلِهِمْ.
كسى كه دوست دارد حياتش حيات من و مماتش ممات من بوده و به بهشت جاودان داخل گردد، پس بايد على عليه السّلام و جانشينان بعد از او را دوست داشته و فضيلت ايشان را قبول نموده باشد.
📚 کامل الزیارات، باب٢٢، ح٣
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگـهمیبینےرفیقٺداره;
بهراهڪجمیرهبایدراهنـماشبشے؛
بهعنـوانرفیقشمسئولےوگرنه . .
روزمحشـرپاٺگـیره💔!
اگهسڪوتڪنےوکمکشنڪنے؛
همیـنآدمڪھدارهخطامیـره . .
روزحسـابرسےمیادجلوٺـومیگیره!
میگه:ٺوڪھمیدونسٺےمندارم،
اشٺباهمیڪنمچــرابهـمگوشزدنڪردے؟!
چرادسٺمـونگرفٺے🥲
💚
امام زمان 077.mp3
2.72M
✍️مهربان ترینی برایم...
میدانی؟
من،ردپای تو را همان روزی یافتم،
که پشت به آسمان، بسرعت از آغوش خدا فرار میکردم!
✨و باز تو بودی
که دوربرگردانی برایم ساختی و...
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯