🌼🌱 #شهید_جلال_افشار
🔸شهید جلال افشار از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی بود؛ یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند:
« بین شما یکی از سربازان #امام_زمان عجل الله است و به زودی از میان شما می رود.»
🔸 بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش،
آیت الله بهاءالدینی بی اختیار گریه کردند و طوری که اشک هایشان از گونه سرازیر میشد و روی عکس جلال می افتاد.
فرمودند: امام زمان عجل الله از من یک سرباز می خواستند من هم آقای افشار و معرفی کردم، اشک من اشک شوق است…
🌟 از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است…
✅ وقتی هم آیت الله رو می برند گلستان شهدای اصفهان برای زیارت قبر مطهر شاگردشون، اطرافیان میبینند ایشون وارد گلستان شهدا که شدند مستقیم رفتند سر قبر جلال! ازشون پرسیدند شما که بار اوله تشریف میارید، قبر جلال افشار رو از کجا بلدید؟ فرمودند: وقتی وارد گلستان شهدا شدم دیدم یه نقطهای است که ملائکه آسمان دارند میآیند زمین و میروند آسمان، فهمیدم قبر جلال افشاره ...
هدیه به روح این #شهید بزرگوار صلوات🌷
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🔹رضا کرم سیچانی از دوستان شهید جلال افشار؛ یکروز وقتی دیدمش خیلی ناراحت بود. می گفت: دیروز #غیبت یکی از دوستانم را کردم.
شب در عالم رویا دیدم که گوشت های او را در دیگی گذاشته ام و روی اجاقی می پزم. پس از آماده شدن با قاشق و چنگال به جانش افتادم و تا می توانستم خوردم.
🌑 می گفت: امروز حال عجیبی داشتم. #استغفار کرده و از آن دوستم حلالیت طلبیدم.
🕊دوستانش نقل کردند: غروب ۲۴/۴/۶۱ #شهید_افشار برای اقامهی #نماز با زبان روزه ندای اذان سر میدهد و در حین گفتن اشهد ان محمدا رسول الله (ص) ترکشی به او اصابت میکند و و چند دقیقه بعد آسمانی میشود.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
♨️روش های چند برابر كردن ثواب نمازها؛
✅اذان و اقامه : باعث ميشود دو صف از فرشتگان، پشت سر مومن #نماز بخوانند.
📚ثواب الاعمال صدوق ص٧٢
✅ركوع كامل: باعث نداشتن وحشت قبر ميشود.
📚ثواب الاعمال صدوق ص٧٣
✅انگشتر عقيق: دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت بدون آن است.
📚عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠
✅مسواك زدن؛ دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است.
📚من لايحضره الفقيه صدوق
✅خواندن سوره #قدر در يكي از نمازها باعث آمرزش گناهان ميشود.
📚ثواب الاعمال ص٢٦٧
✅عطر باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود.
📚ثواب الاعمال ص١٢٠
✅تسبيحات حضرت زهرا سلام الله علیها
بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق علیه السلام است
📚فلاح السائل ص١٥
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#رو_در_روى_شيطان_با_بوى_خوش!
🌷من و بچهها با ولع بو میکشيديم و آب دهانمان را فرو میداديم و دنبال سنگرى میگشتيم که از آن بوى شکلات بلند شده بود. همينطور که همه بو میکشيديم و میگشتيم، پرويز رسيد و فرياد زد: شيميايى زدهاند.... زود ماسک بزنيد.
🌷ما چنان بو میکشيديم که دلمان نمیآمد ماسک بزنيم. اولين بارى بود که شيميايى چنين بوى خوشى میداد. قبل از آن، همه شيميايیهايى که عراقیها میزدند، بوى سير يا سبزى مانده میداد و ما از استشمام همين بو میفهميديم که عراقیها شيميايى زدهاند.
🌷....البته آن روز شيميايى را در فاصله خيلـى دورى زده بودند؛ براى همين اثر زيادى بر ما نکرد؛ البته در دويست - سيصد مترى ما، بچهها بدجورى شيميايى شده بودند و تلفاتى نيز به بار آمد. يکى از بچهها که شيميايى شده بود، بعدها به من گفت: هر وقت بوى شکلات به دماغم میخورَد فکر میکنم شيميايى زدهاند.
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
می گفت می خواهم جوری شهید شوم که نیاز به کفن نداشته باشم.. ! عاشق روضه حضرت عباس (ع) بود.. می گفت: آدم توی خانه اش روضه بگیرد؛ روضه حضرت عباس (ع) حتی اگر فقط پنج نفر شرکت کنند.. روضه حضرت عباس (ع) دیوانه اش می کرد.. جوری التماس کرد که ماه محرم بعد از انفجار ماشینش در حلب سوریه بی دست، اربا اربا به شهادت رسید...
#شهید_روح_الله_قربانی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ راز کلیدی در شکرگزاری...
♦️هرچقدر درک کردی نعمات خدارو همونقدر هم شکر کردی♦️
حاج اسماعیل دولابی
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
برگرد نگاه کن
پارت399
–علی آقا همهی آرزوهای یه زنه، مطمئن باش به دلش که راه بری راضیت می کنه، احتمالا منظورت ادامه تحصیلته، مثل روز برام روشنه یه روزی خودش میاد بهت میگه بیا برو درست رو بخون. می دونی مردا یه جوری هستن که اون لحظه نباید باهاشون مخالفت کنی ولی بعد همه چی درست می شه.
با حیرت نگاهش کردم. چقدر خوب علی را میشناخت. پرسیدم:
–تو، قبلنم اینا رو میدونستی؟
با بغض گفت:
–آره، هم اینا رو میدونستم هم خیلی چیزای دیگه رو، ولی نمیدونم چرا نمیتونستم بهشون عمل کنم. یعنی انجام دادن این کارا برام خیلی سخت بود، انگار یه مشکل خیلی بزرگ بود یه درد بی درمون، راست می گن وقتی از بین درد رشد نکنی درد رشد می کنه. من رد نشدم یعنی نتونستم رد بشم برای همین دردام اون قدر بزرگ شدن که از پا افتادم.
توانم برای نشستن تمام شد و دراز کشیدم. دلسوزانه و آرام گفتم:
–هلما جان، آخه اصلا دردی نبوده، فکر کنم خودت برای خودت درد درست کردی.
خیره نگاهم کرد. مثل کسی که چیزی یادش آمده باشد زمزمه کرد:
–راست می گی من خودم برای خودم درد درست کردم، حالام مجازاتم تنها موندنمه.
–این قدر خودت رو سرزنش نکن و به گذشته فکر نکن. تو که داری تلاش خودتو میکنی تا همه چی رو درست کنی پس ناراحتی نداره.
بینیاش را بالا کشید.
–تلاشام بینتیجه س. مثلا حرفایی که قبلا به شاگردام گفتم و به اشتباه انداختم شون رو مدام دارم اصلاح میکنم و براشون توضیح می دم.
دوباره تو مجازی یه صفحه ساختم و دارم به همه می گم که تو این کلاسا نرید ولی خیلیا قبول نمی کنن. دقیقا مثل خود من که اون موقعها حرف کسی رو نمیخوندم جز استادم. واقعا با این جور آدما باید چی کار کرد تلما؟
نوچی کردم.
–هیچی، به قول علی ما موظفیم بگیم و سکوت نکنیم دیگه با بقیهش کاری نداشته باشیم.
چشمهایش خندید.
–پس منم دیگه همین کار رو میکنم.
از آن روز به بعد علی دیگر داخل بخش نیامد و برای دیدن همدیگر، من به حیاط بیمارستان میرفتم.
هلما بیشتر از قبل حواسش به من بود و دیگر با هم دوست شده بودیم. در مورد هر کاری که میخواست انجام بدهد اول نظر مرا میپرسید و بعد انجامش میداد. گاهی برایم غذا میآورد و اگر نمیخوردم ناراحت می شد. آن قدر توجهش به من زیاد بود که همه متوجه شده بودند و سربه سرش میگذاشتند و میگفتند تلما که مرخص بشه تو دیگه این جا نمیمونی چون به خاطر دوستت اومده بودی اینجا.
حتی یک شب که حالم بد شده بود تمام شب را بالای سرم بیدار بود و مایعات و شربت عسل به خوردم میداد و بالای سرم ذکر و دعا می خواند. چند باری هم که مادر زنگ زده بود و من نتوانسته بودم جواب بدهم هلما گوشی مرا جواب داده بود. وقتی برای مادر از محبت های هلما گفتم دعایش کرد و خواست که در اولین فرصت با هم آشنا شوند.
بعد از چند روز بیمارستان ماندن و دو هفته خانهنشینی، بالاخره توانستم بلند شوم و خودم به کارهای روزانهی خانه برسم.
در این مدت بیشتر از همه دوستانم به کمکم میآمدند و حتی روزهای اول کارهای شخصی مرا انجام میدادند. حتی چندبار هم هلما به همراه ساره آمد و به بهانهی عیادت کلی از کارها را انجام داد. همراه ساره برایمان غذا درست کرد، جارو کرد و حسابی خانه را برق انداخت. در همان روزها مادر هم هلما را دید و حسابی از او تشکر کرد. اصلا باورش نمی شد من با مسئول دانشگاهم این قدر صمیمی شده بودم.
ساره و خانوادهاش به خانهی هلما نقل مکان کرده بودند برای همین ساره کلی انگیزه برای زندگی پیدا کرده بود.
لیلافتحیپور
╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯