eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
#ڪرب_بَلا سایهٔ روی سرم؛ خیمه نزن! برگردیم! دل ندارم که نباشد به تنت، سر..‌‌. برویم بر زمین میخوری و وای بمیرم! نگذار #قتلگاهت_بشود_قاتل_خواهر..برویم😭 @ShahidToorajii
شهادت همچون ارباب بسم رب الشهدا و الصدیقین دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یک شب بچه‌ها خبر آوردند که یک بسیجی اصفهانی در ارتفاعات کانی تکه‌تکه شده است. بچه‌ها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسه‌ای گذاشتند و آوردند. آن‌چه موجب شگفتی ما شد، وصیت‌نامه‌ی‌ این برادر بود که نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبدالله‌الحسین (ع) با بدن پاره‌پاره ببر.»
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت نهم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @ShahidToorajii
🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 📚 🌺 قسمت 9⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃با گریه گفت: گشنمه,نون می خوام! چشمام گرد شده بود.دهانم از تعجب باز مانده بود.اولین بار بود که این جمله را می شنیدم! 🍃سریع رفتم وتکه نانی آوردم.با همان حالت بچگی گفت:من یه نون درسته می خوام با تخم مرغ! باز شروع کرد به گریه.سریع رفتم ویک نان درسته اوردم دخترم هم تخم مرغ درست کرد و آورد. 🍃مشغول خوردن شد.تمامش را خورد.حیرت زده نگاهش می کردم.بعد هم آب خورد وگفت: میخوام برم تو کوچه پیش بچه ها! 🍃باورم نمی شد.با خوشحالی بردمش دم در خانه.با بچه ها مشغول بازی شد.ذوق زده شده بودم.گفتم تا داره بازی میکنه برم به کارام برسم.با خودم گفتم کاش می شد به باباش خبر بدم که یکدفعه صدای درب خانه آمد.در را باز کردم. 🍃اقا باقر پدر علی رضا بود.رنگش پریده بود.علی رضا را بغل کرده بود و امد داخل و همانجا کنار دیوار نشست. خیلی ترسیده بودم.گفتم چی شده,این موقع روز اینجا چه کار می کنی؟ 🍃سرش را بالا آورد .چشماش خیس اشک بود.خیلی هیجان زده گفت:ماجرای خیلی عجیبی پیش اومده.خیلی عجیب! 🌷ادامه دارد..... @ShahidToorajii
🔹دستان عبدالله را در دستان زینب گذاشته بود... 🔸وقتی صدای امام از گودال آمد ، انگار دستان زینب سست شد و عبدالله رها شد... 🔹خودش را به گودال رساند... ✅ @ShahidToorajii
#عبدالله که باشی، حلقه زدن دشمنان به دور امامت را تاب نمی آوری... آنکه #تنهایی امامش را ببیند و بی تفاوت باشد و کاری نکند، بنده شیطان است نه بنده‌ ی خدا... 👇👇👇 @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_پنجم ایشالله به نیابت از #شهید_ایمانی_زیارت_عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
🌼🌺🍃🍂✨ 🌺🍃🍂✨ 🍃🍂✨ 🍂✨ ✨ #کمک_به_انقلاب آقـا جلیل حقوقش را از سپاه نمی‌گرفت..... پرسیدم آخه چرا پسرم؟! ‌گفت: الان وضع اقتصادی کشور خوب نیست، جنـگه..... باید همه به #انقلاب کمک کنیم..... @ShahidToorajii
آمده‌اند اعزام شوند؛ #چهره‌هاشان را خوب نگاه ڪن آن پیرمرد، آن جوان و آن ڪه هنوز مو بر چهره ندارد و هر ڪدام هم چند چشم ودل،در انتظار اما همه آمده‌اند لبیڪ بگویند، به فرزند امام عاشورا @ShahidToorajii
#چله_زیارت_عاشورا #روز_ششم ایشالله به نیابت از #شهید_مصطفی_صدر_زارده_زیارت_عاشورارامی خوانیم #التماس_دعا @ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹 همسر شهید صدرزاده:از صحبت هایی که در جلسه خواستگاری از سمت شهید صدرزاده مطرح شده بود می گوید؛ صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد. بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند». @ShahidToorajii 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌹
🍃💐🍃🌹🍃💐🍃 ان شاء الله امشب هم داستان شهید قسمت یازدهم در کانال قرار خواهد گرفت التماس دعا_ای شهید @shahidToorajii