eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸خدایا! 💫بخشندگی از توست.. 🌸عشق در وجود توست.. 🌸مهـربانا! 💫عشق و بخشندگی را به ما 🌸بیاموز تا همیشه مهربان 💫باشیم و مهربان بمانیم 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 💫الــهـــی بــه امــیــد تـــو ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
وقتے خیالـم بارگاهٺ را تجسُّم ڪرد قلبم دوباره دسٺ وپاے خویش راگم ڪرد وقتے ڪه گفتم السلام_ارباب عطشانم دریاے دلتنگےِ چشمانم تلاطم ڪرد 🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ 🏴وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ 🏴وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ 🏴وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ صبحتون حسینی❣ ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هرکس رسید؛ سوال کرد: زائری؟ از این سوال، دلِ پُرخونِ ما گرفت😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌الله‌الرحـمن‌الرحیـم 💫🍃 قرائت و صد صلوات به نیابت از 🥀 🏴 هدیه به شهدا و اسرای و 🏴 به نیت ظهور 💚 سلامتی امام زمان، رفع هم و غم‌شان و خوشنودی و رضایت‌شان از ما سلامتی رهبر عزیزمون، حفظ عزت و درایت‌شون رفع مشکلات کشور شفای بیماران و سلامتی جانبازان عزیز رفع گرفتاری‌های خودمون، اعضای کانال، عزیزانشون و ملتمسین دعا خدایا ما دنيايي هستیم😞 و نمی‌دونیم در عالم بالا چه غوغایی می‌کنه خواندن زیارت عاشورا، ما را از تمامی برکات زیارت عاشورا مستفیض بفرما ان‌شاءالله بحق شهدای دشت کربلا عاقبت بخیر باشید 🤲 ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شهیدی که به اذن خدا بچه فلجی را شفا داد. 🌱 ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ بده. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
✍ يك ... 🔻به راستی چرا و برای چه هدفی به این دنیا آمده ایم؟؟ 👌ما بعد از پرستش خدا ، هدفی جز نوکری امیرالمومنین علی علیه السلام و اولاد علی (علیهم السلام) تو این دنیا نداریم! و امروز فرزند مولا علی بین ما ، حی و حاضر یار می طلبد...و تنهای تنهاست... نکنه خدای ناکرده یک لحظه باخودمون بگیم: "من کجا و یار کجا!!" این وسوسه ی شیطانه!! 👌برای "یار امام بودن" یک آن هم درنگ نکنیم و دست از تلاش برنداریم! 🔹دست از طلب ندارم تا کام من برآید 🔹یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮    @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
لَايُكَلِّفُ‌اللَّهُ‌نَفْسًاإِلَّاوُسْعَهَا ۚ  بقره/۲۸۶ سختی‌هایی‌که‌توزندگیت‌داری‌به‌اندازهٔ طاقت‌وصبوری‌توئه‌نه‌بیشتر....🙂⛅️ 💙
اگر موقعی که دل‌مون می‌گیره به جای عوض كردن پروفایل یه سـر به سجـاده می‌زدیم، وضع‌مـون الآن این نبـود❗️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🚩 ‍سخنرانی کوتاه ‌بهترین دعا برای در ... حجت الاسلام دکتر ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
📩قسمتی از معیار سنجش اعمال خلوص است. من می‌دانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم. اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگ‌ها راه است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توفیق زیارت اربعین را از شهدای گمنام بگیرید ‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢سردار شهیدی که، در اربعین کفش زائران را واکس می‌زد. 🕊 ‎‎‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
'‏یا رَبَّ اِنَّ لَنا فیکَ اَمَلاً طَویلاً کَثیراً '‏خدایا ما روتو خیلی حساب کردیم ...️ «لكِنكَ فَهمتَ الحزنُ عينی الْصامِت» و تو اَندوه‌ِ نگفته‌یِ‌ چشمانم‌رامی‌فهمی:)🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️ یعنی اینکه اول از موبایلت شروع کنی! 🌼آیت الله انصاری: طوری از موبایلت استفاده کن که اگر مولایت (عج) آن را طلب کرد، شرمسار نشوی. ☑️ پس عکس ها و فیلم ها و کانالهایی که باعث ناراحتی خدا و امام زمان میشود را از گوشیت پاک کن. فقط کافیه یک یا علی بگی و همین الان اقدام کنی. بسم الله. ✅همچنین از خدا هم بابت دیدن و نگه داری آنها طلب مغفرت و توبه و اظهار پشیمانی کن تا مورد آمرزش و مغفرت الهی واقع شوی. 🚫اگر الان قدام نکنی ممکن است دیگر فرصت آن را پیدا نکنی و توفیق توبه کردن را از دست بدهی و بدون و با کوله باری از از دنیا بروی. ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن قسمت452 نرگس خندید. —علی آقا می دونه؟ —باور می کنی اصلا وقت نشده باهاش حرف بزنم و بگم. با اخم نگاهم کرد. —حتما ازش عذر خواهی هم نکردی؟! نگاهم را پایین انداختم. –نه هنوز، ولی... سرزنش آمیز نگاهم کرد. —تلما جان، مهربونی خوبه‌ها، ولی همیشه واسش مبنا بذار. اگه نذاری می شه مثل اوضاع الان تو. با تعجب نگاهش کردم. –آخه کجای دنیا محبت کردن به دیگران بده؟! حتی تو اسلامم گفتن که به دشمنتم محبت کن. من همیشه فکر می کنم اگه همه با هم مهربون بودن دیگه نه جنگی می شد نه این همه اختلاف و مشکل به وجود میومد. لبخند کجی زد. –درسته، ولی مهربونی باید بر اساس مبنا باشه، به نظرت مهربون تر از پیامبر ما داشتیم؟ پس چرا این قدر دشمن داشتن و کلی هم جنگ انجام دادن؟ چون محبتاشون بر اساس معیارهایی بوده که خدا گفته. خیلیها با خدا دشمن هستن در نتیجه با آدمهایی که دوست خدا هستنم دشمنن، اصلا نمیشه بهشون محبت کرد. الان تو شرایط تو خدا بهت چی گفته؟گفته رضایت شوهر، نگفته رضایت دوستت یا مهربونی به اون. در نتیجه تو راه خطا رفتی، پس باید زودتر درستش کنی و رضایت شوهرت رو جلب کنی. نمی خوام بگم هلما دشمن هست‌ها. نه، اتفاقا از اون بنده ی خدا بدبخت تر کسی نیست ولی تو خودت داری واسه خودت دشمنش می کنی، حداقل تو قلب خودت. با نگرانی نگاهش کردم. —وقتی این جوری می گی دلشوره می گیرم و حالم بدتر می شه. در آپارتمان را قفل کرد. —بعضی خانما تا دلشوره نگیرن کار درست رو انجام نمی دن. کیفم را باز کردم و گوشی ام را درآوردم. —اصلا بذار همین الان بهش زنگ بزنم و عذر خواهی کنم تموم بشه. اینجور که تو داری میگی می ترسم آخرش چوب دو سر طلا بشم. به طرف پله ها رفت. —رو در رو بهتره. برو کارت رو انجام بده بعد برو مغازه پیشش باهاش حرف بزن. فکری کردم. —آره راست می گی، دیگه فکر نکنم بره بیمارستان چون امروز هلما مرخص می شه. برای این که زودتر به بیمارستان برسم و در ترافیک نمانم تصمیم گرفتم با مترو بروم. ولی تصمیمم اشتباه بود چون مترو آن قدر شلوغ بود که خیلی معطل شدم. نزدیک بیمارستان یک گل فروشی خیلی بزرگ بود که گل های زیبایی داشت و چشم هر عابری را به طرف خودش جلب می کرد. من به عادت هر دفعه جلوی ویترین مغازه ایستادم و گل ها را از نظر گذراندم. آن قدر باکس گل هایش زیبا و جدید بودند که با خودم فکر کردم بد نیست موقع برگشتن یک باکس کوچک گل، برای علی بخرم و با خودم به مغازه ببرم. همان طور که چشم می چرخاندم با دیدن کسی که داخل مغازه بود خشکم زد. علی با لبخندی که از روی صورتش محو نمی شد با صاحب گل فروشی مدام صحبت می کرد و اشاره به باکس گل بزرگی می کرد. آب دهانم را قورت دادم و با خودم فکر کردم گل برای چه می خواهد؟! یادم آمد که امروز هلما مرخص می شود. حتما می خواهد برای او گل بخرد. نگاهم را به باکس گلی دادم که علی به طرفش رفت و برداشت. پر بود از گلهای نباتی رنگ که وسطش با گلهای سرخ کلمه‌ی "لاو" نوشته شده بود. مبهوت نگاهم را به دستش دادم که کارت کشید و بعد به طرف در خروج حرکت کرد. تمام بدنم یخ زد. باورم نمی شد! اصلا علی چرا باید برای هلما گل بخرد؟ آن هم این باکس گل با این طرحی که روی آن است؟! بغضم تبدیل به اشک شد و روی گونه هایم چکید. علی همین که از در گل فروشی خارج شد نگاهی به باکس گل انداخت و لبخند پهنی زد و راه افتاد. چند قدم که رفت انگار چیزی یادش آمده باشد دوباره به طرف گل فروشی برگشت. من همان جا مثل مجسمه مانده بودم. نزدیک در که رسید چشمش که به من افتاد، جا خورد. —إ...! تو این جا چی کار میکنی؟! اشک هایم دیدم را تار کرده بودند. پاکشان کردم و با نفرت نگاهش کردم. علی به طرفم آمد. —چرا این طوری شدی؟! دستش را دراز کرد تا دستم را بگیرد ولی من آرام آرام عقب رفتم و بعد شروع به دویدن کردم. فریاد زد. —تلما! کجا داری می ری؟ آن قدر با سرعت می دویدم که جملات بعدی اش را نشنیدم. بلافاصله گوشی ام زنگ خورد. از پیچ خیابان که گذشتم نگاهی به گوشی ام انداختم. خودش بود. گوشی ام را خاموش کردم و دوباره دویدم. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن قسمت453 به خانه ی رستا که رسیدم گوشی ام را روشن کردم و شماره ی رستا را گرفتم. همین که جواب داد بی مقدمه پرسیدم: —خونه ای؟ با تعجب گفت: —آره، چی شده؟! —هیچی در رو بزن. رستا با دیدنم نوزادش را داخل گهواره گذاشت و به طرفم آمد. —چرا این طوری شدی؟ چی شده؟ کجا بودی؟ بچه ها از پای تلویزیون بلند شدند و خاله خاله گویان به طرفم دویدند. رستا دورشان کرد و مرا به طرف مبل برد و نشاند. فوری برایم کمی آب آورد. —با علی آقا بحثت شده؟ اسمش که آمد اشکم روان شد و سرم را روی دسته‌ی مبل گذاشتم و گریه کردم. با صدای زنگ گوشی، سرم را بلند کردم عکسش روی گوشی ام افتاده بود. با غیض آن را خاموش کردم. رستا به زور آب را به خوردم داد و سرم را در آغوشش گرفت. —رنگت پریده، سر چی آخه یهو دعواتون شد؟ شما که خدا رو شکر با هم مشکلی نداشتید! جوابی جز گریه نداشتم. کمی که گذشت و آرام تر شدم. رستا پیش دستی پر از میوه ای، روی میز عسلی کنار دستم گذاشت. —موبایلت رو روشن کن الان علی آقا نگران می شه ها. به زانویم که تند تند تکانش می دادم، نگاهی انداختم. —تو نمی خواد نگرانش باشی اون الان سرش گرمه. کنارم نشست و خیره نگاهم کرد. —سرگرم چیه؟ —بی خیال گفتم: —زن دوم. آن چنان هینی کشید که شبیه جیغ بود. —چی داری می گی؟! شوهرت زن گرفته؟! سرم را تکان دادم. —مگه می شه تلما؟! باورم نمیشه! علی آقا جونش واسه تو در می ره، اشتباه نمی کنی؟ اشکم سرازیر شد. —تقصیر خودمه، خودم باعث شدم. فکر کردم شوهرم به زن دیگه نگاه نمی کنه. به قول نرگس روشنفکر بازی درآوردم. گفتم بزار همه مهربونی کردن رو یاد بگیرن، ولی دیگه فکر مبنا و معیار و از این کوفت و زهرماراش رو نکردم. از جایش بلند شد. —چی میگی تو؟! نرگس خانمم می دونه؟! یعنی خودت گفتی بره زن بگیره؟! وقتی تمام ماجرا را برای رستا تعریف کردم سرش را با دست هایش گرفت و بعد عصبانی سرش را بلند کرد. —چرا نیومدی یه کلمه به من بگی؟ رفتی گند زدی به زندگیت، تازه الان اومدی می گی چی کار کردی؟ واسه من دهقان فداکار شدی؟ دختر توی اون کله‌ی تو یه جو عقل نیست؟ فکر کردی شوهرت امام زاده س؟ اصلا هر کی باشه، دیگه اون صیغه کردن چی بود این وسط؟ بعد دوباره سرش را با دو دستش گرفت و داد زد. —جواب من رو بده، چرا به من نگفتی؟ چرا یواشکی... حرفش را بریدم و من هم داد زدم. —واسه خاطر همین کارات، الان با سرزنش کردن من همه چی درست می شه؟ با چشم های گرد شده نگاهم کرد. —طلبکارم هستی؟ اینم جای عذر خواهیته؟ می دونی مامان بفهمه چی می شه؟ با همان حالت عصبانی چشم چرخاند و دنبال گوشی اش گشت. —گوشیم کجاست؟ زنگ بزنم به این شوهر بی غیرتت ببینم. حالا تو بچگی کردی یه غلطی کردی، اون چرا خام تو شد؟ گوشی اش را پیدا نکرد. —به گوشیم یه زنگ بزن ببینم کجاست. —نمی خواد بهش زنگ بزنی، می خوای التماسش کنی بیاد... جیغ زد. —کسی از تو نظر خواست؟ اون موقع با همین مامان خانم بلند شدی رفتی خونه ی این هلمای دربه در چی بهت گفتم؟ یادته؟ آن قدر عصبانی شده بود که ترسیدم سکته کند. بچه ها گوشه ای نشسته بودند و با چشم های ترسیده به مادرشان نگاه می کردند. به بچه ها اشاره کردم. —باشه، باشه، به خاطر بچه ها آروم تر. نگاهش را به بچه ها داد و نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد: —گوشیت رو بده. به منم نگو چی کار کنم یا نکنم. می شینی همین جا تکونم نمی خوری. لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
بگرد نگاه کن قسمت454 با استرس گوشی ام را روشن کردم و به سمتش گرفتم. دوباره گوشی را به طرفم هل داد. —سریع شماره ش رو بگیر بده من. همان طور که دستم را نگاه می کرد اسمی که علی را با آن اسم ذخیره کرده بودم را دید و پوزخند زد. —عشقم؟ آدم عشقش رو خیرات می کنه خانم فداکار؟ خراب رفاقت! با بغض گفتم: —آخه تو که اوضاع هلما رو ندیدی، داشت می مرد. چپ چپ نگاهم کرد. —ان شاءالله بمیره، همه مون راحت بشیم. مدرسه هم می رفتی همین جوری خنگ بودی، پولات رو جمع می کردی واسه دوستات خوراکی می خریدی خودت گشنگی می کشیدی. سال آخر دبیرستان اون دوستت سمانه یادته، این همه بهش خوبی کردی آخرش گفت تو من رو دوست نداری، اصلا واسه من وقت نمی ذاری، همه ش یا درس می خونی یا سرت با خواهرات گرمه، بعدشم کات کرد. یعنی انتظار داشت کار و زندگیت رو ول کنی بچسبی به اون. اون موقع هم یادته هی بهت می گفتم تلما جان، دوست رفیق خوبه ولی اول خانواده. یادته یه بار به خاطر اون سمانه دل مامان رو شکستی، آخرش چی شد؟ تو از اولم واسه محبت کردنات اولویت نداشتی. همون که خودت گفتی معیار و مبنا نداشتی... اشاره به گوشی ام کردم و لب زدم. —بگیرش علی جواب داد، حرف بزن. با حرص گوشی را گرفت و بدون سلام و احوالپرسی همان طور که به طرف اتاق خواب می رفت گفت: —علی آقا دستتون درد نکنه، می ذاشتید جوهر اون عقدنامه تون خشک بشه بعد. از شما بعیده! حالا خواهر من یه چیزی گفته بود، شما چرا... رستا وارد اتاق شد و در را بست، دیگر تشخیص نمی دادم چه می گوید. زانوهایم را در بغلم جمع کردم و به حرف های رستا فکر کردم. شاید رستا درست می گفت؛ بی دریغ محبت کردن به دیگران آنها را پرتوقع می کند. شاید هم نرگس درست می گوید؛ محبت ‌های من مبنا و معیار ندارد. نگاهم را به مریم و مهدی دادم. غصه دار نشسته بودند. به آن ها لبخند زدم. به طرفم آمدند. مهدی پرسید: —خاله توام کار بد کردی مامان عصبانی شد؟ سرم را تکان دادم. —آره خاله، خیلی بد. مریم روی پایم نشست. —یعنی همه ی شیرینی ها تون رو تا ته خوردی؟! خنده ام گرفت. —شیرینی داشتید ناقلاها، پس خاله چی؟ مهدی دوید و از یخچال جعبه ی شیرینی را آورد. —خاله به آبجی نده ها، خورده، مامان گفته تا شب نمی تونه بخوره. به مریم که با حسرت چشمش به جعبه ی شیرینی بود نگاه کردم. از جایم بلند شدم. —بچه ها می ذارمش تو یخچال، شب که تنبیه مریم تموم شد با هم می خوریم. مریم با خوشحالی گفت: —خاله تو خیلی مهربونی، یعنی تا شب این جا می مونی؟ بغلش کردم. —نمی دونم خاله. کمی با بچه ها سرگرم شدم. دیگر صدایی از اتاق نمی آمد.«پس چرا رستا بیرون نمیاد؟!» با گریه کردن نوزادش بهانه ی خوبی دستم آمد. فاطمه را بغل کردم و به طرف اتاق رفتم. در اتاق را باز کردم. رستا روی تخت نشسته و سرش را به تاج تخت تکیه داده بود. —بچه گریه می کنه، آوردم شیرش بدی. دستش را دراز کرد و بچه را گرفت. من معطل بالای سرش ایستادم. همان طور که آرام آرام با کف دستش پشت بچه را می مالید نگاهم کرد. —اون گفت تلما اشتباه کرده، من گل رو برای هلما نخریده بودم. پوزخندی زدم. —توام باور کردی؟ می گم خودم دیدم. کار و مغازش رو ول کرده کوبیده رفته درست از جلوی بیمارستان واسه کی گل بخره؟ لیلافتحی‌پور ╭━━⊰❀🏴❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━╯
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب جای همه دوستان خالی عمود ۷۰۰ به یاد همه هستیم حاجت روابشید انشالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃 به نامت و با توکل به اسم اعظمت می‌گشائیم دفتر امروز را باشد که پایان روز مهر تائید بندگی زینت بخش دفترمان باشد 🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸